عبرت های عاشورا از دیدگاه مقام معظم رهبری :
غیر از درس، عاشورا یک صحنه عبرت است. انسان باید به این صحنه نگاه کند، تا عبرت بگیرد. یعنى چه، عبرت بگیرد؟ یعنى خود را با آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال و در چه وضعیتى است؛ چه چیزى او را تهدید مى کند؛ چه چیزى براى او لازم است؟ این را مى گویند «عبرت». شما اگر از جادهاى عبور کردید و اتومبیلى را دیدید که واژگون شده یا تصادف کرده و آسیب دیده؛ مچاله شده و سرنشینانش نابود شده اند، مى ایستید و نگاه مى کنید، براى اینکه عبرت بگیرید. معلوم شود که چطور سرعتى، چطور حرکتى و چگونه رانندگى اى، به این وضعیت منتهى مى شود.
این هم نوع دیگرى از درس است؛ اما درس از راه عبرت گیرى است. اولین عبرتى که در قضیه عاشورا ما را به خود متوجه مى کند، این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر صلى الله علیه وآله، جامعه اسلامى به آن حدى رسید که کسى مثل امام حسین علیه السلام، ناچار شد براى نجات جامعه اسلامى، این فداکارى را بکند؟
این فداکارى حسین بن على علیه السلام، یک وقت بعد از هزار سال از صدر اسلام است؛ یک وقت در قلب کشورها و ملتهاى مخالف و معاند با اسلام است؛ این یک حرفى است. اما حسین بن على علیه السلام، در مرکز اسلام، در مدینه و مکه ـ مرکز وحى نبوى ـ وضعیتى دید که هرچه نگاه کرد چاره اى جز فداکارى نداشت؛ آن هم چنین فداکارى خونین با عظمتى. مگر چه وضعى بود که حسین بن على علیه السلام، احساس کرد که اسلام فقط با فداکارى او زنده خواهد ماند، و الاّ از دست رفته است. عبرت اینجاست.
روزگارى رهبر و پیغمبر جامعه اسلامى، از همان مکه و مدینه پرچم ها را مى بست، به دست مسلمانها مى داد و آنها تا اقصا نقاط جزیره العرب و تا مرزهاى شام مى رفتند؛ امپراتورى روم را تهدید مى کردند؛ آنها از مقابلشان مى گریختند و لشکریان اسلام پیروزمندانه برمى گشتند. ولى چه شد که همین جامعه، همین کشور و همین شهرها، کارشان به جایى رسد و آنقدر از اسلام دور شدند که کسى مثل یزید بر آنها حکومت مى کرد؟! وضعى پیش آمد که کسى مثل حسین بن على علیه السلام، دید که چاره اى جز این فداکارى عظیم ندارد. چه شد که به چنین مرحله اى رسیدند؟ این، آن عبرت است.
مقام معظّم رهبرى، با اشاره به سه دوره از زندگى حضرت اباعبداللّه الحسین مى فرماید:
شما ببینید این شخصیتى که انسان در این سه دوره مى شناسد، آیا مى توان حدس زد که کارش به آنجا برسد؟ در دوران حیات پیامبر اکرم، امام حسین عبارت است از کودک نورِ دیده سوگلى پیامبر. پیامبر اکرم دخترى به نام فاطمه دارد که همه مردم مسلمان در آن روز مى دانند که پیامبر فرمود: «انّ اللّه لیغضب لغضب فاطمة»؛ اگر کسى فاطمه را خشمگین کند، خدا را خشمگین کرده است. «و یرضى لرضاها»؛ اگر کسى او را خشنود کند، خدا را خشنود کرده است. پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله این دختر را در جامعه اسلامى به کسى داده است که از لحاظ افتخارات، در درجه اعلاست؛ یعنى على بن ابى طالب علیه السلام. کودکى از اینها متولد شده است و او حسین بن على است.
البته همه این حرفها درباره امام حسن علیهالسلام هم هست؛ اما من حالا بحثم راجع به امام حسین علیه السلام است؛ عزیزترین عزیزان پیامبر؛ همه مى دانند که این کودک، محبوب دلِ این محبوبِ دلهاست. ببینید؛ مسئله این است. پیامبر درباره امام حسن و امام حسینِ شش، هفت ساله فرمود: «سیدى شباب اهل الجنّه»؛ اینها سرور جوانان بهشتند. اینها که هنوز کودکاند، جوان نیستند؛ اما پیامبر مى فرماید سرور جوانان اهل بهشتند.
