سلوک اخلاقی آخوند خراسانی
از لابهلای سیره اخلاقی آخوند خراسانی، میتوان رد پای تربیت اخلاقی استاد عرفان، سید علی شوشتری را به خوبی مشاهده کرد.
آخوند خراسانی با اینکه چهار استاد بزرگ در علوم منقول داشته است، ولی میفرمود: «سید علی شوشتری بود که مرا به این پایه از علم رسانید. ماجرا از این قضیه بوده است که روزی پس از پایان درس، سید مرا احضار کردند و فرمودند: جناب آخوند، شما بعد از درس آن را مینویسید؟ عرض کردم: بله، بنده بعد از پایان درس شما تا تقریر درس شما را ننویسم، به هیچ کار علمی، اعم از مباحثه و مطالعه و تألیف نمیپردازم. سید فرمود: جناب آخوند اگر سیره علمی شما این باشد، هیچ گاه به جایی نخواهید رسید. گفتم: پس چه کنم؟ فرمودند: شما مطلبی را که روز بعد قرار است بنده درس دهم، قبلاً از روی منابع نوشته و با ادله، استنباط خود را بنویسید. روز بعد که در درس حاضر میشوید یا دو تایی موافق هم هستیم یا برخلاف هم، اگر استنباط هر دو مخالف هم بود، شما ادله خود را میگویید یا شما مرا قانع میکنید یا من شما را. آخوند میفرماید: این توصیه سید بود که مرا به این درجه از علم و دانش رساند.» [۱]
حکایات زیر، بدون نیاز به توضیحی، شخصیت اخلاقی آخوند را به روشنی ترسیم میکند. کافی است با تصور دقیق جزئیات حکایات، خود یا اطرافیانمان را جای آخوند بگذاریم و تفاوت رفتارهایمان را دریابیم. محتمل است که این میزان تفاوت، در آموزههای تربیتی مکتب سید علی شوشتری ریشه دارد.
«در نیمه شبی که همه به خواب فرو رفته بودند، طلبهای درِ منزل آخوند را چندین بار میزند. همسر این طلبه میخواست، وضع حمل کند و چون این طلبه در نجف تهیدست و تنها بوده و منزل قابله را نمیدانسته، به منزل آخوند آمده بود تا کمک بگیرد.
دیری نپایید که کسی دم در آمد و بدون اینکه نام کسی را بپرسد که پشت در است، در را باز کرد. وقتی در باز شد، طلبه جوان، آقای آخوند را دید که شالی سفید بر سر بسته و قلمی بالای گوش راست خود گذارده است. او از فرط تعجب و شرمندگی، سلام کردن را فراموش کرد.
آخوند به او سلام کرد و پرسید که چه کمکی میخواهد؟
طلبه جوان پس از اظهار شرمندگی به خاطر ایجاد مزاحمت، جریان را شرح داد و خواهش کرد که مستخدمِ منزلِ آخوند، او را به خانه قابله راهنمایی نماید.
آخوند گفت: مستخدم نمیتواند بیاید. او الآن خواب است، خودم میآیم. اما طلبه جوان اصرار کرد که مستخدم را بیدار نمایید تا به اتفاق او به منزل قابله بروم. آقای آخوند به او فرمود: وقت کار مستخدم به پایان رسیده. او تا ساعت معینی از شب باید کار کند. الآن وقت استراحتش میباشد. یک دقیقه صبر کنید، من خودم میآیم.
اندکی بعد، آخوند در حالی که عبایی به دوش انداخته و فانوسی به دست گرفته بود، از منزل بیرون آمد و همراه طلبه، راهی دراز را طی کرد و از چندین کوچه و پس کوچه گذشت تا به منزل رسید.
قابله را دمِ در خواست و مشکل را برای او بازگو کرد، و سپس به عنوان راهنما، در حالی که فانوس را در دست داشت، جلو افتاد و طلبه و قابله را به منزل بیمار رسانید و آن گاه خود به منزل بازگشت و اندکی بعد مقداری پول و شکر و قند و پارچهای برای طلبه فرستاد. طلبه جوان میگوید، پس از آن، رفتارِ آخوند طوری بود که گویی هیچ کاری برایم نکرده.» [۲]
از نظر آخوند، اینکه مراجعان تا چه حد به او علاقهمند و پایبندند، به انجام وظایفش ربطی نداشت.
