می روی ، بدون اینکه خواسته باشی...
خورشید صبح با طلوع روحبخش خود،یک شروع تازه را نوید داد و شب بدون آنکه به گریه و زاری دیگران توجه کند،رفت،به همین سادگی آسمان را با ستاره های سوسو کننده اش تنها گذاشت؛و این قانون طبیعت است.درخت یاس همسآیه که بدون دعوت به دیوار خانه; ما آمده بود و به تازگی دیوار خانه; ما به آن عادت کرده بود،رفت،به همین سادگی .بهار عمر انسان نیز با کودکی آغاز می شود و با بزرگ شدنهای نهالهای باغ،انسان هم بزرگ میشود و به تابستان میرسد.اما گاهی اوقات در تابستان دیگر پایی برای رفتن نداری و مجالی برای بزرگ شدن و دنیا و زیورالات آن نیست،و باید آنها را از تن جدا کنی و رهسپار دیار خاموشان باشی و شاید تابستان عمر تو به پاییز و زمستان نرسد،اما هر روز زندگی تو با آغازی شروع میشود که هر لحظه امکان رفتن تو هست،بروی به آنجا که همه باید بروند اما ایا از این رفتن به سرزمین کرده هایمان می ترسی؟ایا واهمه داری؟نبا ید داشته باشی چون فقط جواب کرده های خودت را میدهی. میروی بدون آنکه خواسته باشی.حرکت همه به سوی اصل خود است.آمده ای چند صباحی را در این دنیای فانی بگذرانی و بعد هم باز گردی به آن جایی که قبلاً بوده ای.پس هر لحظه،هر ثانیه و هر دقیقه از عمرت که می گذرد باید به یاد رفتن باشی و آن زمان که بهترین یار زندگی،بهترین همراهت می رود غم و زاری مکن و این آیه را پیش خودت زمزمه کن تا مرهمی باشد بر دل خسته و رنجورت؛انا لله و انا الیه راجعون