عهد
عهد
سرت که خلوت می شود ٬فرصت که به برنامه های روزانه ات اضافه میشود٬ دلت می خواهد زمین و زمان را زیر و رو کنی٬ یک کار خاص انجام دهی! انگار که از زندان رها شده باشی!
یک فرجه بین امتحانات و ترم جدید یعنی یک نفس راحت !
شاید اینقدر خسته ای که دلت می خواهد همه ی شب ها را بیدار بمانی و روزها را بخوابی وتلافی کنی کتاب بدست گرفتن های ایام امتحانات را و بیشتر کنار خانواده ات باشی. دلت هوای یک مسافرت می کند ! کجا؟ کنار ساحل؟ غروب کویر؟ نمی دانم تو باید به خودت رجوع کنی !
اما بی اختیار چیزی تو را سمت خودش می کشاند و تو دستت را چون طفلی مطیع در دست او می گذاری و روانه می شوی. وقتی خودت را می یابی میبینی که نشسته ای کنار کسی ! در نگاه اول حس می کنی هیچ شباهتی به او نداری . خوب که دقیق می شوی می یابی که بی شباهت هم نیستید. هرچند کوچک و ناچیز و شاید هم شباهتی در خور اهمیت!
مرور می کنی در گذشته وحال و زمان و مکان تا بیابی آنچه تو را به او نزدیک می کند. و به عبارت درس ادبیات وجه شباهت مشبه و مشبه به را!
عددش محدود است.با اندک تآمل به دست می آوری مجهولت را و می یابی همان وجه شبه را!
«انسان بودن»!
او انسان بود و تو هم.اما تو فقط در انسان بودن با او مشترکی. در حیوان ناطق بودن!
اما در چگونه انسان بودن چه؟؟؟
و برای پاسخ به این سوال تفاوت هاست که خودشان را نشان می دهند !دنبال عدد می گردی٬ به دست نمی ایددرست عکس شباهت.آنقدر زیاد است که روی شانه هایت سنگینی اش را احساس می کنی و سرت به زیر می افتد. صدای حسرت درونت را پرمی کند و جامه ی اندوه برتن لحظه ات می نشیند وقتی کلامش در گوش جانت طنین می اندازدو حسرت درونت عمیق تر می شود. همان جا میان دو لبت چیزی زمزمه می شود…ع…ه…د…!
می خواهی عهد ببندی و به قول باباها قول بدهی!
دستت از شدت سرما بی حس شده و تورا به خودت می اورد…
و تازه خودت را می یابی و چیزی را که تو را تا اینجا کشانده ناخود اگاه و بی اختیار.
امده ای به گلستانی که گلهایش همیشه زنده اند حتی در سردترین روز زمستان!
اینجا چقدر هوا خوب است . پر از ارامش.
نشسته ای کنار کسی…مزار شهیدی….که زینت دین است معنای نامش…
شهید تو را کشانده اینجا٬ دستت را گرفته و تو با او امدی…و یک راست نشانده ات کنار خودش…
تکیه زده ای به ستون کنار مزارش و خیره شده ای به او و داری به حرف هایش گوش می دهی…
و عهدت را تکرار می کنی …
و قول می دهی به خودت
به او
به خودت…
این هم بگذرد
چرا بعضیا همش فکر میکنن تنها هستن؟
تواکثرعنوان وبلاگهاشونم، یه کلمه (تنها) دارن!!!!!!!!!
اونقدر به خودمون تلقین کردیم که تنهاییم، خدا رو هم تنها گذاشتیم” خدا هم تنهاست!
خدا همیشه با ماست ما تنها نیستیم"هر چقدرم تنها باشیم بازم خدا با ماست.
خدا رو از یاد نبریم"با خدا درد دل کنیم حرف دلمونو بگیم .
جز خدا کیست که درمان کننده دل پر دردمان باشد .
همه یه مشکلی دارن .چون چیستی زندگی این است.یه چیزی امروز داری فردا نداری .امروز شادی فردا غمگین.امروز غالبی فردا مغلوب .زندگی همینه.
پادشاهی به عارفی گفت:جمله ای به من بگو وقتی شادم غمگین بشم و وقتی غمگینم شاد .عارف گفت:این هم بگذرد.
سوغات وعیادت
سوغات وعیادت
چه خوب است كه ديدارها، همراه با تحفه و هديهاى باشد، تالذتبخشتر و مودتآميزتر گردد. اصل هديه، جلب محبت و مودت مىكند، اگر در ديدارهاى پس ازمسافرت و زيارت باشد، چه بهتر و بيشتر!از مولايمان على(ع) است: «الهدية تجلب المحبة»; (1) . هديه، دوستى مىآورد.
اين كار، هم بازگشت از سفرها را شيرين مىسازد، هم در يادها زنده نگه مىدارد و خاطرهانگيز مىشود. چه بسيار كسانى كه خاطرهشيرين يك سفر را تنها از رهگذر هديه و سوغاتش در ياد خود نگهداشتهاند. عيدى گرفتنهاى دوران كودكى و جوايزى كه دانشآموزاندريافت مىكنند، اغلب جزء شيرينترين و فراموشنشدنىترينخاطرات زندگى آنهاست.وقتى افراد يك خانواده، چشم به راه بازگشت مسافرشان از «حج»،«مشهد»، شهرهاى داخلى يا سفرهاى خارجى باشند، هنگام آمدنشكلمه «سوغات»، شيرينترين وردى است كه بر زبانهايشان جارىمىشود و بر خاطرشان مىگذرد. از اين طريق، خانواده نيز خوشحالمىشوند.
صفحات: 1· 2