سلام بربسیج ...
سلام بر بسیج ،
این كوچك های بزرگ !…
و این بزرگ های كوچك!
بسیج ، فقط كلمه ای بود، ساده وسطحی،
نوشته در قاموس ها و فرهنگنامه ها،
خفته درخاطره ها و زاویه ذهن ها .
ناگهان،
” بسیج ” ، معنایی یافت، عمیق و ژرف،
مفهومی به خود گرفت، زنده و درمتن زندگی .
بسیج ، مدرسه عشق شد، دانشگاه شهادت گشت، معبد “عارفان مسلح ” شد. و… بسیجی ، شیر روز و زاهد شب و دیده بیدار، در شبهای خوف و خطر، در شهرها ، و جبهه ها .
می خواستیم بسیج را درك كنیم و بسیجی را بشناسیم . سراغ آدرس مدرسه ای را می گرفتیم كه اینان، در كلاسهایشان عشق را آموخته اند، عشق را تفسیر و معنی كرده اند.
گفتند:
- بروید جبهه!
پرسیدیم : كجای جبهه ؟ جبهه وسیع است ، به كدام نشانی ؟
گفتند : نشانی نمی خواهد. جبهه، خودش نشانی است. آدرسی روشن تر از ” جبهه ” نمی توان داد. و اصلاً آدرسهای دیگر را هم با نشانی جبهه پیدا می كنند. اگر بروید جبهه ، بسیجیان همه جا هستند. حضوری سرخ و حماسی ، حضوری سرشار ازایمان و عرفان ، بالای هر ارتفاع ، در شیار هر كوه، در سینه هر صحرا، در پنهه هر دشت ، دركناره هر رود خانه، در موج های ملایم هر جزیره و ساحل، حول و حوش هر میدان مین، پشت هر خاكریز، درون هر سنگر، … از غرب تا جنوب، در خشكی و آب ،
كوچك و بزرگ ،
پیر و جوان ،
شهری و روستایی ، و … چه می دانیم ، خودتان بروید از نزدیك ببیینید و بشناسید.
بیشترشان اهل كاغذ و قلم و كتاب و دفتر و كلاس و امتحان اند … ولی نه همه .
ازجاهای دیگر هم آمده اند:
از روستاها ، زراعت را رها كرده و آمده اند،
از پشت نیمكت های كلاس درس،
از لابلای دستگاههای تولیدی كارخانجات،
از اطاق های ادارت و نهادها،
از انجمهای اسلامی ،
از پشت ترازو و پیشخوان كسب و كار،
از حجره های مدارس علمیه و حوزه های دینی،
از پادگان ها، كلانتری ها، مراكز ژاندارمری ،
از كنار بساط دستفروشی،
از پای ساختمان نیمه تمام ،
از آزمایشگاه دانشكده ، و… بالاخره هر جا كه فكرش را بكنید .
خلاصه… همه هستند، از هرجا، از هر صنف ، از هرقشر، از هر شهر، …
گفتیم :
مگر اینها كار و زندگی و زن و بچه و پدر و مادر ندارند؟
گفتند: چرا … چرا … ولی ، خوب، جهاد در راه خدا هم كار است ، بلكه بالاترین كارها. زندگی واقعی هم درجبهه است. زن و بچه هم فدای اسلام .
البته خدا هم روزی رسان است و نگهدار…
پدرو مادر هم كه … چرا، دارند ، ولی خود آنان بچه هایشان را برای همین تربیت كرده اند. خودشان می فرستند، افتخارهم می كنند.
دیدیم ،عجب سوال نابجایی كردیم!
