شهید نعمتی
چند روز پیش دکمه روشنِ تلویزیون رو زدم، خواستم دوری توی کانال ها زده باشم. یه جورایی سر خودم رو گرم کنم، اینکه میگن سینما و تلویزیون وسیله فرهنگی هست، نه وسیله سرگرمی نمیدونم درسته یا نه، ولی با ظاهری که تلویزیون داره میشه گفت سرگرمیه تا وسیله فرهنگی. بگذرم، چند تا کانال رو دیدم ولی به شبکه استانی که رسیدم دیدم در مورد یه شهید دارن صحبت می کنن.
همون جا متوقف شدم. دیدم برنامه در مورد طلبه شهید سید مجتبی نعمتی هست، این شهید رو می شناختم خیلی با اراده بود، تو زندگی هدفش خدمت به اسلام بود و بس. حجره اش هم حال و هوای جنگ و شهادت رو می داد. ایشون حدود سال 1382وارد سپاه شد. ودر سال 1385به دست گروهک تروریستی پژاک به فیض شهادت نایل شد. و سربازی واقعی برای امام عزیز خود، امام خامنه ای بود. وقتی بهش گفتن باید تو منطقه عملیاتی ماکو حضور داشته باشی هیچ کس کلمه نه رو از او نشنید.
رفت اما چه رفتنی، دل دوستان رو هم پرِخون کرد. منطقه خطرناکی بود درگیری با گروه تروریستی پژاک، کاملاً جنگ نامنظم. دشمن در زیر تمام سنگ ها در کمین بود. مقابله با آن ها، آدم های بزرگی رومی خواست که سید مجتبی هم یکی از آنها بود.
با صحبت های یکی از بستگان شهید، خیلی از خاطرات توی ذهنم تداعی می شد و یادِ با او بودن ها چشمهایم را بارانی می کرد. می گفت: بعد اینکه سید به شهادت رسید، خانواده او از ارومیه به زنجان آمدند و تا چهلم شهید در خانه پدر شهید مستقر شده بودند؛ بعد از اون چهل روز وقتی به خونه خود شهید رفتیم، همه متعجب شده بودیم و اونجا بود که همه گریستند و ایمان به وحدانیت خدا آوردند.
همه گل ها و گل دسته های طبیعی که روی آفتاب و آب ندیده بودند هیچکدام شادابی خود رو از دست نداده بودند . مثل روز اول بودند. درسته آفتاب و آب دنیوی رو ندیده بودند اما آفتاب و آب حیات روحانی و معنوی رو توی خانه شهید حس می کردند و این وعده ای هست که خداوند داده: گمان نکنید که شهدا مرده اند آنان زنده اند.