«گاهی آب نجف قطع میشد که نوع مردم آب شور میخوردند و آخوند نیز همانند مردم در همان تنگنا، آب شور میخورد، در حالی که ممکنش بود که تمام سال را آب کوفه بیاشامد. روزی پانزده یا بیست بار، آب کوفه را برای طلاب میفرستاد و به مردم همواره پول میداد. با وجود این، خود آن جناب از آب شور استفاده میکرد و وقتی که آب نجف قطع شد و قنات موجود هم اصلاحپذیر نبود، مردم، خصوصاً فقرا و پیران، العطشگویان، هجوم میآوردند به خانه آخوند. وی در دو شبانه روز، قریب سی لیره آب به مردم داد و به هر که آب نمیرسید، عوض یک کوزه آب، پول یک بار آب به او میداد و غالباً به زنها و پیرمردها و مریضها، پول آب را میداد تا مجبور نشوند وارد ازدحام شوند. علیالقاعده چنین رفتاری موجب محبوبیت زیادی میشود، اما مردم نجف، خصوصاً پیرزنها، به دلیل فضای سنگین و منفیای که مخالفین مشروطه علیه آخوند به راه انداخته بودند، روزانه با قصد قربت، چندین دور تسبیح، لعن آخوند را میگفتند.
مشروطهطلبی آن چنان سیئهای در نظر مقدسین بود که آخوند را اساساً خارج از دین میدانستند.
عربی بیابانی آمد و آخوند را در حال نماز خواندن دید. خیره و بهتزده نگاه کرد و از روی تعجب پرسید: این شیخ نماز میخواند؟
گفتند: چگونه نماز نخواند و حال آنکه در این عصر او نماز را به پا داشته؟ آن عرب گفت: به خدا عده زیادی آمدند به ما گفتند که آخوند اهل نماز و روزه نیست». [۳]
آخوند خراسانی از عالمان دوره مشروطه بود. در آن زمان که دو دستگی بین روحانیان ایجاد شده بود، بسیار اتفاق می افتاد که تنی چند از دسته مخالف، مجبور می شدند برای رفع گرفتاریهایشان سراغ آخوند بیایند. از ایشان تقاضاهایی می کردند و او با کمال سعه صدر درخواستشان را انجام می داد.
یک بار یکی از بزرگترین بدگویان ایشان که همیشه در همه جا پشت سر ایشان، ناسزا می گفت، خدمت وی رسید. این مرد که از سخنرانان معروف کربلا بود، می خواست خانهاش را بفروشد و قرضهایش را بپردازد. خریدار به وی گفته بود: اگر آقای آخوند، سند فروش خانه را امضا کرد، من حاضرم آن را بخرم، وگرنه نخواهم خرید.
مرد واع۱ به هیچ وجه حاضر نبود نزد آخوند برود؛ چه، بارها آشکارا به علت مشروطهخواهیِ آخوند، به او ناسزا گفته بود. از طرفی می ترسید که در منزل آخوند، متعرض او بشوند و با رفتن به خانه او جانش را در مخاطره بیفکند. با این حال، او قرض داشت. از این رو، به ناچار از کربلا به نجف آمد و خدمت آقای آخوند رسید. آخوند به او احترام فراوان گذشت. وی را بالای دست خود نشانید و از ملاقات او اظهار خوشوقتی کرد.
آن مرد، علت مراجعه خود را بیان کرد و گفت: خواهش می کنم که ذیل این سند را امضا بفرمایید تا بتوانم منزل خود را به فروش برسانم. آقای آخوند سند را از دست او گرفت و آن را مطالعه کرد و سپس زیر تشکش پنهان ساخت. در دل مرد واع۱ شوری به پا شد. او می گفت: با خود گفتم، دیدی این مرد، آخِر، باطن خود را نشان داد و نه تنها سند را امضا نکرد، بلکه آن را هم از ما گرفت تا ما را به زحمت بیندازد. در همین حال، آخوند از جای برخاست و از داخل گنجه، چند کیسه لیره درآورد و به مرد واعظ داد و به او گفت: شما از اهل علم هستید و من هرگز راضی نیستم کسانی که اهل علمند، گرفتار و پریشان باشند. این پولها را بگیرید و با آن بدهکاری خود را بپردازید. خانهتان را هم نفروشید و زن و بچهتان را آواره نسازید و اگر خدای نکرده باز گرفتار شدید، نزد من تشریف بیاورید، چنانچه داشته باشم، ممنون شما خواهم شد.
