کینه ...
08 بهمن 1391
نوووون خشکیه…نووووون خشکیه ….از پنجره بیرون رو که نگاه کرد فکر کرد آقای نمکی اگه به جای جمع کردن نون خشک ، کینه جمع می کرد سرش چقدر شلوغ می شد …اونوقت شاید اون اولین کس توی محل بود که پامی شدو همه کینه ها را با دمپایی کهنه ها می ریخت توی کیسه نایلون و، پول که نمیگرفت ، هیچ ، یه پولی هم کف دست آقای نمکی می ذاشت که برداره وبا خودش ببره …امّا خوب ، نه آقای نمکی کینه جمع می کرد ونه خودش تصمیم گرفته بود کینه هاشو بیرون بریزه …می گفت : میخوام تا تهش برم ، کوتاه نمیام که نمیام…آقای نمکی هم بهتره سرش تو کار خودش باشه !!!
به قلم : طلبه