زندان فاصله ها
هروقت دلشان کمی امید خواسته به روشنایی پشت دیوارها فکر می کنند.
گوششان به اخبار نیم روزی و شبانگاهی ست تا مگر لایحه و مصوبه ای به نفعشان صادر شود و برای آزادی شان تصمیم تازه ای گرفته شود.
روزی چندبار از خودشان می پرسند: «چه شد که سر از این جا درآوردم؟»؛ بعد، آینده را هی ورق می زنند و به کارهای خوبی که بعد از رهایی می توانند انجام دهند، فکر می کنند.
می گوید: دنیایی که بدون اماممان برای خودمان ساخته ایم، کمتر از این زندان است؟ ببین چطور زندانی گناهانمان شده ایم! هرکداممان یک میله را هم که علم کرده باشیم، چه فاصله تنگ و تاریکی بین خودمان و اماممان انداخته ایم!
صاحبمان آن قدر این دوشنبه ها و پنج شنبه ها کارنامه هایمان را زیر و رو کرده و لا به لای آن همه خط خطی دنبال کمی توبه و برگشت بوده که شماره پرونده همه مان را از حفظ شده.
چقدر بعد از هر نماز منتظر کمی زمزمه «الهی عظم البلاء» و «اللهم کن لولیک الفرج» و دیدن شور و شوق ما مانده است که دست آخر خودش دست هایش را بالا برده و سلامتی شیعه اش را ذکر گفته.
آن قدر نقشه ی ظهور و تمدّن الهی را مرور کرده است و همه ی مهندس ها و معلم ها و نقاشان و نویسندگان این تمدّن را با نامشان دعا کرده که بهتر از هرکسی می داند بعد از این همه وقت، برای ساختن دنیایی تازه، روی کدام شیعه اش حساب باز کند. شهرسازی اش را به که واگذار کند، قلمی که قرار است دنیا را رنگ تازه ای بزند به دست کدام نقاش بدهد، خبرنگاری که قرار است روز ظهور را ثبت و ضبط کند از کدام گروه بیرون بیاید؟
می گوید: این میله های گناه را این قدر محکم در زمین فرو نکن. بگذار دل صاحبمان خوش باشد که چند ساعت بعد پشیمان می شوی و میله ها را با دست خودت بیرون می آوری.
فرصت اوج گرفتن و نفس کشیدن در حال و هوای ظهور را سهم آزادی های خودت کن!