یعنى در دوران شش، هفت سالگى هم در حدّ یک جوان است؛ مى فهمد، درک مىکند، عمل مى کند، اقدام مى کند، ادب مى ورزد و شرافت در همه وجودش موج مى زند. اگر آن روز کسى مى گفت که این کودک به دست امّت همین پیامبر، بدون هیچگونه جرم و تخلفى به قتل خواهد رسید، براى مردم غیرقابل باور بود؛ همچنانکه پیامبر فرمود و گریه کرد و همه تعجب کردند که یعنى چه؛ مگر مى شود؟!
دوره دوم، دوره بیست و پنج ساله بعد از وفات پیامبر تا حکومت امیرالمؤمنین است. حسینِ جوان، بالنده، عالم و شجاع است. در جنگها شرکت مى جوید، همه او را به عظمت مى شناسند؛ در هر فضیلتى، در میان مسلمانان مدینه و مکه، هر جایى که موج اسلام رفته است، مثل خورشیدى مى درخشد. جوان نمونه دوران، و محترم پیش همه. اگر آن روز کسى مى گفت که همین جوان، به دست همین مردم کشته خواهد شد، هیچ کس باور نمى کرد.
دوره سوم، دوره بعد از شهادت امیرالمؤمنین است؛ یعنى دوره غربت اهلبیت. امام حسن و امام حسین علیهماالسلام باز در مدینه اند. امام حسین، بیست سال بعد از این مدت، به صورت امام معنوى همه مسلمان، مفتى بزرگ همه مسلمانان، مورد احترام همه مسلمانان، محل ورود و تحصیل علم همه، محل تمسّک و توسّل همه کسانى که مى خواهند به اهلبیت اظهار ارادتى بکنند، در مدینه زندگى کرده است. شخصیت محبوب، بزرگ، شریف، نجیب، اصیل و عالم. او به معاویه نامه مى نویسد؛ نامه اى که اگر هر کسى به هر حاکمى بنویسد، جزایش کشته شدن است.
معاویه باعظمت تمام این نامه را مى گیرد، مى خواند، تحمّل مى کند و چیزى نمى گوید. اگر در همان اوقات هم کسى مى گفت که در آینده نزدیکى، این مرد محترم شریفِ عزیزِ نجیب که مجسّم کننده اسلام و قرآن در نظر هر بیننده است، ممکن است به دست همین امّت قرآن و اسلام کشته شود ـ آن هم با آن وضع ـ هیچکس تصوّر هم نمى کرد؛ اما همین حادثه باورنکردنى، همین حادثه عجیب و حیرت نگیز، اتفاق افتاد.
چه کسانى کردند؟ همانهایى که به خدمتش مى آمدند و سلام و عرض اخلاص هم مى کردند. این یعنى چه؟ معنایش این است که جامعه اسلامى در طول این پنجاه سال، از معنویت و حقیقت اسلام تهى شده است. ظاهرش اسلامى است؛ اما باطنش پوک شده است. خطر اینجاست. نمازها برقرار است، نماز جماعت برقرار است، مردم هم اسمشان مسلمان است و عدّه اى هم طرفدار اهل بیت اند.
معرفت
درس های عاشورا از دیدگاه مقام معظم رهبری :
از دیدگاه مقام معظّم رهبرى، حادثه عظیم عاشورا، حاوى درسهاى بسیارى است:
بحث درسهاى عاشورا یک بحث زنده و جاودانه و همیشگى است و مخصوص زمان معینى نیست. اگر این حادثه را دقیق در نظر بگیرید، شاید بشود گفت انسان مىتواند در حرکت حضرت ابى عبداللّه علیه السلام، بیش از صد درس مهم بشمارد؛ مى شود گفت هزارها درس هست. ممکن است هر اشاره آن بزرگوار، یک درس باشد؛ اما اینکه مى گویم بیش از صد درس، یعنى اگر ما بخواهیم این کارها را مورد مداقه قرار دهیم، از آن مى شود صد عنوان و سرفصل به دست آورد که هر کدام براى یک امت، براى یک تاریخ و یک کشور، براى تربیت خود و اداره جامعه و قرب به خدا، درس است.
