بحرین ایران...
مجمع الجزیره بحرین از دوره باستان بخشی از امپراتوری ایران بود.در اوایل قرن 16 بدنبال تکاپوهای استعماری اروپا، پرتغالی ها به همراه خلیج فارس این قسمت را نیز به اشغال خود در آوردند .در سال 1602شاه عباس با اخراج پرتغالی ها بحرین را نیز مجدد با ایران ملحق ساخت و از این پس تا 180 سال بحرین تحت حاکمیت ایران باقی ماند.
در 1306/1927 دولت انگلستان (بهعنوان دولتی كه بحرین را تحتالحمایه داشت) ، قراردادی با عربستانسعودی درباره بحرین و قطر و امارات امضا كرد، دولت ایران نسبت به آن معاهده رسماً اعتراض كرد و آن را «تجاوز به تمامیت ارضی ایران» دانست و جامعه ملل با شكایت ایران هیچگاه از اعلام رسمی حاكمیت خود نسبت به بحرین كوتاه نیامد .در آبان 1336 لایحهای تصویب کرد که طی آن بحرین را جزء لاینفك ایران و استان چهاردهم كشورمان اعلام كرد. دولت انگلستان به این لایحه، اعتراض كرد و مدعی شد كه بحرین «یك كشور مستقل عربی» است و نمایندگان مجلس عوام انگلستان هم آن را تكرار كردند، اما وزارتامورخارجه ایران مجدد استدلال كرد كه هیچوقت دولت مستقلی به نام بحرین وجود نداشته است و ایران هم هیچگاه از حقوق خود بر بحرین صرفنظر نكرده است.
محمدرضاشاه زیر نفوذ و القای انگلیسیها، نخست در مصاحبهای با روزنامه گاردین چاپ لندن درشهریور 1345 (اوت 1966) آنچه را در دل داشت بر زبان آورد كه «بحرین با توجه به اینكه ذخایر مروارید در سواحل آن به پایان رسیده است، از نظر ایران اهمیتی ندارد»! در ادامه همین مواضع، شاه در سفری به هند در دی 1347 (ژانویه 1969) در دهلینو اعلام كرد كه دولت شاهنشاهی نمیخواهد با «اعمال زور» بحرین را تصاحب كند، بلكه حاكمیت بحرین را به دلخواه اكثریت مردم در یك همهپرسی آزاد زیر نظر سازمان ملل متحد وامیگذارد تا اگر اكثریت مردم بحرین علاقه به ملحقشدن به ایران داشتند، بحرین در حاكمیت ایران بماند و اگر خواستند از ایران تجزیه شده و كشوری مستقل شوند. این «همهپرسی» در عمل یك «راه فرار محترمانه» برای تكذیب حاكمیت ایران و محصول توافق شاه با انگلیس و امریكا بود، از اینرو مفاد آن به دبیركل سازمان ملل متحد اعلام شد. در پی آن، مقدمات جدایی بحرین از ایران توسط یك هیئت دیپلماتیك ایرانی به ریاست امیرخسرو افشار (سفیر ایران در لندن) طی مذاكره با ویلیام لوس نماینده سیاسی بریتانیای كبیر مقیم بحرین فراهم شد.
بدنبال این تصمیم نماینده ای از سوی سازمان ملل برای انجام رفراندم به بحرین رفت و در آنجا به صورت کاملا گزینشی و محدود همه پرسی انجام شد .سرانجام اين جزيره مهم و استراتژيک و سرشار از منابع انرژي در 23 مرداد1350 شمسی اعلام استقلال کرد و ايران نخستين کشوري بود که يک ساعت پس از اعلام استقلال، آن کشور را به رسميت شناخت.
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
ضابطه ی دانشگاه های ما چیه ؟!
ضوابط پوشش در دانشگاه فلوریدا ی آمریکا:
تمام شلوارها و دامنهایی که پوشیده میشوند نباید بیش از حد کوتاه باشند. شلوارها، شلوارکها، و دامنهایی که حلقه ی کمربند دارند باید با کمربند استفاده شوند. شلوارهای کشی به استثنای یونیفرم PE دانشکده ها یا یونیفرم ورزشی دانشگاه ایالت فلوریدا قابل قبول نیست.
شلوارها و شلوارکها باید خاکی رنگ باشد و دامنها و پیراهنهای زنانه باید از رنگی یکدست و یکسان برخوردار باشند. اندازه ی شلوارکها، دامنها و پیراهنهای زنانه نباید کوتاهتر از سر زانو باشند.
جینهای آبی رنگ باید یکرنگ، یکدست، یکسان و بدون سوراخ و شکافتگی باشند.
