آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند!
همیشه خندان باشیم
حضرت عیسی (ع) گفتند: «تو را چه شده که تو را عبوس و غمگین می بینم مثل این که (از رحمت خدا) مأیوسی.»
در نتیجه گفتند: منتظر می مانیم تا خداوند تکلیف را روشن کند. پس خداوند به آن دو وحی فرمود: «بهترین شما دو تا در نزد من آن کسی است که چهره اش متبسم و خندان است و به من خوش گمانتر می باشد.» (1)
پی نوشت:
1. سرمایه سخن ، ج 2، ص 349.
گوشه چشمی از پدر معصومه (س)
مرد نصرانی اشک می ریخت و می گفت: خدایا یا شفایم بده یا مرگم را برسان. ما آدم ها که غیر از مسیح و مریم کسی را نداریم و من بارها بر در خانه ی آنها هم رفته ام ولی جوابی نگرفته ام، پس خودت راهی پیش پایم بگذار.
چند روزی گذشت. مرد نصرانی در حالی که غرق در عرق بود، نفس نفس زنان از خواب بیدار شد. مادر مرد جلو آمد و پرسید: چه شده؟ پسرم خواب بدی دیدی؟
مرد در حالی که هنوز نفسش سر جاش نیامده بود، گفت: مادر! در خواب مردی خوش قد و قامت را دیدم که بالای تختم ایستاده بود و به من می گفت: اگر شفا می خواهی باید به زیارت ما در کاظمین بیایی؟
زن که یک مسیحی متعصب بود، گفت: بلند شو، بلند شو، هیچ خبری نیست. این خواب تو شیطانی بوده است، اهمیت نده.
مدتی گذشت. مرد مسیحی بار دیگر در خواب بانویی محترم و با عظمت را دید. خانم به مرد گفت: بلند شو، صبح شده است. مگر پدرم با شما شرط نکرد که او را زیارت کنی و تو را شفا دهد؟
مرد من من کنان پرسید: پدر شما کیست؟
-پدرم «موسی بن جعفر» است.
و شما چه کسی هستید؟
-من معصومه خواهر رضا هستم.
مرد نصرانی این بار بهت زده تر از بار پیش از خواب بیدار شد و راهی بغداد شد. او در بغداد با سید راضی بغدادی رفاقتی دیرینه داشت. او بر در خانه ی سید رسید و کوبه ی در را آرام به حرکت درآورد.
دختر سید از داخل پرسید: تو کیستی؟
در را باز کن.
سید بغدادی سراسیمه از جا بلند شد و به دختر گفت: در را باز کن، بالاخره آمد. او مرد نصرانی است، آمده تا مسلمان شود.
مرد نصرانی در حالی که چشمانش گرد شده بود، پرسید: شما از کجا می دانید که من به چه قصدی به اینجا آمده ام؟
سید بغدادی خندید و در حالی که سرش پایین بود، گفت: دیشب جدم به من خبر دادند.
آنها راهی کاظمین شدند. مرد وارد حرم امام موسی کاظم (ع) شد. دلش آرام گرفت. او دور ضریح می گشت و ضجه می زد و شفایش را می خواست. مدتی در حرم ماند اما باز هم تشنه اش می شد.
از کنار ضریح بیرون آمد و در گوشه ای از حیاط نشست. انگار کسی به او می گفت که این آخرین لیوان آب است که می خوری. کم کم ورم بدنش کم شد و دل دردش خوب شد. مرد دیگر تشنه نبود. پدر حضرت معصومه (س) شفای مرد نصرانی را داده بود.
مرد حالش که بهتر شد نزد علمای کاظمین رفت و در همان جا اشهدش را گفت و مسلمان شد.
منبع: دارالسلام، شیخ نوری، ج2، ص169؛ به نقل از بارگاه فاطمه معصومه (ع) تجلیگاه فاطمه زهرا (ع)، سید جعفر میر عظیمی، ص153؛ با تصرف و تلخیص