خلوتی برای عبادت...
هوای این روزها چقدر سنگین است!
خواهش های دلم سر ریز کرده اند.
چقدر بوی خاک گرفته ام. دلم لحظه ای حضور می خواهد.
ماه رجب فرا می رسد؛ ایّام البیض ماه رجب، اقراری است که هر سال تکرار می شود.
سجاده ام بی تابی می کند. قرآن، مفاتیح، چادر نماز… کوله بار سفر را مهیّا می کنم.
با چشم هایم قرار گذاشته ام آرام ننشینیم. به دست هایم قول داده ام شکوفه خواهند کرد.
«حیّ علی خیر العمل» دو رکعت عشق به جا می آورم؛ قربة الی اللّه اللّه اکبر.
باید حضور را تمرین کنم. جامه ام را به رنگ عدم در آورم، واژه هایم را تطهیر می کنم. باید برای خواهش های دلم حکم تخلیه صادر کنم.
شیطان را به اسارت اراده ام در می آورم و نفس را زیر گام های استوار یقین، لگدکوب خواهم کرد.
… این جا هیچ کس شبیه هیچ چیز نیست. گرفتاران ناسوت، از بند هوا رها شده اند. عطر ملکوت، در تمام رکعت ها موج می زند.
شیطان، اسیر انسان می شود و انسان، حقیقتی که در خلوت این روزها خودش را مرور می کند.
تعلقات رنگ می بازد و سهم هر کس به اندازه وسعت سجاده اش می شود. مسجد، غرق در بوی خداست…