راه فرار از فتنه ها
منبع:خطبه 50 نهج البلاغه، ترجمه استاد حسین انصاریان به نقل ازhttp://www.erfan.ir
با عباس (ع) قهر نکن!
جوان در حالی که داشت اشک می ریخت و زیر لب می گفت: اشْهِدُ اللّهَ اَنَّکَ مَضَیْتَ عَلى ما مَضى عَلَیْهِ الْبَدْرِیُّونَ والْمُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللّهِ … ، از میان اشک هایش گروهی از زنان عرب روستایی را دید که یکی از آنها فرزند فلجش را روی دستش گرفته بود و همگی با صدای بلند و هروله کنان «یا عباس» می گفتند و دور ضریح می چرخیدند، لحظه ای گذشت که ناگهان بچه در آغوش مادرش تکانی خورد و شفا پیدا کرد و زنان از حرم خارج شدند.طلبه ی جوان که حالا اشک روی صورتش بی حرکت مانده بود، قلبش شکست و این بار طلبکارانه جلوی ضریح رفت و گفت: «من چند سال است مى آيم و حوائجم برآورده نمى شود، ولى به اين عرب هاى روستایی اینگونه توجه دارید؟»مرد نعلینش را برداشت و با ناراحتی از حرم بیرون آمد و تصمیم گرفت که تا حاجتش را نگرفته به حرم برنگردد.طلبه در گرمای شدید به نجف رفت و در کاروانسرایی مشغول استراحت شد که صاحب کاروانسرا به او گفت: «شیخ احمد! خادم شیخ انصاری تا به حال چندین بار به سراغت آمده است، فکر کنم شیخ کار مهمی با تو دارد.»شیخ احمد سراسیمه از جا بلند شد و سمت خانه شیخ انصاری رفت. او کوبه ی در را زد و وارد حیاط خانه شد. شیخ انصاری که نگاهش به جوان افتاد، فرمود: «با حضرت ابوالفضل (عليه السلام) قهر نكن، شما به عرب ها نگاه نكنيد. آن ها اين طور عادت كرده اند. شما اگر حج می خواهید، برایتان فراهم خواهد شد. خانه خواستید، انشاء الله به زودی خانه دلخواهتان را خواهید خرید. فکر عیال را هم نکنید که تا چند وقت دیگر شما هم ازدواج می کنید.» شیخ احمد که این سخنان استاد را شنید، قهرش طولی نکشید و در حالی که اشک امانش نمی داد، راهی کربلا شد.
منبع: در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت، محمد حسین رخشاد، ج1، ص 71؛ به نقل از آينه حقيقت(امام حسين عليه السلام در كلام آيت الله بهجت)، رحمتی.
دو برابر خرج عزای حسین (ع) می کنم!
روزی رفقایش به او گفتند: صد هزار روپیه خیلی زیاد است، تو که امسال درآمد کمتری داشته ای، این مبلغ را نصف کن، زیرا نصف این پول هم کار مسلمانان را راه می اندازد.
مرد فکرش مشغول این موضوع بود که وارد کارخانه شد و به بازدید دستگاهی رفت. در این حین لباسش به دستگاه گیر کرد و قدرت دستگاه داشت بدن مرد را به داخل می کشید که یک دفعه شخصی را دید که او را از دستگاه بیرون کشید. مرد هندی از او پرسید که شما چه کسی هستید؟ چهره تان برایم آشنا نیست؟
مرد نگاهی کرد و گفت: من همان هستم كه هر سال صدهزار روپيه براى عزادارى من خرج مى كنی.
مرد که از دستگاه بیرون آمد و حالا واقعاً به امام حسین (ع) ایمان آورده بود، فریاد می زد و می گفت: از این به بعد به جای صد هزار روپیه، دویست هزار روپیه خرج عزای حسین (ع) می کنم.
منبع: گوهرهاى حكيمانه، سیدعلی تهرانی,مهدی عاصمی،ص 63؛ به نقل از آينه حقيقت(امام حسين عليه السلام در كلام آيت الله بهجت )، رحمتی.