پیرزن صبور
خورشید در وسط آسمان بود و اشعه هایش را مانند تیری با شتاب به سوی زمین پرتاب می کرد. مردان مسافر در صحرا، خسته شده بودند و در حالی که راه را گم کرده بودند، جز سراب چیز دیگری نمی دیدند. آنها کمی که جلوتر رفتند در وسط بادیه، خیمه ای دیدند و سمت آن رفتند.
مرد یا اللهی گفت و وارد شد و صدا زد: کسی در این خیمه نیست؟
زنی از پشت پرده گفت: بفرمایید، خوش آمدید، الان پسرم هم می آید.
زن گلیمی را پهن کرد و بعد پرده خیمه را بالا زد. نگاه پیرزن به شتر و کسی که سوار بر آن بود، گره خورد و با نگرانی گفت: شتر مال پسرم است ولی شتر سوار فرزندم نیست.
شتر نزدیک خیمه شد و جوانی از آن پیاده شد و رو به زن گفت: ام عقیل! خداوند به تو در غم از دست دادن فرزندت اجر و پاداش دهد.
زن با صدایی لرزان گفت: یعنی تو می خواهی بگویی فرزندم مرده؟ چگونه؟
جوان سرش را پایین انداخت و گفت: شتران به هم پیچیدند و او را در چاه انداختند.
پیرزن لحظه ای تامل کرد و گفت: از شتر پایین بیا و این گوسفند را سر ببر.
زن غذایی لذیذ پخت و سفره ای رنگین پهن کرد و از میهمانانش پذیرایی کرد.
مردان که متوجه مرگ پسر پیرزن شده بودند، با چشمان گرد شده از تعجب به زن نگاه می کردند و نمی دانستند که باید چگونه از او تشکر کنند که زن رو به آنها گفت: کدام یک از شما خوب قرآن می خوانید؟
مرد با تکان دادن سرش گفت: من.
زن گفت: پس بیا و آیاتی بخوان تا در مرگ فرزندم آرام گیرم.
مرد آیاتی را تلاوت کرد تا رسید به این آیه: «و بشر الصابرين الذين اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المتهدون».(1)
پیرزن آیات را شنید و بعد رو به قبله ایستاد و دو رکعت نماز خواند و گفت: اللهم انى قد فعلت ما امر تنى به فانجزلى كما و عدتنى به ولو بقى احد لا حد : خداوندا به درستى كه من به جاى آوردم آنچه را امر فرمودى پس وفا كن به آنچه وعده داده اى…(2)
پی نوشت:
1. البقره / 157 – 155
2. بحار الانوار، علامه مجلسى، ج 82، ص 152؛ به نقل از مسکن الفواد، شهید ثانی، باب نمونه های صبر