از دوری تو خاک نشینم!+ صوت
من و مفضّل بن عمر و ابو بصير و ابان بن تغلب بر مولايمان امام صادق (ع) وارد شديم و ديديم كه بر خاك نشسته و جبّه خيبرى طوقدار بىگريبان آستين كوتاهى در بر او بود و او مانند مادر فرزند مرده ی شيداى جگر سوخته اى مى گريست و اندوه تا وجناتش رسيده و گونه هايش دگرگون شده و ديدگانش پر از اشك گرديده است و مى گويد:
سَيِّدِي غَيْبَتُكَ نَفَتْ رُقَادِي وَ ضَيَّقَتْ عَلَيَّ مِهَادِي وَ ابْتَزَّتْ مِنِّي رَاحَةَ فُؤَادِي سَيِّدِي غَيْبَتُكَ أَوْصَلَتْ مُصَابِي بِفَجَائِعِ الْأَبَدِ وَ فَقْدُ الْوَاحِدِ بَعْدَ الْوَاحِدِ يُفْنِي الْجَمْعَ وَ الْعَدَدَ فَمَا أُحِسُّ بِدَمْعَةٍ تَرْقَى مِنْ عَيْنِي وَ أَنِينٍ يَفْتُرُ مِنْ صَدْرِي….
«اى آقاى من! غيبت تو خواب از ديدگانم ربوده و بسترم را بر من تنگ ساخته و آسايش قلبم را از من سلب نموده است.»
پی نوشت:
1. اسراء: 13.
2. ابن بابويه، محمد بن على، كمال الدين / ترجمه پهلوان، قم، دارالحدیث، چاپ: اول، 1380 ش. ج2 ؛ ص31.
آتش نجاتا
تنها بازمانده ی یک کشتی شکسته، به وسیله ی جریان آب به یک جزیره ی دورافتاده برده شد. با بیقراری به درگاه خداوند دعا کرد تا او را نجات دهد. ساعت ها به اقیانوس چشم دوخت تا شاید نشانی از کمک بیابد، اما هیچ چیز به چشم نیامد.
سرانجام ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک بسازد تا از خود و وسائل اندکش بهتر محافظت کند. روزی بعد از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه ی کوچکش را دید که در آتش می سوخت و دودش به آسمان رسیده بود. اندوهگین فریاد زد:
خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی…؟
صبح روز بعد، او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می شد از خواب بیدار شد. کشتی می آمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟
آنها در جواب گفتند: ما علامت دودی را که فرستادی دیدیم!
منبع: سایت حوزه
من برنده ام!!!
دو برادر در مصر زندگی می کردند، از همان دوران کودکی یکی به دنبال کسب علم رفت و دیگری ثروت. عاقبت آنکه دنبال علم بود علامه دوران خود شد و دیگری پادشاه مصر. روزی برادری که پادشاه شده بود به برادر دیگرش گفت: من به سلطنت رسیدم و تو در فقر ماندی.
عالم جواب داد: ای برادر شکر خداوند بر من باید بیشتر باشد، چرا که به من میراث پیغمبران یعنی علم داد و تو را میراث فرعون و هامان یعنی ملک مصر.
منبع: برگرفته از گلستان سعدی، حکایت شماره 2 از باب سوم در فضیلت قناعت