آن شخص از مشاهده گذشت و بزرگواری این مرد، چنان شرمنده و خجل گردید که از آن پس، جزو ارادتمندان آخوند خراسانی شد».[۴]
پی نوشت ها:
[۱] میزرا عبدالرضا کفایی خراسانی، نوه آخوند.
[۲] مرگی در نور، ص ۳۷۹ ـ ۳۸۰٫
[۳] همان، ص ۳۹۷ ـ ۳۹۸٫
[۴] همان، ص ۱۰۲٫
پاسخ امام خمینی(س) به حسن روحانی درباره حذف ممیزی
دکتر حسن روحانی در مراسم افتتاح نمایشگاه کتاب به مسئله ممیّزی پیش از انتشار کُتب حمله کرده و گفته اند: «هیچکس در ممیزی، بالاتر از وجدان افکار عمومی نیست؛ آنها میدانند به استقبال چه کتابی بروند و چه کتابی را در انزوا قرار دهند. صاحبان فرهنگ ما نیاز به ارشاد و گشت ارشاد ندارند»! متأسفانه این جملات در تضاد کامل با احکام اسلام و دیدگاه فقهی امام خمینی است.
طبق نظر فقهی امام خمینی(ره)، جلوگیری از گمراهی جامعه از امور واجبه است. امام بر همین اساس، حتی فروختن کاغذ به کسی که مطالب گمراه کننده در آن کاغذها مینویسد را “حرام” میدانند، چه برسد به مجوّز نشر دادن به کتابهای ضد اسلام! بر مبنای نگاه فقهی امام، کسی که به کتاب گمراه کننده و فاسد، مجوّز چاپ میدهد، زمینه را برای افساد جامعه فراهم میکند.
امام در کتاب “المکاسب المحرمة” میفرمایند: «إنّ دفع إضلال الناس من الأمور التی یهتمّ به الشارع الأقدس، فکیف یمکن القول بجواز بیع القرطاس ممّن یعلم أنّه یکتب فیه ضدّ الإسلام و ردّ القرآن الکریم.» یعنی: جلوگیری از گمراهی مردم، از اموری است که شارع مقدّس نسبت به آن بسیار اهتمام دارد. بنابر این چگونه میتوان فروش کاغذ را به کسی که میخواهد در آن کاغذها مطالبی ضد اسلام بنویسد جایز دانست؟! (المکاسب المحرّمة، ج1، ص201)
مرحوم آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی شاگرد برجسته مکتب فقهی و اخلاقی امام خمینی«ره» در توضیح این فتوای امام فرمودند: «یک وقت خیال نکنید فقط مسئله فروش کاغذ است؛ نه، اینجا امام کاغذ را به عنوان مثال مطرح کرده است. بلکه هر نوع زمینه سازی برای نشر کتب ضد اسلام حرام است؛ چه کاغذ بفروشی، چه جواز نشر بدهی، چه چاپ کنی، چه توزیع کنی، چه خرید و فروش کنی، همه و همه حرام است.» (سلوک عاشورایی، ج1، فصل هشتم)
بر اساس همین دیدگاه فقهی است که امام خمینی، ممیّزی پیش از نشر را یک ضرورت غیرقابل انکار دانسته و میفرمایند: «نوشته هایى که میخواهد طبع بشود، یک چند نفرى که میدانید، یقین دارید که آنها آدمهایى هستند که مستقیم هستند، و در راه مسیر ملت و کشور هستند و وابستگى به هیچجا ندارند، آنها نوشتهها را مطالعه کنند، درست دقت کنند در آن، و بعد از اینکه دقت کردند در روزنامه یا در مجله نوشته بشود. این طور نباشد که یک وقت بنویسند و منتشر