پله برای دیگران...
21 شهریور 1391
سال 1366. ش بود و ستون گردان کنار «ارتفاع قامیش» و زیر پای عراقیها قرار داشت. باران بی امان می بارید و لباسها را خیس و سنگین کرده بود. گونیهایی هم که عراقیها مثل پله زیر کوه چیده بودند؛ به خاطر گل و لای، لیز شده بود و مایة مشکل و دردسر رزمندگان شده بود. بچه ها سعی داشتند برای رهایی از باران، به داخل غار بزرگ زیر قله بروند؛ ولی با وجود سُر بودن گونیها، با مشکل مواجه شده بودند؛ اما یک گونی با بقیه فرق داشت و لیز و سُر نبود. بسیجیها که پایشان را روی آن می گذاشتند، می پریدند آن طرف آب و داخل غار می شدند. البته گونی هر از چندگاهی تکان می خورد. شاید آن شب غیر از من و یکی دو نفر، هیچ بسیجی ای نفهمید که علی آقا پله شده بود برای بقیّه. ما که از این راز باخبر شدیم، اشکهامان با باران قاطی شده بود.
مجله مبلغان شماره114