فاطمه
فاطمه عروس بود نشسته بر “شهبا” اسب پیامبر. مردان بنی هاشم پیشاپیش مرکب عروس می رفتند و تیغه برهنه شمشیرهای کشیده شان به رسم دیرین عرب با آهنگ هلهله زنان در نور می رقصید.
زنان اطراف مرکب عروس را گرفته بودند، لباسش از همه آنها کهنه تر بود که ساعتی پیش پیراهن تازه عروس را به سائلی بخشید، و این اگرچه چشم های بسیاری را به اشک نشانده بود، اما از شادی جشن چیزی کم نمی کرد. زنی از زنان پیامبر خواند: سرن بعون الله یا جاراتی ** واشکرنه فی کل حالات «بروید خواهران من به یاری خداوند و شکر گزارید او را» بروید همراه بهترین زنان، که فدای او باد همه کسان و خویشان… زنی دیگر از میان زنان می خواند: تو فاطمه بهترین زنان، چهره ای چون ماه تابان، خدایت برتری داد بر جهانیان، باید که برگزید او را با آیه های قرآن، شوی توست رادمردی جوان، علی که برتر است از همگان…
خواهران من ببرید او را، که بزرگوار است و از خاندان بزرگان. زنی دیگر شعر را پی می گرفت، فرصتی بود برای نمایش سخن دانی زنان عرب که به آن می بالیدند. پیامبر کنار در ایستاده بود، کاروان شاد عروسی را نگاه می کرد. و بیشتر از همه دلتنگ خدیجه بود.