"ملت خطرناک" از دیروز تا امروز
همگان وقتی از هیتلر و حزب نازی در زمان جنگ جهانی دوم صحبت میکنند در کنار آن از آمریکا و متفقین به عنوان نجات دهنده بشریت! یاد میکنند، ولی نباید فراموش کرد وقتی هیتلر حتی با آن همه جنایات بشری، خواسته یا ناخواسته به ریشه کنی اسلاوهای اروپای شرقی اقدام نکرد و از سویی آنگلو ساکسونها بدون اینکه جنایتکار جنگی محسوب شوند (شاید آن زمان رسانهها به این اندازه پیشرفت نکرده بود) هندیهای ساکن آمریکای شمالی را به راحتی از صفحه تاریخ حذفمیکنند و شاید اگر هیتلر نیز میتوانست نژادهای تحت امر کمونیستها را حذف کند به عنوان دوست آمریکا معرفی میشد.
روبرت کاگان در کتاب “از بهشت و قدرت” بر خلاف افکار عمومی که نسل اول آمریکا را آرمانگرا و در جستجوی مدینه فاضله معرفی میکند، با این نظریهی اشتباه به شدت برخورد کرده بود. و نوشتههای او اگرچه از زمان دیگری صحبت میکند ولی به اوضاع و احوال معاصر میپردازد. کاگان اعتقاد دارد سیاست اصلی آمریکا از همان آغاز پیدایش این کشور، سیاست کسب قدرت و دفع بیگانگان است و از همان آغاز آمریکاییها دوست داشتند عاری از گناه بودن خود را در ذهن نسلهای مختلف این کشور تلقین کنند.
روبرت کاگان در کتاب جدیدش تحت عنوان “ملت خطرناک” که در 527 صفحه توسط انتشارات آلفرد.ا.ناف به چاپ رسیده از همان آغازین صفحات اشتباه آمریکاییها را به آنها گوشزد میکند. او مینویسد مردم این کشور دور و درونبین هستند و خود را بالای تپهای احساس میکنند که میتوان از بالای آن مردم شهر را زیر نظر داشت.
اگرچه درحوادث اخیر جهان نام آمریکا را همواره به عنوان نفر اول خواندهایم، ولی کاگان این ردهبندی را بر خلاف عقاید عموم بازی سوء بین ملتها ارزیابی میکند. از همان شروع درگیری بین جمهوریخواهان طرفدار جفرسون و فدرالهای همیلتون، همواره سیاستهای داخلی و خارجی این کشور دچار سردرگمی بوده است. وقتی بریتانیا تصمیم میگرفت با تجارت برده مبارزه کند جنوبیها (ایالتهای جنوبی آمریکا) خشمگین میشدند و وقتی سرمایه داران انگلیسی به دلجویی از جنوبیها اقدام میکردند، شمالیها به رهبری سناتور “چارلز سامر” در ماساچوست اعتراضشان به هوا میرفت.
علاقه شدید برای فتح سرزمینهای جدید و افزایش روزافزون تعداد بردههای سیاه که بیشتر به کمک دوستان انگلیسی خود از هند آورده میشدند، این تصویر معصومانهای که آمریکاییها برای خود ترسیم کردهاند را، زشت و مسخره مینماید.
در سال 1817 جان کوئینز آدامز، سفیر وقت آمریکا در لندن در گزارشی از احساسات ضد آمریکایی در اروپای آن زمان نوشت و گفت مردم اینجا احساس می کنند آمریکا ملتی خطرناک دارد و به عنوان عضوی از جامعه جهانی، در آینده مشکل ساز خواهد بود. البته شاید کاگان نام کتابش را از سخنان سفیر قدیم آمریکا در انگلیس الهام گرفته باشد؛ ولی منظور کاگان از خطرناک شاید وارونه جلوه دادن مفاهیم انسانی توسط آمریکاییها باشد.
او از تاریخ 200 ساله فتح سرزمینهای جدید توسط آنگلو ساکسونها مینویسد که چگونه از واژهی “آزادی” برای انتشار خاک و فکرشان در سراسر قاره جدید استفاده میکردند.
“آزادی"ای که لیبرال دموکراتهای آن زمان آمریکا در رسیدن به اهداف خود دنبال میکردند، نه تعهد به نظریههای جامعه شناختی قرن 18 افرادی مثل “جان لاک” و “آدام اسمیت” داشت و نه در معانی رفع بورژوازی و مبارزه با سرمایهداری در افکار نسل جدید اواخر قرن نوزدهم خلاصه میشد. کاگان نیز به عنوان یک آمریکایی در بعضی از موارد حس نومحافظهکارانه خود را حفظ میکند و از مقایسه نسلکشی آمریکاییها با حوادث جنگ جهانی دوم خودداری میکند.
