,وصیت نامه طلبه شهیده فهیمه سیاری
بسم رب الشهداءوالصدیقین
رویش سرخ
آنگاه که طلسم شب شکست و سپیده آزادی وایمان در افق به خون نشسته ایران طلوع خورشید اسلام را نوید داد،خفّاشان شب پرست،رویت مهر تابان را برنتابیدند؛ فتنه ها ازهرسو سر بر آورد وشرق وغرب ایران اسلامی راعرصه عرض اندام بازیگران صحنه عداوت و جهالت شد. خطّه غرب را به آتش فتنه کشیدند . مردان قبیله خورشید را سر بریدند، سواران سبزینه پوش رابه کمین نشستند. سفیران سازندگی را در زنجیر کردند و نا آگاهی ونقد فرهنگ اسلامی امّ المصائب بود.باید مشعل داران دین و دانش وآگاهی تن به متن خطر می دادند،باشد که طلوعشان در آن دیار غربت طلیعه آگاهی و بیداری آن سامان گردد.
ودر راستای این رسالت رسولان بود که فهیمه در 6 آذر 59 کوله بار سفر بر دوش کشید و هجرتی دیگر آغاز کرد، مگر جز این است که درس و مدرسه وسیله است نه هدف؟ او به همراه 3 تن از خواهران طلبه و دانشجو کوله بار رسالت را بستند، و رو به سوی شهر بانه نهادند، باشد که قدمی در راستای آگاهی فرزندان مظلوم آن سرزمین بردارند. فهیمه از طریق باختران عازم سنندج می شود ودر 12 آذرآنجا را به قصد سقز و بانه ترک می کند.راه ها شدیداَ نا امن است وپرخطر یک ستون نظامی ماشین آنها را همراهی می کند . اهریمن در شیار کوه ها ودره ها به شکار مردان عشیره عاشورا نشسته اند. ستون نظامی در ساعت 4:30 بعد از ظهر به دیواندرّه می رسد و آنجا را به سوی بانه ترک می کند. نیروهای تامین جاده جمع شده اند. دمدمای غروب است غروبی که غربت و غم را به خود گرفته، گویا اوفق به رنگ خون نشسته است وخورشید از شرم حادثه ای که در پیش است خود را پشت کوه ها پنهان می کند.
فهیمه عکس امام را روی زانو گرفته و نظاره می کند.یکی از خواهران همراه رو به فهیمه کرده ومیگوید: احساس دلتنگی می کنم،گویا پیش آمد ناگواری در انتظار ماست.و فهیمه زمزمه میکند که (قرآن می خوانیم ،دل آرام گیرد به یاد خدا)
و آیه های سبز نور را به تلاوتی عارفانه می نشیند . ناگهان صدای رگبار و گلوله در فضا می پیچد وبارانی از گلوله روی ماشین باریدن می گیرد. راننده از ناحیه کتف زخمی می شود و خون سرخ فوّاره می زند اما اوهمچنان ماشین را هدایت می کند، تا خواهران را از صحنه در گیری خارج کند،راننده در حالی که خون از بدنش جاری است رو به خواهران کرده و می گوید:( سرتان را پایین بیاورید تا دشمن متوجه حضور شما نشود …… ) و هنوز سخنش به پایان نرسیده استکه فهیمه به آرامیِ نسیم سحری سربردامن دوستش می نهد.چند دقیقه ای می گذرد.ماشین از تیر راس خارج شده و در درمانگاه متروکی توقف می کند. راننده برای درمان پیاده می شود. خواهری که فهیمه سر به دامنش گذاشته برای پانسمان دست یکی از خواهران قصد پیاده شدن می کند که نگاهش به خون سرخ فهیمه می افتد.تمثال مبارک امام که در دامن فهیمه بود به خون رنگین شده است . آری تیر نامردی نامردان اورا نشانه رفته و چشم راست فهیمه چون شقایق سرخی به گل نشست و او به آرامی بی صدا بال بر محمل ملائک به سوی جزیره ابدیت و آرامش بال گشود تا شعر سبز حضور جاودانه را درمحضر شاهد زیبا بسراید. آری فهیمه در خون شکفت و راز سجده فرشتگان بر آدم خاکی را فاش ساخت.او معراج یک زن را به تصویر کشید و برزنان ودختران قبیله غفلت و جلوه گری لبخند تمسخر زد.
فهیمه سیاری در خرداد 1338مصادف با محرم الحرام 1381 درتهران متولد شد.و در 12 آذر 1359 مصادف با 24 محرم الحرام در سن 21سالگی روح مطهرش به اعلی شتافت.
روحش شاد وراهش پر رهرو