بشود، بعد بفهمند که این نوشته بر خلاف بوده است؛ این یک چیزى است که لازم است. باید کتابهایى که نوشته میشود، و همین طور چیزهایى که منتشر میشود، اینها باید درست توجه بشود. و افراد مطّلع، مدبِّر و کسانى که از مکتبها اطلاع دارند و مسیر آنها را میدانند، اینها توجه بکنند، و کتابها را مطالعه کنند قبل از انتشار. این، هم صلاح خود شماست و هم صلاح ملت است.» (صحیفه امام، ج13، ص474)
آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی در تبیین این مسئله میفرمودند: «آزادی بیان به طورِ مطلق را هیچ عاقلی نمیپذیرد؛ در یک جامعه اسلامی چه کسی باید آزادی را تحدید کند؟ اسلام باید تحدید کند. تشخیصش با کیست؟ با کارشناس اسلامی. دیدگاه اسلام این است. حالا تو میگویی اسلام زور گفته است؟! من از شما سؤال میکنم: اگر در جامعه ای که بُعد جسمانی مطرح است بگویند:«برای حفظ سلامتی مردم، پخش هروئین ممنوع است». آیا این زورگویی است؟! چطور اینجا نمیگویی که این زورگویی است؟!»
حرف آقای رئیس جمهور به همان میزان غیرمنطقی است که بگوییم: هیچ چیز در جلوگیری از آلودگی جامعه به مواد مخدّر بالاتر از وجدان افکار عمومی نیست؛ مردم خودشان میدانند به استقبال مواد مخدّر بروند یا آن را در انزوا قرار دهند. جامعه ما نیاز به پلیس مبارزه با مواد مخدّر ندارد!! لذا همانطور که وظیفه دولت جلوگیری از پخش مواد مخدر و مبارزه با اشاعه مواد غذایی فاسدی است که جسم افراد جامعه را بیمار میکند، عدم صدور مجوّز نشر کتابهای گمراه کننده و مقابله با انتشار مطالبی که روح افراد جامعه را بیمار میکند هم وظیفهای است که دولت نمیتواند از زیر آن شانه خالی کند.
آقای رئیس جمهور! فراموش نفرمایید که جنابعالی «روحانی» و ملبّس به لباس دین هستید. زیبنده شما نیست که برای خوشآمد و سوت و کف چند روشنفکر غربزده، ژست روشنفکری بگیرید و به حکم فقهی اسلام و فتوای صریح امام پشت پا بزنید. آقای «روحانی»! روشنفکربازی بس است! لطفاً به مسائل اصلی کشور بپردازید.
گفتنی است در ذیل این پست در شبکههای مجازی، کاربران مختلف هم نظرات متفاوت خود را مطرح کردهاند و این پست، به نوعی به محل تبادل و تضارب آرا و تالار گفت و گو تبدیل شده است.
حجتالاسلام باقرزاده در ذیل این پست، همچنین کمی بیشتر به اظهارات مرجع عالیقدر حضرت آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی «رضوان الله تعالی علیه» در این باره پرداخته و از جمله آورده است:
بحث شب هشتم محرم سال 80 حاج آقا مجتبی، وسط تُرکتازی جریان ضدفرهنگی دولت خاتمی، یک بحث داغ و انصافاً زیباست. به دوستانی که اهلش هستند توصیه میکنم متن کامل این یک جلسه را در این لینک زیر مطالعه کنند.