همگان وقتی از هیتلر و حزب نازی در زمان جنگ جهانی دوم صحبت میکنند در کنار آن از آمریکا و متفقین به عنوان نجات دهنده بشریت! یاد میکنند، ولی نباید فراموش کرد وقتی هیتلر حتی با آن همه جنایات بشری، خواسته یا ناخواسته به ریشه کنی اسلاوهای اروپای شرقی اقدام نکرد و از سویی آنگلو ساکسونها بدون اینکه جنایتکار جنگی محسوب شوند (شاید آن زمان رسانهها به این اندازه پیشرفت نکرده بود) هندیهای ساکن آمریکای شمالی را به راحتی از صفحه تاریخ حذف میکنند و شاید اگر هیتلر نیز میتوانست نژادهای تحت امر کمونیستها را حذف کند به عنوان دوست آمریکا معرفی میشد.
کاگان در هر کدام از فصول کتاب “ملت خطرناک” از روایت جنگ بین امپراطوری اسپانیا و آمریکا در سال 1898 گرفته تا دخالت آمریکا در جنگ جهانی دوم و اشغال عراق مینویسد و معتقد است که: “این ملت تنها فکرشان کشورگشایی بوده و در هر برههای از زمان بنا به منافع خود طرفی را میگرفتند که احتمال پیروزیاش را میدادند. بعضی اوقات بی جنگ با چین به ژاپن دست دوستی دراز میکردند و بعضی وقتها نیز برای بمباران بندرهای ژاپنی از دوستان چینی خود کمک میگرفتند. “
و این دخالتها در حالی شکل میگیرد که خود آمریکاییها در داخل آرامش نداشته و ندارند. (در طی 9دوره ریاست جمهوری از پایان جنگهای داخلی تا ریاست جمهوری روزولت در سال 1904 ، افراد حایز صلاحیت این پست از میان افسران پیروز در جنگ های داخلی بین ایالتهای شمالی و جنوبی انتخاب میشدند. ) کاگان در کتاب جدیدش در آمار جالبی از تاریخ قدرتهای نظامی در جهان مینویسد: “کشورهای ضعیف امروزی مثل شیلی، بلژیک و حتی کشورهای حاشیه مدیترانه، ناوگان جنگی قدرتمندی نسبت به آمریکا داشتهاند، ولی جای سوال باقی است که ساکسونها چگونه و از چه منابعی توانستند تاریخ را به نفع خود رقم بزنند؟!
با کنار گذاشتن انگیزه و اهداف پنهان و آشکار کاگان در نوشتن این گونه روایت از کشوری که خود به آن تعلق دارد، به طور کلی میتوان او را در گروه نویسندههای نو محافظه کار قرار داد که بیشتر از زمان حال، مردمان گذشته را مورد نقد قرار میدهند.در “ملت خطرناک” کاگان با روایت گذشته، قصد دارد روند کلی سیاست داخلی و خارجی و حتی فرهنگ آمریکا را به تصویر بکشد و همانطور که آدامز در سال 1821 ملت آمریکا را خطرناک توصیف می کرد، او نیز به سیاست آمریکا در زمان کنونی، نگرش دور و درون داشته و معتقد است مردم جهان هنوز هم ملت آمریکا را خطرناک میدانند.
تلاش براي تحريف حديث مباهله
از برترى هاى اهل بيت عليهم السلام
از فضايل و برترى هاى اهل بيت عليهم السلام حديث مباهله است. خداوند متعال مى فرمايد:
( فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ);(1)
هر گاه پس از علمى كه ( پيرامون حضرت عيسى) به تو رسيده است، به كسانى كه با تو به محاجّه و ستير برخيزند بگو: بياييد ما فرزندان خود و شما فرزندان خود، ما زنان خود و شما زنان خود و ما جان خود و شما نيز جان خود را فرا خوانيم. آن گاه مباهله نماييم و لعنت خدا را براى دروغ گويان قرار دهيم.
پس از نزول اين آيه، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به همراه على، فاطمه و حسنين عليهم السلام براى مباهله در وعده گاه حضور يافتند.
