سلامی تا صبح...
امشب، شب قدر است؛ شبی
که برتر از هزار ماه است، شب
که برتر از تمام عمر توست، شب تولدی دوباره
شبی که درهای آسمان باز می شود. شب قدر است.
قدرش را بدان؛ شاید فردایی نباشد.
پرواز را به خاطر بسپار. دستانت را به فرشتگان بسپار!
سلام بر لیله مبارکه قدر!
سلام! سلامی تا صبح.
قاصر از مدح علی...
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ماسوا فکندي همه سايهي هما را
دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علي گرفته باشد سر چشمهي بقا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو اي گداي مسکين در خانهي علي زن
که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را
بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من
چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا
بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهداي کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان
چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را
بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت
که ز کوي او غباري به من آر توتيا را
به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت
چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم
که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را»
ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا
شهریار
فاش شدن معمای مرد ناشناس ...
شب های گرسنگی شان را
وقتی
با کوله باری از تبرک
پاورچین می گذشتی
عدالت ناشناس نان و خرما
پشت درخانه هایشان
بی دریغ در تولد بود
اما رد پایت را
تاریکی بخیل با خود می برد
و هنوز نفرین هایشان
سهم بلندبالایی ات…
به جان گریه های هزارویک شبت مولا
بگو حلالشان کردی؟