جواد الائمه (ع) از حق خدا می گوید
در طرف دیگر عده ای از علما و دانایان شهر نشسته بودند و هر کدام نظرشان را درباره ی نحوه ی مجازات دزد بیان کردند. یکی می گفت دست باید از مچ قطع شود و دیگری می گفت فقط یک انگشت کافیست.
ناگهان معتصم سرش را برگرداند و رو به حضرت جواد الائمه (علیه السلام) گفت: ياابن رسول اللّه! نظر شما در اين باره چيست؟
امام محمد تقی (ع) تاملی کردند و فرمودند: افراد نظرات خود را دادند، كافى است.
معتصم گفت: من كارى به نظرات آن ها ندارم، شما بايد نظر خود را مطرح کنی.
حضرت (ع) فرمودند: مرا از اين كار معذور بدار؟
معتصم که نافرمانی امام جواد (ع) برایش سخت بود، حضرت (ع) را به خدا قسم داد و گفت: منتظر جوابت هستم.
حضرت جواد (ع) که دیگر راهی نداشتند، فرمودند: اكنون كه چاره اى جز جواب ندارم، مى گويم كه تمامى افراد اشتباه كردند و بر خلاف سنّت اسلام سخن گفتند؛ چون قطع دست دزد بايد از چهار انگشت باشد و كف دست به حال خود باقى بماند.
در این لحظه معتصم پوزخندی زد و گفت : آيا دليل و مدركى هم برای سخنت دارى؟
امام (ع) فرمودند: فرمايش پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) است كه فرمودند: سجده به وسيله هفت جاى بدن (پيشانى، دو كف دست، دو سر زانو و دو انگشت پاها) انجام مى گيرد و چنانچه از مچ يا آرنج قطع شود، براى سجده جايگاهى باقى نمى ماند؛ و حال آن كه خداوند متعال در قرآن كريم فرموده است: «سجده گاه ها حقّ خداوند است و كسى را نبايد در آن ها مشاركت داد»؛پس براى محفوظ ماندن حقّ خداوند دو كف دست نبايد قطع شود.
معتصم که حالا از جواب دقیق حضرت جواد الائمه (ع) انگشت حیرت بر دهان گرفته بود، دستور داد تا دزد را مطابق نظر امام (ع) مجازات کنند.
***
ابوداوود قاضی که یکی از دانایان جمع بود، از عصبانیت سرخ شد و وقتی دید نظرش کمترین اهمیتی برای خلیفه نداشته، نقشه ی خیانتی علیه امام جواد (ع) ریخت و چند روز بعد به ملاقات معتصم رفت و گفت: ای سرورم! من بر خود لازم مى دانم كه مطالبى را به عنوان نصيحت به شما بگويم، هر چند كه به وسيله ی اين گفتار، خود را داخل آتش جهنّم قرار مى دهم.
معتصم گفت : مطلب و پيشنهاد خود را مطرح كن.
او صدایش را صاف کرد و گفت: هنگامى كه خليفه مسلمين تمامى فقهاء و دانشمندان را در يك مجلس براى بيان حدود الهى جمع مى كند و در نهايت در حضور تمامى وزراء و درباريان نظر همه افراد را کنار می گذارد و به گفته كسى اهميّت مى دهد كه طائفه اى بر امامت و خلافت او معتقد هستند و طبق نظر او حكم مى دهند، آینده ی بدی در انتظار حکومت شما خواهد بود، این طور نیست؟
معتصم که حالا فکر از دست دادن خلافت با حرف های ابوداوود در سرش پرورانده می شد، چهره اش برافروخته شد و گفت: خداوند تو را جزاى خير دهد كه مرا نصيحت و راهنمایی نمودى.
***
چند روزی گذشت و باز هم معتصم سفره ی عیش و نوشش را پهن کرد. اما این بار با دفعه های قبل فرق می کرد. این بار غذای سفره ی شاهانه آلوده به زهر بود و هدفی شوم پشت سرش بود.
این بار هم ماموران دربار به زور امام جواد (ع) را به قصر آوردند و بر سر سفره نشاندند.
همه چیز مطابق میل معتصم پیش رفت و زهر کار خود را کرد. حضرت جواد (ع) که حالشان دگرگون شد،آرام از جا بلند شدند که راهی منزل شوند که معتصم گفت: همین جا بمانید، کجا می روید؟
امام جواد (ع) در حالی که چهره شان زرد شده بود و رنگشان پریده بود، لحظه ای نگاهشان را به نگاه معتصم دوختند و بعد فرمودند: در منزل شما نباشم، بهتر است.
منبع: تفسير عيّاشى، ج 1، ص 319، ح 109؛ بحارالانوار، ج 50، ص 5، ح 7؛ حلية الابرار، ج 4، ص 580، ح 2 ؛ به نقل از چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (ع)، صالحی؛ با تصرف و تلخیص.