حديث مباهله پيامبر خدا به همراه اهل بيت
بسيارى از دانشمندان اهل تسنّن اين حديث زيبا را نقل كرده اند. جلال الدين سيوطى در تفسير الدر المنثور اين گونه مى نويسد:
ابن ابى شِيبه، سعيد بن منصور، عبد بن حميد، ابن جرير و ابونعيم نقل كرده اند كه شَعْبى مى گويد: اعتقاد مسيحيان نجران درباره حضرت عيسى عليه السلام، از گفته ديگر مسيحيان مبالغه آميزتر بود. آنان همواره با پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله درباره او مجادله مى كردند و از اين رو خداوند اين آيات را در سوره آل عمران نازل فرمود: ( إِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللّهِ… فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ).
پس از اين رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آن ها را به مباهله و ملاعنه فرا خواند. آنان بر اين كار فرداى آن روز را وعده كردند. بامداد فردا پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به همراه على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام به سوى وعده گاه رهسپار شدند.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
لقد أتاني البشير بهلكة أهل نجران حتّى الطير على الشجر لو تمّوا على الملاعنة;(2)
بشارت دهنده اى نزد من آمد و اعلام كرد: اگر نجرانيان به ملاعنه مبادرت مى كردند، همه آنان حتّى پرندگان روى درختان نابود مى شدند.
سيوطى در ادامه مى نويسد: مسلم، تِرمذى، ابن منذر، حاكم نيشابورى و بيهقى ـ در السنن الكبرى ـ نقل كرده اند كه سعد بن ابى وَقّاص مى گويد:
هنگامى كه آيه: ( قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ) نازل شد، پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهلي;(3)
بارالها! اينان خاندان من هستند.
وى در ادامه مى نويسد: در اين باره حاكم نيشابورى حديثى نقل كرده و آن را صحيح دانسته است. ابونعيم اصفهانى در دلائل النبوه هم چنين ابن مردويه نقل كرده اند كه جابر مى گويد:
عاقب و سيد از بزرگان مسيحى نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله آمدند… رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بامدادان در حالى كه دست على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را گرفته بود به وعدگاه روانه شد. آن گاه كسى را در پى عاقب و سيد فرستاد; ولى آن ها از حضور در اين محفل خوددارى كرده و در مقابل ايشان تسليم شدند. پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
والّذي بعثني بالحقّ لو فعلا لأمطر الوادي عليهما ناراً;
سوگند به كسى كه مرا به حقّ به پيامبرى مبعوث كرد! اگر اين كار را انجام مى دادند، اين سرزمين بر آن دو آتش مى باريد.
جابر در ادامه مى گويد: اين آيه درباره اهل بيت عليهم السلام نازل شد كه: ( تعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ…).
جابر مى گويد: منظور از ( أَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ)، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و على عليه السلام، منظور از ( أَبْناءَنا)، حسن و حسين عليهما السلام و منظور از ( نِساءَنا)، فاطمه عليها السلام هستند.(4)
جلال الدين سيوطى در ادامه مى نويسد: ابن جرير، از علباء بن احمر يشكرى اين گونه نقل كرده است:
وقتى اين آيه نازل شد كه ( قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ…)، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در پى على، فاطمه و دو پسر آنان، حسن و حسين عليهم السلام فرستاد و يهوديان را به مباهله و ملاعنه دعوت كرد. جوانى از يهود گفت: واى بر شما! آيا گذشته را به خاطر نداريد كه برادرانتان به بوزينه و خوك مسخ شدند! ملاعنه را رها كنيد! آنان نيز از ملاعنه خوددارى كردند.(5)
راويان حديث مباهله
عدّه اى از راويان مشهور، اين حديث را نقل كرده اند كه برخى از آنان عبارتند از:
1. ابوبكر بن ابى شِيبه;
2. سعيد بن منصور;
3. عبد بن حميد;
4. مسلم بن حجّاج;
5. ابوعيسى تِرمذى;
6. ابوعبداللّه حاكم نيشابورى;
7. ابن منذر;
8. محمّد بن جرير طبرى;
9. ابوبكر بيهقى;
10. ابونعيم اصفهانى;
11. جلال الدين سيوطى.
