ترنّم بی بهانه باران ...
22 مهر 1391
آنجا كه تو رخساره نمايي همه چشمند
وانجا كه سخن ساز كني جمله جهان گوش
در سينه ترا گر نه غم خلق جهانست
از ناي تو شكواي قرون از چه زند جوش
فرياد تو ويرانگر بنيان نفاق است
اي پرچم توحيد ترا زيب بر و دوش
بانك تو خروشي است ملامتگر تاريخ
برخاسته از ناي هزاران لب خاموش
بد خواه تو در حشر سرافكنده خويش است
همراه تو با عزت و اكرام همآغوش
تا بر ورق دهر نشيند سخن عشق
هرگز نكند ياد ترا خلق فراموش
پاس تو نگهدارد و جاه تو شناسد
هر با خبر از دانش و هر بهرهور از هوش
حمید سبزواری