تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
20 شهریور 1393
نظر دهید »
از دوری تو خاک نشینم!+ صوت
18 شهریور 1393
آقای من! آن روز آموختم که از دوری ات زار باشم، که صادق آل محمد (علیه السلام) از غصّه ات خاک نشین دیدم. وقتی که آقای «سیّدی! غَيْبَتُكَ نَفَتْ رُقَادِي…» سر داد و مصیبت ها را برشمرد.
سدير صيرفيّ می گويد:
من و مفضّل بن عمر و ابو بصير و ابان بن تغلب بر مولايمان امام صادق (ع) وارد شديم و ديديم كه بر خاك نشسته و جبّه خيبرى طوقدار بىگريبان آستين كوتاهى در بر او بود و او مانند مادر فرزند مرده ی شيداى جگر سوخته اى مى گريست و اندوه تا وجناتش رسيده و گونه هايش دگرگون شده و ديدگانش پر از اشك گرديده است و مى گويد:
سَيِّدِي غَيْبَتُكَ نَفَتْ رُقَادِي وَ ضَيَّقَتْ عَلَيَّ مِهَادِي وَ ابْتَزَّتْ مِنِّي رَاحَةَ فُؤَادِي سَيِّدِي غَيْبَتُكَ أَوْصَلَتْ مُصَابِي بِفَجَائِعِ الْأَبَدِ وَ فَقْدُ الْوَاحِدِ بَعْدَ الْوَاحِدِ يُفْنِي الْجَمْعَ وَ الْعَدَدَ فَمَا أُحِسُّ بِدَمْعَةٍ تَرْقَى مِنْ عَيْنِي وَ أَنِينٍ يَفْتُرُ مِنْ صَدْرِي….
من و مفضّل بن عمر و ابو بصير و ابان بن تغلب بر مولايمان امام صادق (ع) وارد شديم و ديديم كه بر خاك نشسته و جبّه خيبرى طوقدار بىگريبان آستين كوتاهى در بر او بود و او مانند مادر فرزند مرده ی شيداى جگر سوخته اى مى گريست و اندوه تا وجناتش رسيده و گونه هايش دگرگون شده و ديدگانش پر از اشك گرديده است و مى گويد:
سَيِّدِي غَيْبَتُكَ نَفَتْ رُقَادِي وَ ضَيَّقَتْ عَلَيَّ مِهَادِي وَ ابْتَزَّتْ مِنِّي رَاحَةَ فُؤَادِي سَيِّدِي غَيْبَتُكَ أَوْصَلَتْ مُصَابِي بِفَجَائِعِ الْأَبَدِ وَ فَقْدُ الْوَاحِدِ بَعْدَ الْوَاحِدِ يُفْنِي الْجَمْعَ وَ الْعَدَدَ فَمَا أُحِسُّ بِدَمْعَةٍ تَرْقَى مِنْ عَيْنِي وَ أَنِينٍ يَفْتُرُ مِنْ صَدْرِي….
«اى آقاى من! غيبت تو خواب از ديدگانم ربوده و بسترم را بر من تنگ ساخته و آسايش قلبم را از من سلب نموده است. اى آقاى من! غيبت تو اندوه مرا به فجايع ابدى پيوند داده، و فقدان يكى پس از ديگرى جمع و شمار را نابود كرده است، من ديگر احساس نمىكنم اشكى را كه از ديدگانم بر گريبانم روان است و نالهاى را كه از مصائب و بلاياى گذشته از سينه ام سر مى كشد، جز آنچه را كه در برابر ديدگانم مجسّم است و از همه گرفتاريها بزرگتر و جانگدازتر و سخت تر و ناآشناتر است، ناملايماتى كه با غضب تو در آميخته و مصائبى كه با خشم تو عجين شده است.»
گفتيم: «اى فرزند بهترين خلايق! چشمانت گريان مباد! از چه حادثه اى اشكتان روان و سرشك از ديدگانتان ريزان است؟ و كدام حالتى است كه اين ماتم را بر شما واجب كرده است؟»
امام صادق (ع) نفس عميقى كشيد كه بر اثر آن درونش برآمد و هراسش افزون شد و فرمود: واى بر شما صبح امروز در كتاب جفر مىنگريستم و آن كتابى است كه مشتمل بر علم منايا و بلايا و مصائب عظيمه و علم ما كان و ما يكون تا روز قيامت است، همان كتابى كه خداى تعالى آن را به محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم و ائمّه پس از او عليهم السّلام اختصاص داده است و در فصولى از آن مىنگريستم، ميلاد قائم ما و غيبتش و تأخير كردن و طول عمرش و بلواى مؤمنان در آن زمان و پيدايش شكوك در قلوب آنها به واسطه طول غيبت و مرتد شدن آنها از دينشان و بركندن رشته اسلام از گردنهايشان كه خداى تعالى فرموده است: وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ(1) كه مقصود از آن ولايت است و پس از آنكه در آن فصول نگريستم رقّتى مرا فرا گرفت و اندوه بر من مستولى شد…»(2)
ای مرد ناپیدایی که آقای جعفر بن محمّد(ع)هستی، خدا را شکر که مولای من نیز هستی…
«اى آقاى من! غيبت تو خواب از ديدگانم ربوده و بسترم را بر من تنگ ساخته و آسايش قلبم را از من سلب نموده است.»
پی نوشت:
1. اسراء: 13.
2. ابن بابويه، محمد بن على، كمال الدين / ترجمه پهلوان، قم، دارالحدیث، چاپ: اول، 1380 ش. ج2 ؛ ص31.
«اى آقاى من! غيبت تو خواب از ديدگانم ربوده و بسترم را بر من تنگ ساخته و آسايش قلبم را از من سلب نموده است.»
پی نوشت:
1. اسراء: 13.
2. ابن بابويه، محمد بن على، كمال الدين / ترجمه پهلوان، قم، دارالحدیث، چاپ: اول، 1380 ش. ج2 ؛ ص31.
برای دانلود بر لینک زیر کلیک کنید:
آتش نجاتا
18 شهریور 1393
تنها بازمانده ی یک کشتی شکسته، به وسیله ی جریان آب به یک جزیره ی دورافتاده برده شد. با بیقراری به درگاه خداوند دعا کرد تا او را نجات دهد. ساعت ها به اقیانوس چشم دوخت تا شاید نشانی از کمک بیابد، اما هیچ چیز به چشم نیامد.
سرانجام ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک بسازد تا از خود و وسائل اندکش بهتر محافظت کند. روزی بعد از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه ی کوچکش را دید که در آتش می سوخت و دودش به آسمان رسیده بود. اندوهگین فریاد زد:
خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی…؟
صبح روز بعد، او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می شد از خواب بیدار شد. کشتی می آمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟
آنها در جواب گفتند: ما علامت دودی را که فرستادی دیدیم!
منبع: سایت حوزه