احمد بن حنبل اين حديث را در مسند چنين نقل مى كند:
قُتَيْبَة بن سعيد، از حاتِم بن اسماعيل، از بُكَير بن مسمار، از عامر بن سعد، از پدرش نقل مى كند كه مى گويد: رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله در يكى از جنگ ها ( غزوه تبوك) على عليه السلام را جانشين خود قرار داد. على رضى اللّه عنه گفت: آيا مرا همراه زنان و كودكان باقى مى گذارى؟
پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:
يا علي! أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى، إلاّ أنّه لا نبوّة بعدي؟
اى على! آيا راضى نيستى كه براى من، همانند هارون براى موسى باشى، جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود؟
هم چنين سعد مى گويد: از حضرتش شنيدم كه در جنگ خيبر مى فرمود:
لاُعطينّ الراية رجلاً يحبّ اللّه ورسوله ويحبّه اللّه ورسوله;
البتّه پرچم را به دست مردى خواهم سپرد كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند.
همه ما گردن دراز كرديم تا ببينيم او چه كسى است. ناگاه حضرتش فرمود: على رضى اللّه عنه را برايم فرا خوانيد.
على عليه السلام را آوردند، در حالى كه چشم درد داشت. پيامبر صلى اللّه عليه وآله از آب دهانش به چشم او ماليد و پرچم را به دست آن حضرت داد و خداوند به دست او، فتح و پيروزى را نصيب مسلمانان كرد.
و آن گاه كه آيه: (نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ) نازل شد، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله على، فاطمه، حسن و حسين رضوان اللّه عليهم اجمعين را فرا خواند و فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهلي;(6)
بارخدايا! اينان خاندان من هستند.
البتّه پوشيده نيست كه اين همان حديثى است كه مسلم آن را روايت كرده است و متن آن، در بخش يكم و در بررسى حديث منزلت گذشت.
اكنون متن اين حديث را با متن حديث گذشته مقايسه كنيد تا تحريف و تصرّف در متن حديثى را كه احمد بن حنبل نقل كرده است روشن شود.
گفتنى است كه مفسّران قرآن، حديث مباهله را ذيل همين آيه مباركه ذكر كرده اند. براى آگاهى بيشتر مى توان به كتاب هاى تفسير دانشمندانى هم چون: زمخشرى، فخر رازى، بيضاوى، خازن، جلالين، آلوسى و تفسيرهاى ديگر مراجعه نمود.
حديث مباهله و تحريف واژگان آن
با توجه به آن چه پيش تر بيان شد، اين فضيلت، از فضيلت هاى اختصاصى به اهل بيت عليهم السلام است; از اين رو تعصّب ورزان پس از آگاهى از اين موضوع، به ويژه اين كه اين حديث بيان گر عصمت امير مؤمنان على عليه السلام و امامت آن حضرت است، و اين كه حسنين عليهما السلام پسران رسول خدا صلى اللّه عليه وآله هستند ـ آن سان كه فخر رازى و ديگران در تفسير اين آيه بدان تصريح كرده اند ـ بر آن شدند با جعل حديثى به همين مضمون ولى براى ديگران، به مقابله با حديث مباهله و مصاديق حقيقى آن ها پرداخته و اين فضيلت را به غير اهل بيت عليهم السلام نسبت دهند.
ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق، در شرح حال عثمان بن عفّان مى نويسد: ابو عبداللّه محمّد بن ابراهيم، از ابوالفضل بن كُريدى، از ابوالحسن عتيقى، از ابوالحسن دارقُطْنى، از ابوالحسين احمد بن قاج; و از محمّد بن جرير طبرى ـ به روش املاء(7) ـ از سعيد بن عنبسه رازى، از هيثم بن عدىّ، نقل مى كند كه وى مى گويد: از جعفر بن محمّد شنيدم كه از پدرش نقل مى كرد كه آن بزرگوار در مورد اين آيه كه مى فرمايد: ( قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ) فرمود: در اين هنگام ابوبكر و فرزندانش، عمر و فرزندانش، عثمان و فرزندانش و على و فرزندانش نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آمدند[!!].(8)
جلال الدين سيوطى نيز در تفسير اين آيه، اين حديث ساختگى را از ابن عساكر نقل كرده است.(9)
دقّت ها و تأمّلاتى درباره سند اين حديث ساختگى
بديهى است كه اين حديث، دروغى بيش نيست كه سند و متنش باطل است. ما به بررسى سند آن اكتفا كرده و از بين راويان اين سند، فقط به بررسى دو راوى بسنده مى نماييم تا روشن شود كه چگونه اين دو فرد دروغ گو به جعل اين حديث پرداخته اند.
1. سعيد بن عنبسه رازى
رجال شناسان سعيد بن عنبسه را بررسى كرده اند; ابن ابى حاتِم در مورد او مى گويد: پدرم از سعيد بن عنبسه (ابوعثمان خزّاز رازى) حديث شنيده; ولى از او روايت نكرده است و مى گفت: درباره وى بايد تأمّل كرد.