پرسیدیم : بسیجی ها توی جبهه چه می كنند؟
گفتند : همه كار،… از رانندگی و آبرسانی گرفته تا خط شكنی در شب حمله ، از آشپزی گرفته تا سنگر كنی،
از دژبانی گرفته تا شناسایی،
از كارهای مربوط به اورژانس گرفته ، تا كار درستاد معراج - تخلیه شهدا - از خیاطی و تعمیر كاری و بنایی ونجاری گرفته، تا دیده بانی وآرپی جی زنی ،
از كارهای آموزشی و تبلیغی گرفته تا تخلیه اسرا، به پشت جبهه،
از تابلو نویسی و طراحی و كارهای فرهنگی گرفته، تا مخابرات و بی سیم و…
گفتیم : مهمترین كارشان چیست؟
گفتند : حرف حساب دوكلمه بیشتر نیست . كار مهمشان ” جهاد ” است و ” شهادت “.
پرسیدیم : اینهمه بسیجی ، با این خصوصیات، با این آمادگی ، با این شوق ، كجا درس خوانده اند؟ كجا تربیت شده اند؟
گفتند : اینها محصول تربیت های پاك مادرانند . اینان، نمك خورده سفره امام حسین (ع) اند. اینان، عمری داستان كربلا را شنیده اند و بر قهرمانان كربلا درود فرستاده اند و برمظلومیت شهدای عاشورا گریه كرده اند . اینها همه از بركت آن مجالس و جلسات و برنامه هاست. از…
در این گفتگو بودیم كه دو تا از بسیجی ها پیدا یشان شد…
روی پیشانی بندشان نوشته بود: ” یاحسین “
هفده هیجده ساله بودند. سن زیادی نداشتند ولی قیافه شان مردانه بود و قامتشان رشید. مثل سرو، … هر كدام كلاشی در دست، با تجهیزات و كوله پشتی … گرد و غبار به موهای سر و مژه ها و ابروها یشان نشسته بود.
سلام واحوالپرسی … و دست دادیم ، واینكه … خسته نباشید و خدا یارتان .
گفتیم : چرا از دیگران در باره اینان سوال كنیم ؟ بگذار از خودشان بپرسیم .
چشممان به پشت پیراهن یكی شان افتاد، كه نوشته بود:
- یا زیارت، یا شهادت.
یك مرتبه یاد روزی افتادیم كه از شهرهای خود اعزام می شدند…
و پشت دیگری نوشته بود:
” مسافر كربلا”
گفتیم : سخن را از همینجا شروع می كنیم : ” از اینجا تا كربلا مگر چقدر راه است؟”
گفت : تا كربلا راهی نیست .
و اضافه كرد: خوب، فعلاً كه راه بسته است و ما انشاء الله به یاری خدا، باید راه كربلا را باز كنیم ، ولی به این آسانی هم نمی شود. دشمن و آتش ومیدان مین و خمپاره و كانال و سیم های خاردار و … هست… البته ما هنوز به كربلا نرسیده ، زائر حسینیم.
ما اگر اینجائیم، دلمان آنجاست . از آن راه كه میان بر است، خیلی نزدیك است.
نگاهم به دومی افتاد كه نگاهی به افق كرد و آهسته، به طوری كه ما متوجه نشویم ، اشك چشمش را با آستین پاك كرد.
اولی به صحبتش ادامه می داد كه:
كوی جانان را كه صد كوه و بیابان در ره است
رفتم از راه دل و دیدم كه ره یك گام بود
رفیقش - همان كه اشك ، در چشمش حلقه زده بود- گفت:
اگر در راه ” زیارت ” ، به ” شهادت ” هم برسیم ، باز پیروزیم . اگر دستمان به ضریح اباعبدالله الحسین (ع) هم نرسد، اسم ما كه در لیست زائران اوهست.
مادرم می گفت…
دیدیم بغض ، گلویش را گرفت. حرف را عوض كردیم.
پرسیدیم : كی به جبهه آمده اید؟
گفتند : خیلی وقت نیست . نزدیك یكسال می شود.
گفتیم : یكسال، كم نیست !
گفتند: اگر این جنگ، بیست سال هم طول بكشد، ما ایستاده ایم .
دیدیم كه عجب حرفهای امام را به صورت كلمات قصار، مثل احادیث، حفظ كرده اند و از همین سخنان امام روحیه و الهام می گیرند. عشقشان به امام است و راه او، كه راه خداست.