رهبر معظّم انقلاب اسلامى، «بصیرت» را از اصلى ترین درسهاى عاشورا برشمرده و مى فرماید:
عاشورا نشان مى دهد که جبهه دشمن با همه توانایىهاى ظاهرى، بسیار آسیب پذیر است؛ همچنانکه جبهه بنى امیه، به وسیله کاروان اسیران عاشورا، در کوفه آسیب دید، در شام آسیب دید، در مدینه آسیب دید و بالأخره هم این ماجرا، به فناى جبهه ى سفیانى منتهى شد. درس مى دهد که در ماجراى دفاع از دین، از همه چیز بیشتر، براى انسان، بصیرت لازم است. بى بصیرتها فریب مى خورند. بى بصیرتها در جبهه باطل قرار مى گیرند؛ بدون اینکه خود بدانند. همچنانکه در جبهه ابن زیاد، کسانى بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، ولى از بى بصیرتها بودند. اینها درسهاى زندگى سازى است.
از دیدگاه رهبر فرزانه انقلاب، سیدالشهدا علیه السلام، درسهاى عاشورا را به صورت عملى به جهانیان نمایاند:درس اصلى در حرکت و قیام امام حسین علیه السلام وجود دارد: «چرا قیام کرد؟» این درس است. به امام حسین علیهالسلام مى گفتند: شما در مدینه و مکه، محترمید و در یمن، آن همه شیعه هست. به گوشه اى بروید که با یزید کارى نداشته باشید، یزید هم با شما کارى نداشته باشد. اینهمه مرید، اینهمه شیعیان؛ زندگى کنید، عبادت و تبلیغ کنید! چرا قیام کردید؟ قضیه چیست؟ این، آن سؤال اصلى است. این، آن درس اصلى است. نمى گوییم کسى این مطلب را نگفته است؛ چرا، انصافا در این زمینه، خیلى هم کار و تلاش کردند. حال این مطلبى را هم که ما امروز عرض مى کنیم، به نظر خودمان یک برداشت و دید تازه اى در این قضیه است.
این واجب در طول تاریخ، متوجه به یکایک مسلمانان است. این واجب، عبارت است از اینکه هر وقت دیدند که نظامِ جامعه اسلامى دچار یک فسادِ بنیانى شده و بیم آن است که بکلى احکام اسلامى تغییر یابد، هر مسلمانى باید قیام کند. البته در شرایط مناسب؛ آن وقتى که بداند این قیام، اثر خواهد بخشید. جزو شرایط، زنده ماندن، کشته نشدن، یا اذیت و آزار ندیدن نیست؛ اینها جزء شرایط نیست. امروز هم شاید در دنیاى اسلام جاهایى است که زمینه هست و مسلمانان باید انجام دهند. اگر انجام دهند، تکلیفشان را انجام داده اند و اسلام را تعمیم و تضمین کرده اند. لذا باید یاد امام حسین و یاد کربلا زنده باشد؛ چون یاد کربلا درس عملى را جلوى چشم مى گذارد.
معرفت
اهداف قیام عاشورا از دیدگاه مقام معظم رهبری :
مقام معظّم رهبرى ضمن تبیین حرکت احیاگرانه امام حسین علیهالسلام، به تشریح اهداف قیام عاشورا پرداخته و مى فرماید:
دوست دارند چنین بگویند که حضرت خواست حکومت فاسد یزید را کنار بزند و خود یک حکومت تشکیل دهد. این حرف، نیمه درست است؛ نمى گویم غلط است. اگر مقصود از این حرف، این است که آن بزرگوار براى تشکیل حکومت قیام کرد؛ به این نحو که اگر ببیند نمى شود انسان به نتیجه برسد، بگوید نشد دیگر، برگردیم؛ این غلط است. بله؛ کسى که به قصد حکومت، حرکت مى کند، تا آنجا پیش مى رود که ببیند این کار، شدنى است. تا دید احتمال شدنِ این کار، یا احتمال عقلایى وجود ندارد، وظیفه اش این است که برگردد. اگر هدف، تشکیل حکومت است، تا آنجا انسان، جایز است برود که بشود رفت. آنجا که نشود رفت، باید برگشت.
