نمود افکار در نمادها!!!
امروزه در برخی از کشورهای اسلامی، بر کشیده شدن نمادها در هیئت ساختمان ها، تندیس های تزیین کنندة میادین شهری در گوشه گوشة شهرها، پرده از نفوذ وابستگان فرقه های ماسونی و شیطانی در برخی سازمان های رسمی آنها نیز برمی دارد. این واقعه در کشور ما حاکی از بی اطّلاعی و غفلت امضا کنندگان و صادر کنندگان پروانه ها از دسیسه و شیطنت صاحبان سرمایه و وابستگان فرق سابق الذّکر و آرمان ها و مقاصد آنهاست.
از گذشته های دور گفته اند: «العاقل تکفیه الاشاره»، برای عاقل یک اشاره کافی است تا چیزی را دریابد.
همه که مثل برخی عوامِ از همه جا بی خبر نیستند که نیازمند صد مدرک و سند و طول و تفصیل کلام باشند تا نکته ای را دریابند. برای اهل خرد، هر کلام و تصویر صدها ماجرا و کتاب و دفتر را فرا رویش می گشاید.
پیرامون ما هزاران آرم و نشان و به قول برخی آدم های شیک و اتو کشیدة امروزی، «برند» در سراسر شهر و کوی و برزن رژه …
صفحات: 1· 2
تکلیف مدار...
معروف است که به مرحوم آخوند خراسانی گفتند که به این آقا که پول دادید به شما ارادتی ندارد، فرمود: این پول که در جیب من است شرط انفاق آن، ارادت به من نیست، بلکه پول بیت المال است و این هم بندة خداست، حالا به ما فحش بدهد یا برای ما صلوات بفرستد!
کوچک اما بزرگ!!!
میرمجتبی، متولد سال «1347» بود و مهر ماه سال شصت می شد «سیزده ساله»؛ کلاس اول راهنمائی درس می خواند؛ وقتی گفت: می خواهم به جبهه بروم، دلم لرزید، خیلی کم سن و سال بود.
گفتم: این چه وَضعشه؟ صبح میری مدرسه، شب هم که تا بانگ خروس، مسجد را ول نمی کنی؟ بهخدا از دست میری، میرمجتبی!
بیا مادر، از مدرسه که میای، یک تُک پا برو قنادی، وَر دست پدرت، کمک حالش باش. ناسلامتی تو پسرش هستی، مگه من مادرت نیستم، چرا حرف من را گوش نمی کنی؟
یک شب که پدرش از قنادی برگشت گفت: مادر میرمجتبی، من اصلا راضی نیستم که، مجتبی برود به جبهه، جنگ شوخی بردار نیست.
میرمجتبی، سرش را انداخت پائین، آهسته گفت: اگر نزارید برم جبهه، از فردا دست به …
صفحات: 1· 2