چرا تلویزیون فیلم های صحنه دار پخش می کند؟!
ﻫﺮ ﺟﻤﻠﻪ ای ﮐﻪ ﭘﺪﺭﻡ می گفت ﺩﺭ ﻧﻈﺮﻡ ﺧﺸﺘﯽ ﻣﯽ آﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ می رﯾﺨﺖ..
ﭘﺪﺭﻡ: «ﭼﺮﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ نمی کنید؟ ﭼﺮﺍ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺻﺤﻨﻪ ﺩﺍﺭ ﭘﺨﺶ می کنید؟ ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﭽﻪ ی ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺩﺍﺭﻡ…»
ﺻﺪﺍﯼ ﺿﻌﯿﻔﯽ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ: «ﺁﻗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺷﯿﺪ؛ ﮐﺪﺍﻡ ﻓﯿﻠﻢ ﺻﺤﻨﻪ ﺩﺍﺭ؟ ﻣﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺭﺍ ﭘﺨﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ؟!»
ﭘﺪﺭﻡ: «ﭼﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ؟ ﻣﺜﻼ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺕ ﺳﺲ ﻣﺎﯾﻮﻧﺰ ﮐﻪ ﯾﮏﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮﻩ، ﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﻮﺵ ﺭﻧﮕﯽ ﭼﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﻏﺬﺍ می خوﺭﻧﺪ.
ﯾﺎ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﺁﻥ ﯾﺨﭽﺎﻝ «ﺳﺎﯾﺪ ﺑﺎﯼ ﺳﺎﯾﺪ» ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺧﻮﺭﺍﮐﯽ ﻫﺎی ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ. ﯾﺨﭽﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ نمی دﺍﻧﺪ ﺧﺮﯾﺪﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﮐﺠﺎ ﺟﺎ ﺩﻫﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﭘﺮ ﺑﻮﺩﻥ… ﺁﻗﺎ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﭽﻪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻝ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﮐﻨﯿﺪ…»
ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ…
ﻓﺮﺩﺍ ﺩﺭﺱ ﻋﻠﻮﻡ ﺩﺍﺭﯾﻢ: «ﻭﯾﺘﺎمین هاﯼ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻣﯿﻮﻩ ها»
به نقل از سایت مبارز کلیپ ؛ با تلخیص
اثر خدمت و احترام به پدر و مادر
آیتالله خزعلی از آیتالله محمّدرضا بروجردی نقل کردند که:
پدر آقای مشکور در عالم خواب میبیند به حرم امام حسین(ع) مشرّف شده است و همه مردمی که آنجا به زیارت مشغول هستند ـبه جز چند نفر ـ به صورت حیوانات دیده میشوند.
در همان حال نیز مشاهده میکند که جوانی به حرم وارد شده و گفت: السّلام علیک یا ابا عبدالله
و از آن حضرت جواب شنید:
و علیک السّلام احسنت.
آقای مشکور میگوید:
از خواب بیدار شده و به حرم مشرّف شدم، منظره حرم را همانطور که درخواب دیده بودم، مشاهده کردم، البتّه همه به صورت انسان بودند؛ امّا افراد همان افرادی بودند که در خواب آنها را مشاهده نموده بودم.
چیزی نگذشت که ناگهان دیدم همان جوان نیز آمده و سلام داد؛ ولی من جواب سلام حضرت را نشنیدم.
سراغ جوان رفته و جریان خوابم را به او گفتم.
جواب داد که برای او مهم نیست.
گفتم: چطور این خواب برای شما مهم نیست؟
گفت: من جواب آن حضرت را شنیدم.
گفتم: شما چه کردی؟
جواب داد: من هر شب جمعه به زیارت حضرت میآیم و هر بار پدر یا مادرم را به حرم میآورم.
یک بار پدر و مادرم هر دو با هم گفتند ما را ببر.
در بین راه، پدرم به زمین خورد و از راه رفتن عاجز شد؛
ولی باز ازمن خواست که او را به حرم ببرم. من او را روی دوش خودم قرار داده و به حرم بردم؛ بنابراین حضرت جوابم را دادند و مرا تحسین کردند.
سکونتگاه ظلم
حجّتالاسلام ابوالقاسم غروی میفرمودند:
شخصی نزد پدرم آمد و طلب استخاره کرد.
پدرم گفت: بد است، ضرر می کنی؛ بلکه در هر معاملهای که انجام دهی ضرر خواهی کرد.
آن مرد گفت: آقا چرا این طور است؟
من می توانم کار را بیافرینم؛ امّا در عین حال همیشه متضرّر میشوم.
پدرم گفت: میخواهی علّت آن را بدانی؟
گفت: آری.
فرمود: علّت آن دو چیز است:
یکی به خاطر خانهای که در آن زندگی میکنی؛ دوم به دلیل بیاهمّیتی و استخفافی که نسبت به نماز داری. مثلاً همین امروز نماز تو قضا شده است. هر گاه احتیاج به غسل داشتی، باید قبل از طلوع آفتاب غسل کنی و نمازت را با طهارت بخوانی.
آن مرد گریه کرد و رفت.
بعد از مدّتی نزد پدرم آمد؛ ولی هنوز خانه خود را تبدیل نکرده بود.
چندی بعد معلوم شد که این خانه از قبل، محلّ زندان دولت بوده و در آنجا ظلم و ستمهای زیادی به مردم شده است.
در آب انبار آن خانه، سنگهای بزرگی بوده است که با برداشتن سنگها سیاه چالهای زندان ظاهر شد.