همیشه پای یک ترس در میان است!
اینکه هرروز چشم در چشم شوی با پیامبری که نهصد سال دویده برای به راه آوردن این وآن؛
اینکه هرشب ، همسفره مردی باشی که سرآمد روزگار خودش باشد ودست بر قضا پدر تو هم باشد؛
اینکه لحظه های سخت تنهایی اش را ببینی وشاهد به در ودیوار زدنش برای ایمان آوردن مردم باشی؛
اینکه روی دست های مردی بزرگ شوی که خدا دست گذاشته روی شانه اش وصدایش زده پیامبر من!
اینکه قد کشیدنت کنار پدری باشد که منتظر سررسیدن وعده های خداست ، حتی وقتی مردم دیوانه اش می خوانند؛
وبعد دقیقا وقت اجابت ، وقت تحقق وعده ها؛ وقتی خیلی ها به او روی می آورند،
توپشتت را بکنی به او وروی برگردانی از مردی که بیش از خیلی ها ، تو معجزه هایش را دیده ای.
بعد بروی بالای بلندی بی او، به خیال اینکه نجات پیدا می کنی …اصلا عجیب نیست.
ماجرای نوح (ع) وپسرش ماجرای ما واوست.
ماجرای ما که کودکی هایمان در سایه بودن او گذشت.
که نان سر سفره هایمان ، حتی اگر نفهمیدیم ، از دستان او بود.
که اگر باران بارید وشد “آب” ووقت تشنگی به دادمان رسید ، از برکت بودن او بود.
که ابرهای بلا را به اشاره ای از زندگی هایمان دور کرد وما نفهمیدیم.
که وقتی هیچ کس نبود ، صدایش زدیم ومعجزه سر انگشتانش را دیدیم.
ماهمه این ها را دیده ایم.با همین چشم های خودمان.
ما خیلی وقت ها بودنش را حس کرده ایم .لطفش را چشیده ایم.با همین قلب کوچک خودمان.
ما کمک هایش را وقت بیچارگی دریافت کرده ایم ، با همین دست های خودمان.
ماخیلی چیز ها را دیده ایم وتوی قلب مان حسش کرده ایم وبا دست هایمان لمسش کرده ایم.
اما همیشه پای یک ترس در میان است.
ترس ،از وقتی که او از راه برسد …بیاید از سفر هزار ساله ومابشویم پسر نوح (ع) وهمه چیز یادمان برود.
وقتی دیگران ، فوج فوج به او ایمان می آورند ، ما به او پشت کنیم وبرویم پی آسایش خودمان .
ویادمان برود که دیگران ، ما را عمری اهل وشیعه وپیروی او خوانده اند.
که مارا به نام او صدا زده اند.
وعده خدا از راه می رسد وما پسران ناسپاس نوح (ع) می شویم.
اگر این چشم ها ، این دست ها واین قلب های کوچک خیلی چیز ها یادشان برود…
ماهنامه خیمه شماره 80