اگر آن کسى که مى گوید هدف حضرت از این قیام، تشکیل حکومت حَقّه علوى است، این درست نیست؛ براى اینکه مجموع حرکت امام، این را نشان نمى دهد. در نقطه مقابل، گفته مى شود: نه آقا، حکومت چیست؛ حضرت مى دانست که نمى تواند حکومت تشکیل دهد؛ بلکه اصلاً آمد تا کشته و شهید شود! این حرف هم مدّتى بر سرِزبانها خیلى شایع بود. بعضى با تعبیرات زیباى شاعرانهاى هم این را بیان مى کردند. حتى من دیدم بعضى از علماى بزرگ ما هم این را فرموده اند. این حرف که حضرت، قیام کرد براى اینکه شهید شود، حرف جدیدى نبوده است.
گفت: چون با ماندن نمى شود کارى کرد، پس برویم با شهید شدن، کارى بکنیم! این حرف را هم، ما در اسناد و مدارک اسلامى نداریم که برو خودت را به کام کشته شدن بینداز. ما چنین چیزى نداریم. شهادتى را که ما در شرع مقدّس مى شناسیم و در روایات و آیات قرآن از آن نشان مى بینیم، معنایش این است که انسان به دنبال هدف مقدّسى که واجب یا راجح است، برود و در آن راه، تن به کشتن هم بدهد. این، آن شهادتِ صحیح اسلامى است. اما اینکه آدم، اصلاً راه بیفتد براى اینکه «من بروم کشته شوم» یا یک تعبیر شاعرانه که «خون من پاى ظالم را بلغزاند و او را به زمین بزند»، اینها آن چیزى نیست که مربوط بدان حادثه به آن عظمت است. در این هم بخشى از حقیقت هست؛ اما هدفِ حضرت، این نیست.
از دیدگاه رهبر فرزانه انقلاب اسلامى، هدف امام حسین علیه السلام از قیام عاشورا، نه حکومت است و نه شهادت، بلکه هدف والاترى در این حرکت وجود دارد:کسانى که گفته اند هدف، حکومت بود، یا هدف، شهادت بود، میان هدف و نتیجه، خَلط کرده اند. نخیر؛ هدف، اینها نبود. امام حسین علیهالسلام، هدف دیگرى داشت؛ منتها رسیدن به آن هدف دیگر، حرکتى را مى طلبید که این حرکت، یکى از دو نتیجه را داشت: «حکومت» یا «شهادت».
البته حضرت براى هر دو هم آمادگى داشت. هم مقدّمات حکومت را آماده کرد و مى کرد؛ هم مقدّمات شهادت را آماده کرد. هم براى این توطین نفس مى کرد، هم براى آن. هرکدام هم مى شد، درست بود و ایرادى نداشت؛ اما هیچکدام هدف نبود، بلکه دو نتیجه بود. هدف، چیز دیگرى است. هدف چیست؟ اگر بخواهیم هدف امام حسین علیهالسلام را بیان کنیم، باید اینطور بگوییم که هدف آن بزرگوار عبارت بود از انجام دادن یک واجب عظیم از واجبات دین که آن واجب عظیم را هیچکس قبل از امام حسین، حتى خود پیغمبر انجام نداده بود.
نه پیغمبر این واجب را انجام داده بود، نه امیرالمؤمنین، نه امام حسن مجتبى. واجبى بود که در بناى کلّى نظام فکرى و ارزشى و عملى اسلام، جاى مهمى دارد. امام حسین قیام کرد تا آن واجب بزرگى را که عبارت از تجدید بناى نظام و جامعه اسلامى، یا قیام در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه اسلامى است، انجام دهد. با وجود اینکه این واجب، خیلى مهم و بسیار اساسى است، تا زمان امام حسین، به این واجب عمل نشده بود ـ عرض مىکنم که چرا عمل نشده بود ـ امام حسین باید این واجب را عمل مى کرد تا درسى براى همه تاریخ باشد. حالا چرا امام حسین این کار را بکند؟ چون زمینه انجام این واجب، در زمان امام حسین پیش آمد.
