ورشکسته آخرت!!!
جزء میلیاردرهای شهر بودوتازگی ها دچار افسردگی شدید شده بود…هرکس می شنید تعجب می کردومی گفت: ای بابا!!اون دیگه چرا ؟ خوشی زده زیر دلش… ؟
تعجب نداشت، آدمی که با هزار دوز وکلک ،پول جمع کنه وکلاه عیسی رو سرموسی وکلاه موسی رو سر عیسی بذاره ، با هزار ترفند حق و ناحق کنه ، همه عمرش دوندگی کنه …نه بخوره ونه بخورونه …وقتی بدونه که چند صباحی بیشتر زنده نیست وباید با همه چیز خداحافظی کنه ، افسردگی که سهله … او ن علیرغم دوست داشتن دیوانه وار ثروت، مادیات و فرزندان، دست خالی از این دنیا میره …مثل تاجر ورشکسته ای که سرمایه عمر گرانمایه خود ش رو باخته…
از آنچه روزی کردیم در راه خدا انفاق کنید پیش از آنکه مرگ بریکی از شما فرارسد ، در آن حالت به حسرت بگوید : پروردگارا ! اجل مرا اندکی به تاخیر انداز تا صدقه واحسان بسیار کنم واز نیکوکاران شوم.( سوره منافقون آیه 10)
به قلم: طلبه
پله برای دیگران...
سال 1366. ش بود و ستون گردان کنار «ارتفاع قامیش» و زیر پای عراقیها قرار داشت. باران بی امان می بارید و لباسها را خیس و سنگین کرده بود. گونیهایی هم که عراقیها مثل پله زیر کوه چیده بودند؛ به خاطر گل و لای، لیز شده بود و مایة مشکل و دردسر رزمندگان شده بود. بچه ها سعی داشتند برای رهایی از باران، به داخل غار بزرگ زیر قله بروند؛ ولی با وجود سُر بودن گونیها، با مشکل مواجه شده بودند؛ اما یک گونی با بقیه فرق داشت و لیز و سُر نبود. بسیجیها که پایشان را روی آن می گذاشتند، می پریدند آن طرف آب و داخل غار می شدند. البته گونی هر از چندگاهی تکان می خورد. شاید آن شب غیر از من و یکی دو نفر، هیچ بسیجی ای نفهمید که علی آقا پله شده بود برای بقیّه. ما که از این راز باخبر شدیم، اشکهامان با باران قاطی شده بود.
مجله مبلغان شماره114
نه هرکه آینه سازد ، سکندری داند!!!
روح زلال «طالب علم»، تشنه است و نقش پذیر.
زانو زدن نزد «استاد» برای آموختن «دانش»، نخستین گام علم آموزی و فراگیری حکمت است و کسی که بخواهد به رتبة استادی برسد، باید متواضعانه، دورة شاگردی را طی کند.
اما… گاهی آموزه های استاد، انحرافی، آسیب زا و مسموم کننده است.
مگر پزشک قلابی و مأمور قلابی، مربی عوضی، تاجر کلاه بردار و دعانویس شیاد نداریم؟ هر چیز ارزشمند و اصیل، نمونه های جعلی و بدلی هم دارد که هوشیاری ما را می طلبد؛ تا در دام و کام «مشابه» ها نیفتیم.
گاهی تعلیمات یک استاد، به جای آن که رشد دهنده باشد، تباه می سازد و به جای آن که ارتقا و اوج بخشد، به سقوط می کشاند و به جای درمان، بر درد می افزاید.
این است که باید در «گزینش استاد» و سپردن «گوش جان» به آموزه های یک معلم، بصیر بود و برای این گزینش، معیار داشت.
صرف این است که کسی استاد است و تخصص و دانش دارد و کارشناس فلان موضوع است، کافی نیست…
صفحات: 1· 2