طلبه بمانیم...
به بهانه آغاز سال تحصیلی در حوزه ها:
یادش بخیر سال 75 که وارد حوزه شدم ، حس غریبی داشتم . از یه طرف ترس ودلهره واز طرف دیگه شوق درس خوندن تو حوزه …
روز افتتاحیه دوست داشتم هرچه زودتر مراسم تموم بشه وما به کلاسامون بریم…اما بعد از افتتاحیه از ما خواستن حوزه رو ترک کنیم چون کلاسا قرار بود از فردا شروع بشه…
اولین کتاب درسی که خریدم جامع المقدمات بود .یادمه روزهای اول تو خونه دستم می گرفتم تا همه بدونند که ما چه کتابای مهمی می خونیم…!
روزهای خوبی که خیلی زود سپری شدند … من هنوز هم خودمو طلبه میدونم وفکر میکنم هر طلبه ای تا آخر عمرش باید طلبه بمونه . ..یعنی چی؟!… یعنی درسهایی که خونده ومکانی که اونجا درس خونده فراموش نکنه ، به عهدی که با خدابسته بود وفاداربمونه،در ایمان به قال الباقرو قال الصادق هایی که موقع مباحثه کردن ، به زبون میاورد ، ثابت قدم بمونه ، با رفتارش راه انتخاب درست را به دیگران نشون بده ، زینت اهل بیت باشه ، نه….!
.
.
.
فکر می کنم طلبه شدن آسون باشه ، اما طلبه موندن چی؟
طلبه موندن سخته ، اما اگه بخوای ، ناممکن نیست . فقط کافیه اراده کنی ولطف وعنایت خداوند رو هم فراموش نکنی..
خدایا! سپاسگزاریم که همه درها رو به رومون بستی ودر حوزه رو به رومون باز کردی.
خدایا! ما را در این راه موفق بدار وتوفیق بده با رفتار صحیح باعث رونق وشکوفایی حوزه باشیم.
به قلم : طلبه
بحر در کوزه...
وقتی به دنیا آمدی؛ ایوان کسری شکافت ، خدایان سنگی وچوبی عرب سرنگون شد ، آتشکده فارس خاموش شد، دریاچه ساوه خشک شد، نوری به آسمان بلند شد که تا فرسنگ ها آن طرف تر دیده شد…
وقتی برای چندمین بار به شما توهین می شود ، دل ما عمیقا می شکند ،آسمان عزادار می شود ، خورشید ترجیح می دهد زودتر غروب کند، خدایان سنگی وچوبی شاد می شوند …سیل خروشان اعتراض ما به راه می افتد…
اما فقط اعتراض کافی نیست!!!.
ما ساکت نمی نشینیم ، باید جوابشان رابدهیم …نه ! نه! …توهین ، نه !…ما پیرو شماییم ودر سیره تان نشانی از توهین نیافتیم…ما جوابشان را می دهیم ، با کلام احسن… از خوبی هایت می گوییم ،از گذشت هایت ( در روز فتح مکه به دنبال کلام کسی که فریاد می زد امروز روز انتقام است ، فرمودی: امروز روز رحمت است) ، یتیم نوازیت( از اینکه به یتیم گفتی از این به بعد به همه همبازی هایت بگو : محمد پدر من است)، بخشندگی ات( آنقدر بخشنده بود ی که حتی پیراهنی برایت باقی نمانده بود تا به مسجد بروی) ، استقامتت ( از اینکه دندانت رادر راه انجام رسالت شکستند)،دلسوزیت ( آنقدر دلسوز بودی که نزدیک بود خودت را به خاطرهدایت مردم به کشتن بدهی)و…
به قلم : طلبه
جز به مکارم الاخلاق دعوت نمی کند...
عثمان بن مظعون،یکی از صحابه معروف پیامبر بوده و شرح حال اسلام آوردن خود را این گونه بیان میکند:
من در آغاز،اسلام را تنها به طور ظاهری پذیرفته بودم،نه با قلب و جان،دلیلش هم این بود که پیامبر(ص) پیوسته به من پیشنهاد اسلام میکرد و من هم از روی حیا میپذیرفتم.این وضع ادامه یافت تا اینکه روزی در خدمتش بودم،دیدم ایشان سخت در اندیشه فرورفته است ناگهان چشم خود را به آسمان دوخت،گویی پیامی را دریافت میدارد.وقتی به حال عادی بازگشت ماجرا را پرسیدم،فرمود: آری،هنگامیکه با شما سخن میگفتم،ناگهان جبرئیل را مشاهده کردم که این آیه را برای من آورد و بر من نازل شد: )انّ الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون)به درستیکه خدا خلقش را فرمان میدهد به عدالت و احسان و امر میکند به بذل کردن و عطای مال به خویشاوندان،نهی میکند از کارهای زشت و ناروا و ظلم و اجحاف به دیگران،و شما را از روی مهربانی پند و اندرز می دهد،شاید که پند و موعظه او را بپذیرید تا سعادت و بهشت ابدی را بدست آورید.(سوره نحل،آیه 89)
وقتی رسول خدا این آیه مبارکه را تلاوت نمود چنان مطالب و حقایق آن در قلب و جان من اثر گذاشت که از همان لحظه اسلام در عمق جانم قرار گرفت.همان وقت به سراغ عموی پیامبر(ص)،ابوطالب رفتم و جریان را به ایشان خبر دادم،ایشان هم خطاب به قریش فرمود: ای طایفه قریش!از محمد(ص) پیروی نمائید تا هدایت شوید و دوستی و مهربانی میان شما جان بگیرد.چرا که او شما را جز به مکارم اخلاق دعوت نمیکند.
مجله بشارت