سنگ که به هوا بره هزار چرخ می خوره تا برگرده...
متوکل، از خلفای خونخوار عباسی است که عناد و دشمنی اش با خاندان بنی هاشم و آل علی(ع) مشهور خاص و عام است. بویژه، داستان به آب بستن سرزمین کربلا، که به دستور او انجام گرفت، بر اهل اطلاع پوشیده نیست.
متوکل حتی از تحقیر و آزار پیروان دیگر ادیان نیز چشم نمی پوشید، چنانکه در سال 239 هجری، دستور داد مردان مسیحی، «زنار» ببندند. (زنار، کمربندی مخصوص بود که مسیحیان باید آن را می بستند تا از دیگران شناخته شوند.) باری، این خلیفه خون آشام، انسان های بی گناه را به بهانه های گوناگون به زندان می انداخت، به گونه ای که در زمان حکومتش، آزاد مردان در پشت میله های زندان جا داشتند.
چون مدتی بدین سان گذشت و خلیفه از نگه داری زندانیان بی گناه خسته شد، فرمان داد همه آن بیچارگان را گردن زنند.
مأموران حکومتی دست به کار شدند و آن بخت بر کشتگان را به کشتارگاه می بردند و یکی پس از دیگری، از دم تیغ می گذراندند. درمیان زندانیان، جوانی خوش سیما بود که زیبایی و جوانیش، دل فرمانده کشتار را به رحم آورد. از جوان پرسید:
«گناهت چیست؟» پاسخ داد: «نمی دانم»!
فرمانده گفت: «چون قدرت سرپیچی از اجرای فرمان خلیفه را ندارم، از کشتن تو نمی توانم چشم پوشی کنم، اما اگر چیزی از من بخواهی که برایم ممکن باشد، با کمال میل در انجامش خواهم کوشید.»
جوان گفت: «مدتی است چیزی نخورده ام، لقمه نانی به من برسان تا رفع گرسنگی کنم.»
به دستور فرمانده، غذایی آوردند و جوان، بی اطلاع به صحنه کشتار و در نهایت خونسردی، آغاز به خوردن کرد. فرمانده، از حال جوان بسیار شگفت زده شد و پرسید: «ای جوان! از حال و روز تو سر در نمی آورم، چنان به خوردن مشغولی که گویی در خانه ات نشسته ای و هیچ حادثه شومی در انتظارت نیست، درحالی که چون چند نفر دیگر کشته شوند، نوبت به تو می رسد که در زیر تیغ جلاد، دست و پا نزنی!»
جوان که دست راستش در کاسه غذا بود، با دست چپ سنگی از زمین برداشت و گفت: «نگاه کن! تا این سنگ به هوا برود و باز گردد، هزار چرخ می خورد، خدا داناست که تا سنگ به زمین برسد، چه روی خواهد داد.» این بگفت و سنگ را به هوا افکند و لقمه غذا را در دهان گذاشت. از شگفتی های روزگار اینکه، هنوز سنگ به زمین فرود نیامده بود که از دور، گرد و خاکی برخواست و سواری در رسید و فریاد برآورد که: «دست نگه دارید، دست نگه دارید، متوکل را کشتند!»
و بدین سان، جوان و دیگر زندانیان بی گناه، از مرگ حتمی رهایی یافتند.