گفتا زکه نالیم که از ماست که برماست...
چندی پیش دختر دانشجویی اظهار میکرد: در خانوادهای متوسط زندگی میکنم. دو سال است دانشجوی دانشگاه آزاد هستم. میخواهم دانشگاه را رها کنم. چون هزینة دو ترم را نپرداختهام و خانوادهام نیز از پرداخت آن ناتواناند. خانوادهام مخارج ضروری زندگی خود را هم نمیتوانند تأمین کنند. پرسیدم: با ناتوانی خانوادهات، چه چيزي سبب شد که به دانشگاه آزاد بیایی؟ آیا روز نخست بدین روز نمیاندیشیدی؟ گفت: البته این طور متوجه نبودم، ولی مادرم میگفت: مهم نیست که ما زندگی را چطور بگذرانیم. همین که ما در میان فامیل بگوییم دخترمان دانشجوست، برایمان کافی است. مردم چه میدانند درون خانۀ ما چه میگذرد. آنچه آنها خواه ناخواه خواهند فهمید این است که دخترمان دانشجوست و همین برای ما از هر چیز با اهمیتتر است. دیگری میگفت: پدرم به من سفارش کرد: تو به دانشگاه برو تا مردم بگویند دختر فلانی دانشجوست. وقتی دانشجو شناخته شوی، خواستگاران بیشتری خواهی داشت. همین که عقد کردی، اگر خواستی دانشگاه را هم رها کنی مهم نیست. مهم این است که هنگام آمدن خواستگار، تو دانشجو باشی. اینها مسائلی هستند که باید برای آنها مجلس ترحیم و تسلیت برقرار کرد. از یاد نمیبرم که چندی پیش فردی میگفت: گاه برای نصب آنتن ماهواره به خانههایی رفتهام که زیرانداز مناسبی نداشته و در شدت فقر به سر میبردهاند. آنها نان ندارند و نیاز خود را داشتن ماهواره میدانند. از داشتن تغذیۀ صحیح و کافی محروماند، اما داشتن مبل، آرزوی دیرینۀ آنهاست. سالیانی است در خانۀ استیجاری زندگی میکنند، ولی فرزندانشان افتخار میکنند که در کلاس موسیقی شرکت میکنند…
تحلیل جامعهشناختی و روانشناختی این ناهنجاریها به نگارش کتاب مستقل نیازمند است، اما آنچه در اینجا میتوان گفت این است: در دهۀ گذشته مسائلی چند، نوعی هراس در دختران و خانوادهها پدید آورده که سبب بروز این ناهنجاریها شده است. پس از پایان جنگ، بحران بیکاری، مشکل مسکن و فراهم نبودن زمینههای ازدواج، زمان ازدواج دختران را به تأخیر انداخت. تا پیش از این، دختران، پدیدة بیکاری را تنها مشکل پسران میدانستند، ولی طولی نکشید که خود طعم تلخ آن را چشیدند و در جستجوی چاره برآمدند. آنها پیشتر، زمان بین پايان تحصیل و ازدواج را آنچنان کوتاه میدیدند که نمیشد در آن به کاری بزرگ مانند تحصیل دانشگاهی مشغول شد. اما چون این زمان طولانی شد، به فکر طرحی برای گذراندن روزهای زندگی شدند؛ کاری که هم آنها را از بیکاری در خانه برهاند و هم تا اندازهای آینده را تأمین کند. آنها خوب میدانند که پیگیری این هدف چندان هم کار آسانی نیست؛ ولی با توجه به فواید آن ترجیح میدهند که این راه را بپیمایند؛ به ویژه آنکه سختی این دوران را، به خصوص نسبت به تأمین هزینة تحصیل، خانواده تحمل میکند، نه آنها. این در حالی رخ میدهد که خانوادهها پیوسته از موفقیت برخی از همسالان فرزندانشان آگاه میشدند و احساس میکردند بهتر است آنها نیز شانس خود و فرزندانشان را بیازمایند. مگر آنها از دیگران چه چیزی کم داشتند! به خصوص که امید داشتند دخترانشان پس از گذراندن تحصیل دانشگاهی، به کاری درآمدزا مشغول شوند و به خود و خانواده کمک کنند. بنابراین حاضر بودند سختی این دوران را هرگونه که هست تحمل کنند. از طرفی، مسايلی چند در کشور اختلافات خانوادگی و طلاق را افزون ساخته بود و به طور طبیعی در این اختلافات و جداییها زنان آسیبپذیرتر بودند و هراسِ اینکه مبادا در آینده مورد ستم همسرانشان واقع شوند و فریادرسی نداشته باشند، ایشان را برخلاف میل باطنی خود، به کسب مدرک و کار و فعالیت اجتماعی درآمدزا مشتاق ساخت. در این وضعیت آشفتۀ اجتماعی، اگر دختری به دانشگاه نمیرفت یا کاری مشابه آن انجام نمیداد، بسیار شرمسار میشد از اینکه در پاسخ پرسشگران بگويد: من پس از کسب دیپلم در خانه بیکار هستم. آنها این پاسخ را نظیر آن میدانستند که کسی بگوید: من در انتظار ازدواج به سر میبرم. برای