خیلی نشد با آن دوصحبت كنیم. كار داشتند و رفتند.
و ما ماندیم وكلاس گسترده جبهه.
ما ماندیم و مدرسه وسیع خط مقدم.
ما ماندیم و دانشگاه گردان ها … كه دانشجویان خود را، در اندك مدتی فارغ التحصیل می كند و مدرك ” شهادت ” به آنان می دهد، كه شاهد عشق و اخلاص و ایثار است.
آمده بودیم كه ” شاگردان مدرسه عشق” را بیشتر بشناسیم . تنها توانستیم دیباچه كتاب ” بسیج ” را مروری كنیم، آنهم با شتاب و گذرا و سطحی .
فرصتی لازم بود كه كل كتاب را ، ورق به ورق ، سطر به سطر و كلمه به كلمه بخوانیم و بفهمیم . و … چنین فرصتی نبود.
دعا به جان امام كردیم كه مسیح عیسی دم این امت است و با نگاههایش ، با حرفهایش و با پیام هایش نگارنده این كتاب و پدید آورنده این دفتر است .
و امام به بسیج ، محبت دارد ، چرا كه بسیجی ها، فرزندان معنوی امام امت اند.
تبیان
برای غزّه ...
کوه ها مست غرور ، رودها بستر خون
دشت وادی بلا ،خاک وادی جنون
چشم دلها همه کور ،جنس دلها همه سنگ
خوک ها شاه زمین ،گرگ ها تشنه جنگ
رهبران مایه ننگ، همه خواب آلوده
خلق در سوگ عزا ،حاکمان آسوده
وحشیان تاریخ، مست از جام جنون
اندکی آن سو تر ،غزه در آتش و خون
غرش موشک بمب ،بازی تیر و تفنگ
رقص خمپاره و مین ،جشن باروت و فشنگ
غرق آتش همه شهر، آب دریا همه زهر
اف به تو مکر زمان، تف به تو فتنه دهر
در همه کار بشر ،نکته ای هست عجیب
دو وجب خاک زمین، وین همه مکر و فریب؟
هلال آزادی ...
هلال ماه محرّم ز نو هویدا شد
بیا که رایت سلطان عشق بر پا شد
بیا که رایت سلطان عشق بر پا شد
بیا که آیت فتح و ظفر هویدا شد
درآ به مکتب حرّیت و فداکاری
بیا که دین ز قیام حسین احیا شد
شعار باطل و شرک و فساد شد محکوم
بیا که جلوهی توحید، عالم آرا شد
اگر که حامی حقّی و یار قرآنی
بیا که پرچم دین و جهاد برپا شد
به ملک غیرت و جانبازی و اراده وعزم
شهید کرب و بلا قهرمان دنیا شد
به دشت ماریه از همّت بلند حسین
کتاب همّت و ایمان و صبر معنا شد
حسین عدل و شهامت، حسین آزادی
فدای دین خدا در هجوم اعدا شد
بزرگتر سند افتخار انسانها
به خون پاک حسین شهید امضا شد
مرامنامهی آزادی و حقوق بشر
از آن مجاهدهی بینظیر انشا شد
در این جهاد مقدّس، حسین شد پیروز
یزید ننگ بشر گشت و خوار و رسوا شد
یزید کیست؟ هر آنکسکه ضدّ آزادی است
هر آن که دشمن قرآن و آل طه شد
فدای رهبر لب تشنهای که در ره دین
غریب و بیکس و تنها به سوی هیجا شد
دریغ و درد که در کربلا ز ظلم خسان
جدا سر از تن پاک عزیز زهرا شد
به زیر سمّ ستوران فتاد جسم حسین
خیام محترم اهل بیت یغما شد
نگشت تابع ظالم که ظلم را کوبید
اگر چه رنج و بلایش فزون ز احصا شد
بنال «لطفی صافی» که روز عاشورا
ز خون پاک شهیدان چو عید اضحی شد
آیت الله صافی گلپایگانی