قتل در یک مهمانی ساده!
از دست هایش خون می چکید . باورنمی کرد که دستش به خون کسی آلوده شده باشد .همه چیز از یک مهمانی ساده شروع شد .نشسته بودند دور هم واز سال های رفته حرف می زدند . آن شب ، آن قدر حرف تو حرف شد تا نوبت به لیلا رسید . لیلا تنها هم دوره ای قدیمی بود که چند وقتی بود در مهمانی های دوره ای شرکت نمی کرد. نبودن لیلا ، بازار غیبت را داغ کرده بود. اول از همه ، انگ بی معرفتی به پیشانی اش خورد وبعد حرف افتاد که از شوهرش می ترسد …کلاسش بالا رفته وجواب تلفن ها راهم نمی ده…
قاتل قصه ما پرید توی حرف رفقا وگفت:” من از لیلا خبردارم .درگیر طلاق وطلاق کشی است .بعد از خیانت شوهرش دیگر نتوانست تحمل کند. اول می خواست خودش را بکشد ، اما به خاطر بچه کوچکش ، پشیمان شد.شوهرش ماجرای خیانت را انکار کرده ولی لیلا 500 سکه مهرش را به اجرا گذاشته . شوهرش گور نداره که کفن داشته باشه .شاید همین روزها بندازتش زندان و…”
قاتل قصه ما، یک ریز حرف می زد؛ بی آن که بداند آبروی مومن، خون اوست…