نینوا ...
23 آبان 1391
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست
این سرزمین غم زده در چشمم آشناست
این خاک بوی تشنگی وگریه می دهد
گفتند غاضریه وگفتند نینواست
دستی کشید برسروبر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت کربلا
طوفان وزید از وسط دشت ناگهان
افتاد پرده دید سرش روی نیزه هاست
افتاد پرده دید به تاراج آمده ست
مردی که فکر غارت انگشتر وعباست