ابن ابى حاتِم ادامه مى دهد كه عبدالرحمان مى گويد: از على بن حسين بن جنيد، از يحيى بن مَعين درباره سعيد بن عنبسه رازى سؤال شد. وى گفت: او را نمى شناسم.
گفته شد: او از ابوعبيده حدّاد حديث نقل مى نمايد.
گفت: او بسيار دروغ گو است.
ابن ابى حاتِم مى افزايد كه عبدالرحمان مى گويد: از على بن حسين بن جنيد شنيدم كه مى گفت: سعيد بن عنبسه بسيار دروغ گو است. از پدرم نيز شنيدم كه همواره مى گفت: او راست نمى گويد.(10)
2. هيثم بن عَدى
همه رجال شناسان اهل تسنّن درباره هيثم بن عدى اتفاق نظر دارند كه بسيار دروغ گو بود.
ابن ابى حاتِم در اين مورد مى نويسد: از يحيى بن مَعين درباره هيثم بن عَدى سؤال شد. وى در پاسخ گفت: هيثم از اهل كوفه است، مورد اعتماد نيست و بسيار دروغ گو است.
وى مى گويد: از پدرم درباره او پرسيدم. گفت: هيثم متروك الحديث است; ( يعنى علما، حديث او را ترك كرده اند و بدان عمل نمى كنند).(11)
ابن حجر نيز از او نام برده و سخنان علما را درباره او اين گونه نقل مى كند: بُخارى در مورد هيثم مى گويد: او مورد اعتماد نبود و همواره دروغ مى گفت.
يحيى بن مَعين، هيثم را اين گونه توصيف مى كند: او مورد اعتماد نبود و دروغ مى گفت.
ابوداوود مى گويد: هيثم دروغگو بود.
نَسائى و ديگر دانشمندان درباره هيثم مى گويند: او متروك الحديث است.
ابن مَدينى در مورد هيثم اين گونه اظهار نظر مى كند: او را در هيچ موردى نمى پسندم.
ابوزُرعه نيز درباره هيثم مى گويد: وى در ميان ما هيچ جايگاه و ارزشى نداشت.
عجلى با بيان صريح مى گويد: هيثم بسيار دروغ گو بود.
ساجى فراتر رفته و مى گويد: هيثم همواره دروغ مى گفت.
احمد بن حنبل مى گويد: هيثم همواره در نقل روايات خود تدليس مى كرد.
حاكم نيشابورى و نقّاش نيز در مورد او اين گونه اظهار نظر كرده اند: هيثم از افراد مورد اعتماد، احاديث منكر و ناشناخته اى نقل مى كرد.
محمود بن غيلان مى گويد: احمد بن حنبل، يحيى بن مَعين و ابو خيثمه او را معتبر نمى دانند.
علاوه بر آن برخى ديگر از عالمان هم چون: ابن سكن، ابن شاهين و ابن جارود وى را در زمره افراد ضعيف و غير قابل اعتماد شمرده اند.
گروه ديگرى نيز اين حديث را به دليل وجود هيثم در سند آن دروغ شمرده اند، كه از جمله مى توان به طَحاوى در مشكل الحديث، بيهقى در السنن الكبرى، نقّاش و جوزجانى در كتاب هايى كه پيرامون حديث هاى جعلى نگاشته اند و ديگر عالمان رجالى اشاره نمود.(12)
پي نوشت ها :
1- سوره آل عمران: آيه 61.
2- الدرّ المنثور: 2 / 69.
3- همان: 2 / 70.
4- الدرّ المنثور: 2 / 68.
5- الدر المنثور: 2 / 70. گفتنى است برخى از ناصبى ها و دشمنان اهل بيت عليهم السلام نام « على» را از برخى از متن هاى اين حديث حذف كرده اند.
6- مسند احمد: 1 / 301 و 302، مسند سعد بن أبي وقّاص، حديث 1611.
7- املاء روشى در نقل حديث است كه روايت گر روايت را به صورت املاء براى ديگران بيان مى كند و آنان نيز روايت را مى نويسند.
8- تاريخ مدينة دمشق: 41 / 115.
9- الدرّ المنثور: 2 / 70.
10- الجرح والتعديل: 4 / 51.
11- الجرح والتعديل: 9 / 106.
12- لسان الميزان: 6 / 275 و 276.