رهبر معظّم انقلاب اسلامى این تکلیف را با تکلیف امام خمینى قدس سره مقایسه نموده و مى فرماید:به امام هم مىگفتند: «آقا! شما که با شاه درافتاده اید، خطر دارد.» امام نمى دانست خطر دارد؟! امام نمى دانست که دستگاه امنیتى رژیم پهلوى، انسان را مى گیرد، مى کشد، شکنجه مى کند، دوستان انسان را مى کشد و تبعید مى کند؟ امام اینها را نمى دانست؟ کارى که در زمان امام حسین انجام گرفت، نسخه کوچکش هم در زمان امام ما انجام گرفت؛ منتها آنجا به نتیجه شهادت رسید و اینجا به نتیجه حکومت. این همان است؛ فرقى نمىکند. هدف امام حسین با هدف امام بزرگوار ما یکى بود. این مطلب، اساس معارف حسین است. معارف حسینى، بخش عظیمى از معارف شیعه است. این پایه مهمى است و خود یکى از پایههاى اسلام است.
پس هدف، عبارت شد از بازگرداندن جامعه اسلامى به خطّ صحیح. چه زمانى؟ آن وقتى که راه، عوض شده است و جهالت و ظلم و استبداد و خیانتِ کسانى، مسلمین را منحرف کرده و زمینه و شرایط هم آماده است. البته دوران تاریخ، اوقات مختلفى است. گاهى شرایط آماده است و گاهى آماده نیست. زمان امام حسین آماده بود، زمان ما هم آماده بود. امام همان کار را کرد. هدف یکى بود. منتها وقتى انسان به دنبال این هدف راه مىافتد و مىخواهد علیه حکومت و مرکز باطل قیام کند، براى اینکه اسلام و جامعه و نظام اسلامى را به مرکز صحیح خود برگرداند، یک موقع است که وقتى قیام کرد، به حکومت مىرسد؛ این یک شکل آن است.
در زمان ما بحمداللّه اینطور شد. یک وقت است که این قیام، به حکومت نمى رسد؛ به شهادت مى رسد. آیا در این صورت، واجب نیست؟ چرا؛ به شهادت هم برسد واجب است. آیا در این صورتى که به شهادت برسد، دیگر قیام فایدهاى ندارد؟ چرا؛ هیچ فرقى نمىکند. این قیام و این حرکت، در هر دو صورت فایده دارد ـ چه به شهادت برسد، چه به حکومت ـ منتها هرکدام، یک نوع فایده دارد. این، آن کارى بود که امام حسین انجام داد.
مقام معظّم رهبرى، قیام عاشورا و هدف اصلى آن، یعنى احیاى دین، را مصداق بارز امر به معروف و نهى از منکر برشمرده و مى فرماید:انجام این واجب از طریق قیام و از طریق امر به معروف و نهى از منکر است؛ بلکه خودش یک مصداق بزرگِ امر به معروف و نهى از منکر است. البته این کار، گاهى به نتیجه حکومت مىرسد؛ امام حسین براى این آماده بود. گاهى هم به نتیجه شهادت مىرسد؛ براى این هم آماده بود. ما به چه دلیل این مطلب را عرض مىکنیم؟ این را از کلمات خود امام حسین به دست مىآوریم. من در میان کلمات حضرت ابىعبداللّه علیهالسلام، چند عبارت را انتخاب کردهام. اوّل در مدینه؛ آن شبى که ولید حاکم مدینه، حضرت را احضار کرد و گفت: معاویه از دنیا رفته است و شما باید با یزید بیعت کنید!
حضرت به او فرمود: باشد تا صبح، «ننظر و تنظرون اینا احق بالبیعة و الخلافه»؛ برویم فکر کنیم، ببینیم ما باید خلیفه شویم، یا یزید باید خلیفه شود! مروان فرداى آن روز، حضرت را در کوچههاى مدینه دید، گفت: یا اباعبداللّه، تو خودت را به کشتن مىدهى! چرا با خلیفه بیعت نمى کنى؟ بیا بیعت کن، خودت را به کشتن نده؛ خودت را به زحمت نینداز.
حضرت در جواب او، این جمله را فرمود: «اناللّه و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذ قدبلیت الامة براع مثل یزید و لقد سمعت جدى رسول اللّه صلى الله علیه وآله یقول الخلافة محرمة على آل ابى سفیان»؛ باید فاتحه اسلام را خواند اگر کار امت اسلامى به جایى برسد که رهبر امت اسلامى مردى مانند یزیدبن معاویه باشد با اینکه من از جدم خاتم الانبیا صلى الله علیه وآله شنیدم که مى فرمود: خلافت بر آل ابى سفیان حرام است.