خانوادهها نیز چون گفتن این هر دو جمله، مفهوم یکسان داشت و مایۀ شکست بود، ترجیح دادند که بگویند دخترشان دانشجوست. این، هم امتیاز و مایۀ مباهات بود و هم چارۀ مشکلی بزرگ و ناگفتنی. در این حالت اگر کسی از خانوادهای میپرسید چرا دخترتان هنوز ازدواج نکرده است، در پاسخ دلیلی قانع کننده داشتند: او مشغول ادامة تحصیل در دانشگاه است. بنابراین با این تحلیل بهتر میتوان درک کرد که چرا مدت زمانی است که دانشجو بودن برای گروه بسياری از مردم جامعۀ ما، مایۀ مباهات و دارا بودن شأن اجتماعی شناخته میشود! آنها در ضمير ناخودآگاهشان بهتر از هر کس میدانند که دانشجو بودن آن قدر هم که بدان مباهات میشود، مایۀ افتخار نیست. حال چه باید کرد؟ ریشۀ مشکل چیست و چگونه میتوان با آن به سازگاری رسید؟1. دختران به تربیت ناصحیح خانوادهها، خانهداری را برای زن، بیمقدار میشمرند. در یک مقایسۀ سطحی، هر گونه اشتغال اجتماعی را بر خانهداری ترجیح میدهند. این در حالی است که حقیقتاً مدیریت خانه از عهدۀ هر زني برنمیآید. چه زنان شاغل و فعال اجتماع که در ادارۀ خانه، شهرة ناتوانیاند. چه بسا برخی از اینان، از آنجا که در مدیریت خانه درمانده بودهاند، به کار بیرون خانه روی خوش نشان دادهاند، نه آنکه اشتغالات بیرونی، آنها را از کارِ خانه بازداشته است. پندار بیمقداري خانهداری، رهاورد فمنيسم برای زنان شرق است. در غرب، خانهداری برای زن نوعی حماقت، و در شرق، نشان ناتوانی و ناکارآمدی است.
2. گاه مادرانی که در خانواده نتوانستهاند به منزلت مورد انتظار خویش دست یابند، با سرسختی از دخترانشان میخواهند که برای ادامة تحصیل راهی دانشگاه شوند تا بدین وسیله به رتبهای دست یابند و به نوعی ناکامی مادر را جبران کنند.
3. بسیار کم رخ میدهد که دختران پیش از دیپلم بتوانند دانش زندگي بياموزند و اطلاعاتي را كه در آينده بدان نيازمندند، فراگيرند. دوران پس از دیپلم، تا پيش از ازدواج، بهترین فرصت مناسب برای دانشاندوزی است. مایۀ تأسف است که این زمان نیز در اختیار فراگیری دروسی قرار گیرد كه معمولاً در زندگی کارساز نیست؛ مگر زن بخواهد اشتغالی یابد که آن نیز فرصت تفکر و مطالعه را از او میستاند.
4. اگر روا باشد که دختران با استعداد و نه همۀ آنان، به دانشگاه رو کنند، چه بهتر که رشتۀ انتخابی را آن قرار دهند که در مسیر ارتقای فکر و فرهنگ خود و جامعه است. حال که دورة تحصیل دانشگاه این گونه بر بعضی خانوادهها دشواری تحمیل میکند، سزا نیست که به فراگیری دانشهایی سپري شود که مناسب حال دختران نيست.
5. اگر فرد پیش از رفتن به دانشگاه و پس از آن، ضعفها و نارساییهای فکری و عقیدتی خود را بداند، به طی دوران دانشگاهی مباهات نمیکند. این مباهات زمانی اوج میگیرد که فرد نیازمندیهای اساسیتر خود را نشناسد و چنین بپندارد که دیگران هم مانند خود او، بدین نیازها آگاه نیستند. وقتی شخصی و خانوادهاش بدانند که اساسیترین نیازهای فرزندان چیست، در پی کسب مدرک، سالها خود و فرزندانشان را گروگان دانشگاه نمیگردانند. شاید شما نیز با دانشجویان بسیاری رو به رو شده باشید که ابتداییترین اصول زندگی را نمیدانند. همه چیز برایشان نامفهوم، مجهول و بیمعناست. هیچ نمیدانند میخواهند چه کنند، برای چه به دانشگاه آمدهاند، چه هستند و میخواهند چه باشند! با این حال چنان از دانشجو بودن خود اظهار خرسندی و شادمانی میکنند، كه گویي همۀ مدارج علمی را گذراندهاند و دانشی نیست که فرا نگرفته باشند. حقیقتاً مدیریت خانه از عهدۀ هر زني برنمیآید. چه زنان شاغل و فعال اجتماع که در ادارۀ خانه، شهرة ناتوانیاند. چه بسا برخی از اینان، از آنجا که در مدیریت خانه درمانده بودهاند، به کار بیرون خانه روی خوش نشان دادهاند، نه آنکه اشتغالات بیرونی، آنها را از کارِ خانه بازداشته است. پندار بیمقداريِ خانهداری، رهاورد فمنيسم برای زنان شرق است. در غرب، خانهداری برای زن نوعی حماقت، و در شرق، نشان ناتوانی و ناکارآمدی است.
نشر یه معارف شماره 23