همسایه
چند روز از رحلت پیامبر (ص) گذشته بود. مردی به خانه فاطمه (س) آمد و عرض کرد: آیا رسول خدا چیزی نزد شما به یادگار گذاشته تا مرا از آن بهرمند سازی؟
فاطمه (س) به یاد حدیثی از پیامبر (ص) افتاد وبه کنیز خود فرمود : آن نوشته را به این جا بیاور.
کنیز به جستجو پرداخت ، ولی آن را نیافت.
فاطمه (س) به او فرمود: آن را پیدا کن ، که ارزش آن در نزد من هم طراز ارزش حسن وحسین (ع) است.
کنیز رفت وبه جست وجوی پرداخت وسرانجام آن نوشته را در میان خاشاک پیدا کرد و آورد. در آن نوشته بود:
پیامبر اکرم (ص) می فرماید: « لیس من المومنین من لم یامن جاره بوائقه … ؛
از مومنان نیست کسی که همسایه اش از آزار او در امان نیست وکسی که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، به همسایه اش آسیب نمی رساند. کسی که به خدا وروز قیامت ایمان دارد، سخن نیک می گوید ویا سکوت می کند. خداوند انسان خیر خواه ، بردبار و پاک دامن را دوست دارد، وانسان بد زبان وکینه توز وبسیار سوال کننده ( برای کمک مادی) را دشمن دارد، بدان که حیا از ایمان است وایمان موجب ورود به بهشت می باشد. ناسزا گویی از بی شرمی است وبی شرمی موجب ورود به آتش دوزخ می گردد.»
حسدو حرص
راه های نفوذ شیطان به قلب: حرص، حسد
زمانی که نوح (ع) سوار کشتی شد و به دستور خداوند از هر نوع موجود زنده جفتی را در کشتی آورد، ناگهان چشمش به پیرمردی خورد که او را نشناخت. فرمود: چه کسی تو را داخل کشتی کرده؟ پاسخ داد: خودم آمدم وآمدنم برای این است که به قلب یارانت دست اندازی کنم تا جایی که قلبشان با من و بدنهایشان با تو باشد. نوح (ع) فریاد زد: ای دشمن خدا، از کشتی بیرون شو، تو موجودی هستی که خدایت از پیشگاه رحمت و مغفرت طرد کرده است. ابلیس به نوح (ع) گفت: پنج چیز مردم را به هلاکت می کشاند. سه مرحله آن را برایت می گویم و از دو قسمت دیگرش که ابزار مهم من برای به دام انداختن فرزندان آدم است، چشم می پوشم! خداوند به نوح (ع) فرمود: احتیاجی به بیان آن سه قسمت نیست، از او بخواه آن دو قسمت را برایت بگوید.
شیطان گفت: دو برنامه ای است که مرا تکذیب نمی کنند و دو مسأله ای است که به آن دو با من مخالفت نمی ورزند. ای نوح! حرص و حسد. مردم را هلاک کرد. به خاطر آتش حسد خرمن عبادتم سوخت و ملعون شده و از پیشگاه محبت حق رانده شدم و با حرص بود که درخت ممنوع بهشت را بر آدم مباح کردم و به وسیله حرص بود که آدم را از بهشت محروم نموده و به حاجتم رسیدم.
شیخ صدوق، حضال، ج 1 ، ص 90/ علامه مجلسی، بهار، ج 60، ص 280
امیرالمومنین
رمیله می گوید: در زمان امیرالمومنین (ع) سخت بیمار شدم؛ تا آنکه در روز جمعه، قدری احساس سبکی کردم. با خود گفتم بهتر از هر چیز این است که آبی بر روی خود بریزم و نماز را به جماعت و امامت حضرت امیرالمونین (ع) اقامه کنم. همین کار را کردم. وقتی حضرت بالای منبر رفت، حال من دوباره بد شد. وقتی امیرالمومنین علی (ع) از مسجد برگشت و داخل جایی به نام «قصر» شد. من هم همراه ایشان داخل شدم. ایشان به من فرمود: «ای رمیله! دیدم به خودت میپیچیدی» گفتم: بلی، داستان بیماری خود را برای ایشان تعریف کردم. ایشان فرمود: «ای رمیله! هیچ مومنی بیمار نمی شود مگر اینکه ما هم به خاطر بیماری او بیمار می شویم و غمگین نمی شود مگر آن که ما هم در غم او، غمگین می شویم و دعایی نمی کند مگر آن که به دعای او آمین می گوییم و سکوت نمی کند مگر آن که ما برایش دعا می کنیم»
گفتم: ای امیرمومنان! فدایت گردم. این مربوط است به کسانی که با شما در این مکان هستند. آن کسانی که در اطراف زمین هستند، چطور؟ فرمود: «ای رمیله! هیچ مومنی در شرق و غرب زمین از ما غایب نیست»
منبع:
نشریه نیستانی ها(شمال غرب کشور)