یک پاراگرافش این است به عنوان نمونه: «به قول ما طلبهها «إن قُلت»! اگر بگویی «من شبهه را در جامعه منتشر میکنم، تو برو جوابش را بده»؛ إنشاء الله این حرف از خباثتت نباشه! از روی بی سوادی و نفهمیت باشه! بعد هم این آیه را بخوانی که «فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه»، این حرف مثل این است که کسی ایدز گرفته باشد و بگوید «من خونم را به مردم تزریق میکنم، تو هم برو مردم را معالجه کن»! یا یک معتاد بگوید «من بین مردم هروئین پخش میکنم و معتاد درست میکنم، تو برو ضررهایش را به مردم بگو تا مصرف نکنند یا اگر مبتلا شدند، مداوایشان کن»! این منطق است یا مغالطه است؟! میگوید «من شبهه را القا میکنم، تو برو از ذهن مردم بیرون بیاور»؛ این حرف، منطقی است؟! این جواب اوّل بود؛ ثانیاً تو به من بگو که شبهه را در ذهن چه کسی وارد کردهای، تا من بروم و از ذهنش بیرون آورم؛ من چه میدانم که این کتاب گمراهکننده تو به دست چه کسانی افتاده است؟! من که نمیدانم این نشریه خبیث و کثیف و ضدّ اسلام تو ـ که امام «ره» میفرماید اضلال است و ضدّ قرآن استـ به دست چه کسی رسیده است، تا بروم جوابش را بدهم. آن آیه «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه» هم برای کسی است که صحیح را از سقیم و بلکه أصحّ را از صحیح تشخیص دهد و این را بفهمد که این حرفی که تو با لعاب شیرینی داری به او میدهی وسطش ویروس ایدز است و بیچارهاش میکند.»
توی این سخنرانی، حاج آقا منشأ این ژست روشنفکری گرفتنها را یک چیز میداند: حبّ جاه و قدرت طلبی. نعوذ بالله…
منبع: وبلاگ آب و آتش (تقی دژاکام)
برنامه روزانه آیت الله بهجت
این برنامه روزانه برداشتی است از خاطرات حجتالاسلام«علی بهجت فومنی» فرزند آیتالله بهجت.
یکی دوساعت پیش از اذان: برخاستن از خواب، ادای نماز شب و قرائت قرآن
بعد از اذان صبح: پیادهروی تا مسجد «فاطمیه» قم و اقامه نماز جماعت در این مسجد و بهجاآوردن تعقیبات تا حدود یک ساعت بعد از نماز. این برنامه از سال ۵۹تا ۸۴هرروز ادامه داشت.
۷صبح: پیادهروی برای تشرف به حرم حضرت معصومه(سلامالله علیها) و زیارت ایشان. قرائت هرروزه زیارت عاشورا با ۱۰۰سلام و ۱۰۰لعن. معمولا در مسیر رسیدن به حرم هم دعاهای خاصی میخواندند، ازجمله دعای «سیفی صغیر»
۸/۳۰ صبح: بازگشت از حرم مطهر به منزل و قرائت دعاهایی همچون «دعای صباح»
۹صبح: صرف صبحانه شامل چای، نان و پنیر و در ماههای آخر هم مقداری شیر.
۹/۳۰ تا حدود ۱۰: استراحت بهصورت نشسته
۱۰تا حوالی ۱۱: مطالعه و گاهی سرودن شعر و یادداشت کردن آن
۱۱: رفتن به مسجد برای تدریس و اتمام درس حدود ۱۵دقیقه مانده به اذان ظهر برای استراحت
اذان ظهر: اقامه نماز ظهر و عصر، انجام تعقیبات، صحبت با مردم و دعا برای مشتاقان دعا و سپس عزیمت به منزل
یک ساعت پس از اذان: صرف ناهار با حضور تمامی اعضای خانواده. خوش و بش با اهالی خانه و احوالپرسی از بستگان
ساعت ۱۴:۳۰: استراحت
ساعت۱۵: مطالعه و آمادگی برای تدریس مباحث روز در کلاس
یک ساعت مانده به اذان مغرب: آغاز کلاس درس بهمدت ۴۵دقیقه
اذان مغرب: ادای نماز جماعت مغرب و عشا و پس از آن رفتن به اتاق شخصی برای انجام عبادات و تعقیبات دیگر
ساعت ۲۱: صرف شام مختصر با نان و دوغ، نان و شربت آبلیمو و یا نان و چای
ساعت ۲۱:۳۰: آمادگی برای استراحت. قرائت قرآن(سوره واقعه، آیت الکرسی و ۴قل) و حدیث کساء
ساعت ۲۲:۳۰: استراحت شبانه
منبع: سایت عماریون