پیراهن زنانه(poIo) و تیشرت آستین دار با رنگ یکدست مجاز است.
پیراهنهای زیپ دار یا بدون زیپ یکرنگی که بیش از سه اینچ بلندتر از خط کمربند نباشند، قابل قبولند. این امر شامل گرم کنها نیز میشود.
کفشهای شکیل و ساده یا بدون مدل قابل قبول هستند. تردد با پای برهنه، پوشیدن دمپایی و کفشهای راحتی، کفشهای پاشنه میخی یا پاشنه بلند (بلندتر از دو اینچ)، یا کفش چرخدار و گیره دار مجاز نیست.
روزهای معنوی و روحانی
در روزهای معین شده به عنوان «مناسبتهای مذهبی» دانشجویان میتوانند تیشرتها یا پیراهنهایی که حاوی عبارات و لغات شرمآور و زننده نباشند، به تن کنند.
برخی اوقات ممکن است گروهی پیراهنهایی که آرم دانشگاه ایالت فلوریدا را دارند بفروشند. این پیراهنها با رعآیت ضوابط پوشش قابل قبول هستند.
موارد ذیل قابل قبول نیستند
هر نوع پوششی که در بر دارنده ی عبارات زشت یا توهین آمیز …
صفحات: 1· 2
سنگ که به هوا بره هزار چرخ می خوره تا برگرده...
متوکل، از خلفای خونخوار عباسی است که عناد و دشمنی اش با خاندان بنی هاشم و آل علی(ع) مشهور خاص و عام است. بویژه، داستان به آب بستن سرزمین کربلا، که به دستور او انجام گرفت، بر اهل اطلاع پوشیده نیست.
متوکل حتی از تحقیر و آزار پیروان دیگر ادیان نیز چشم نمی پوشید، چنانکه در سال 239 هجری، دستور داد مردان مسیحی، «زنار» ببندند. (زنار، کمربندی مخصوص بود که مسیحیان باید آن را می بستند تا از دیگران شناخته شوند.) باری، این خلیفه خون آشام، انسان های بی گناه را به بهانه های گوناگون به زندان می انداخت، به گونه ای که در زمان حکومتش، آزاد مردان در پشت میله های زندان جا داشتند.
چون مدتی بدین سان گذشت و خلیفه از نگه داری زندانیان بی گناه خسته شد، فرمان داد همه آن بیچارگان را گردن زنند.
مأموران حکومتی دست به کار شدند و آن بخت بر کشتگان را به کشتارگاه می بردند و یکی پس از دیگری، از دم تیغ می گذراندند. درمیان زندانیان، جوانی خوش سیما بود که زیبایی و جوانیش، دل فرمانده کشتار را به رحم آورد. از جوان پرسید:
«گناهت چیست؟» پاسخ داد: «نمی دانم»!
فرمانده گفت: «چون قدرت سرپیچی از اجرای فرمان خلیفه را ندارم، از کشتن تو نمی توانم چشم پوشی کنم، اما اگر چیزی از من بخواهی که برایم ممکن باشد، با کمال میل در انجامش خواهم کوشید.»
جوان گفت: «مدتی است چیزی نخورده ام، لقمه نانی به من برسان تا رفع گرسنگی کنم.»
به دستور فرمانده، غذایی آوردند و جوان، بی اطلاع به صحنه کشتار و در نهایت خونسردی، آغاز به خوردن کرد. فرمانده، از حال جوان بسیار شگفت زده شد و پرسید: «ای جوان! از حال و روز تو سر در نمی آورم، چنان به خوردن مشغولی که گویی در خانه ات نشسته ای و هیچ حادثه شومی در انتظارت نیست، درحالی که چون چند نفر دیگر کشته شوند، نوبت به تو می رسد که در زیر تیغ جلاد، دست و پا نزنی!»
جوان که دست راستش در کاسه غذا بود، با دست چپ سنگی از زمین برداشت و گفت: «نگاه کن! تا این سنگ به هوا برود و باز گردد، هزار چرخ می خورد، خدا داناست که تا سنگ به زمین برسد، چه روی خواهد داد.» این بگفت و سنگ را به هوا افکند و لقمه غذا را در دهان گذاشت. از شگفتی های روزگار اینکه، هنوز سنگ به زمین فرود نیامده بود که از دور، گرد و خاکی برخواست و سواری در رسید و فریاد برآورد که: «دست نگه دارید، دست نگه دارید، متوکل را کشتند!»
و بدین سان، جوان و دیگر زندانیان بی گناه، از مرگ حتمی رهایی یافتند.