قضیه، شخص یزید نیست؛ هرکس مثل یزید باشد. حضرت مى خواهد بفرماید که تا به حال هرچه بود، قابل تحمل بود؛ اما الان پاى اصل دین و نظام اسلامى در میان است و با حکومت کسى مثل یزید، نابود خواهد شد. به اینکه خطر انحراف، خطرى جدّى است، اشاره مىکند. مسئله، عبارت از خطر براى اصلِ اسلام است. حضرت اباعبداللّه علیهالسلامهم هنگام خروج از مدینه، هم هنگام خروج از مکه، صحبتهایى با محمّدبن حنفیه داشت. به نظر مىرسد که این وصیت، مربوط است به هنگامى که مىخواست از مکه خارج شود.
حضرت به برادرش محمدبن حنفیه، چیزى را به عنوان وصیت نوشت و داد. آنجا بعد از شهادت به وحدانیت خدا و چه و چه، به اینجا مى رسد: «و انى لم اخرج اشرا ولا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما»؛ یعنى کسانى اشتباه نکنند و تبلیغاتچىها تبلیغ کنند که امام حسین هم مثل کسانى که این گوشه و آن گوشه، خروج مىکنند براى اینکه قدرت را به چنگ بگیرند ـ براى خودنمایى، براى عیش و ظلم و فساد ـ وارد میدان مبارزه و جنگ مىشود! کار ما از این قبیل نیست؛ «و انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى» عنوان این کار، همین اصلاح است. این همان واجبى است که قبل از امام حسین، انجام نگرفته بوده است.
این اصلاح، از طریق خروج است ـ خروج، یعنى قیام ـ حضرت در این وصیتنامه، این را ذکر کرد ـ تقریبا تصریح به این معناست ـ یعنى اولاً، مىخواهیم قیام کنیم و این قیام ما هم براى اصلاح است؛ نه براى این است که حتما باید به حکومت برسیم، نه براى این است که حتما باید برویم شهید شویم. نه؛ مىخواهیم اصلاح کنیم. البته اصلاح، کار کوچکى نیست. یک وقت شرایط، طورى است که انسان به حکومت مىرسد و خودش زمام قدرت را به دست مىگیرد؛ یک وقت نمىتواند این کار را بکند ـ نمىشود ـ شهید مىشود. در عین حال، هر دو، قیامِ براى اصلاح است. سپس مىفرماید: «ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى»؛ این اصلاح، مصداق امر به معروف و نهى از منکر است.
نقل شده است بعد از آنکه امام سجاد علیهالسلام پس از حادثه عاشورا به مدینه برگشت، یک نفر خدمت ایشان آمد و عرض کرد: «یابن رسول اللّه! دیدید رفتید، چه شد! راست هم مىگفت؛ این کاروان در حالى رفته بود که حسین بن على علیه السلام، خورشید درخشان اهلبیت، فرزند پیغمبر و عزیزِ دل رسول اللّه، در رأس و میان آنها بود؛ دختر امیرالمؤمنین با عزت و سرافرازى رفته بود؛ فرزندان امیرالمؤمنین، فرزندان امام حسین، فرزندان امام حسن، جوانان برجسته و زبده و نامدار بنىهاشم، همه با این کاروان رفته بودند؛
حالا این کاروان برگشته و فقط یک مرد ـ امام سجاد علیه السلام ـ در این کاروان هست؛ زنها اسارت کشیده، رنج و داغ دیدهاند؛ امام حسین نبود، على اکبر نبود، حتى کودک شیرخوار در میان این کاروان نبود. امام سجاد علیه السلام در جواب آن شخص فرمود: فکر کن اگر نمى رفتیم، چه مى شد! بله، اگر نمى رفتند، جسمها زنده مى ماند، اما حقیقت نابود مى شد؛ روح ذوب مى شد؛ وجدانها پایمال مى شد؛ خرد و منطق در طول تاریخ محکوم مى شد و حتى نام اسلام هم نمى ماند.
معرفت