کلید حلّ مشکلات...
خیلی وقت بود کارهایش به هم ریخته بود . از یک طرف مشروط شده بود واز طرف دیگه کارهای پایان نامه اش پیش نمی رفت ، تازگی ها با شوهرش هم به مشکل برخورده بود . حسابی داغون وکلافه بود…
دوستمو میگم نشسته بودیم توبوفه دانشگاه واون با بغض از روزگار گله می کرد . می گفت بخوام دریا هم برم باید یه آفتابه با خودم آب ببرم… احساس می کردم یه جای کار می لنگه ، تا آروم نمی شد نمی تونست از پس مشکلاتش بربیاد…توهمین اثنا گوشیش زنگ خورد جواب نداده قطع کرد…می گفت : حوصله هیچکس و ندارم…گوشی دوباره زنگ خورد ، با بی حوصلگی جواب داد:” مامان بعدا زنگ بزن"!!!منتظر جواب نشد وقطع کرد…
با تعجب پرسیدم : اونی که قبل زنگ زده بود ،مامانت بود؟
گفت : آره ، یک ماهه وقت نکردم دیدنش برم !!!
!
!
گفتم: کلید حلّ همه مشکلاتت دست مادرته ، دعای مادر …امروز حتما بهش سربزن…
.
.
همه با نگاه های خشم آلودشان انگار می خواستند مریم را تکه تکه کنند.
کسی برای چندمین بار فریاد زد مریم یک چیزی بگو. از خودت دفاع کن، این چه ننگی است که برای بنی اسرائیل درست کردی؟
به خود آمد. با دلهره به کودکش اشاره کرد.
سنگینی نگاه ها با تعجب به سوی کودک مریم گشت. مریم لبخند زد. اشک ریخت، شکر گفت و همه شنیدند که عیسی گفت:
من بنده خدا هستم، به من کتاب آسمانی عطا شده و به پیامبری برگزیده شدم و خداوند مرا تا پایان عمر به چند چیز دستور داده است.
این که نماز و زکات را بر پا دارم و به مادرم تا پایان عمر خدمت کنم.
و این بود که خدمتگزاری به مادر را خداوند در کنار نماز که ستون دین است قرار داد.
به قلم : طلبه