منبع مقاله :
ميلاني، سيّدعلي؛ (1392)، احاديث واژگونه، قم: الحقايق، چاپ سوم
کوتاه و خواندنی از تاریخ اسلام!
جلد دوم کتاب “جستارهایی از تاریخ اسلام” تألیف سید محمد سعید مدنی (مدیر مسۆل روزنامه کیهان ورزشی) منتشر و وارد بازار نشر شده است.
این کتاب مجموعه ای است از نکته ها و یادداشت های مبتنی بر منابع معتبر (شیعه و سنی ) آثار موثق محققان نامدار و برجسته درباره تاریخ اسلام که تا کنون کمتر به آن ها پرداخته شده است.
در این كتاب، نكاتی درباره تاریخ صدر اسلام تا سال 61 هـ .ق درج شده است. نوشتار حاضر كه جلد نخست از مجموعة «جستارهایی از تاریخ اسلام» است، با هدف پاسخ گویی به برخی سۆال ها و ابهامات در زمینة تاریخ اسلام و بیان مسائل و نكته هایی برای افرادی كه شناخت تخصّصی از این تاریخ ندارند، تدوین شده است. نگارنده در این اثر بر آن بوده كه از بازگویی مباحث تكراری دوری جوید و مسائلی كه كمتر به آن ها پرداخته شده، توجّه نشان دهد.
از جمله موضوعات مورد بحث در كتاب می توان به این موارد اشاره كرد: آشنایی با هاشم و امیه، حوادث بعد از هجرت، حوادث سال اندوه، جنگ احد، وقایع غدیر خم، وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله، ماجرای جانشینی ایشان و کارشکنیهای اهل سقیفه بنی ساعده، وقایع زمان خانه نشینی حضرت امیر المۆمنین علی علیه السلام، سرنوشت تلخ بعضی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و زمینه سازان جنگ جمل و سایر جنگ های امام علی علیه السلام، این کتاب بعد از شرح وقایع دوران خلافت امام علی علیه السلام اشاراتی به وقایع زمان امامان شریف حسنین علیهم السلام دارد و صحنه هایی از قیام عاشورا را به تصویر می کشد و سپس با شرحی کوتاه به نکاتی از زندگی سایر ائمه علیهم السلام گذر می کند.
بخش دوم این کتاب شامل یادداشت های نویسنده از وقایعی چون زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها و هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله، اقدامات پیامبر اکرم، ملاک مسۆلیت در خلافت امام علی علیه السلام و بررسی چند حدیث است.
بخشی از این کتاب با عنوان “وصیت ابوبکر “را با هم می خوانیم:
وصیت ابوبکر:
ابوبکر در جمادی الاخر سال 13 بیمار شد و چون بیماری او به سختی کشید عمر بن خطاب را به جای خویش برگزید و عثمان را فرمود که سند ولایت عهدش را بنویسد و نوشت.
ابوبکر به عثمان گفت: «بنویس بسم الله الرحمن الرحیم، این سفارش ابوبکر بن ابی قحافه به مسلمانان است اما بعد…» پس مدهوش شد و عثمان خود چنین نوشت: «اما بعد من عمر بن خطاب را جانشین خود بر شما قرار دادم و در حق شما هیچ خبری را فرو نگذاردم.»
ابوبکر به هوش آمد و گفت: «بر من بخوان» و عثمان نوشته را بر او بخواند. ابوبکر تکبیر گفت و افزود: می بینمت که از اختلاف مردم پس از بیهوشی و مرگ احتمالی من ترسیدی؟! عثمان گفت: آری، ابوبکر گفت: خداوند از سوی اسلام و مسلمین پاداش خیرت دهد و نوشته او را تأیید کرد.
و در باره عمر نوشته اند که او، در جمع مردم با چوبدست خود نشسته بود و در حالی که غلام ابوبکر با نامه خلافتش در کنار او قرار داشت می گفت: ای مردم بشنوید و سخن خلیفه رسول الله را اطاعت نمایید که او می گوید: «من در حق شما هیچ خبری را فرو نگذاردم.
به این ترتیب ابوبکر در جمادی الاخر سال سیزدهم هجری از دنیا رفت و عمر بن خطاب با وصیت او به جانشینی و مقام خلافت رسید.(کتاب جستارهایی از تاریخ اسلام جلد 2 ص 168-169)
این کتاب توسط انتشارات کیهان به چاپ رسیده و در اختیار علاقمندان قرار گرفته است . (خبرگزاری کتاب ایران)
فاطمه محمدی