سهروردی ، فیلسوفی از خطه زنجان...
شيخ شهابالدين سهروردي"، سال 549 هجري در سهرورد زنجان به دنيا آمد, در مراغه نزد “مجدالدين جيلي” به تحصيل پرداخت و اصول فقه را آموخت، در همين شهر و در محضر همين استاد با امام فخر رازي همدرس بود،"سهروردي” سپس براي تكميل تحصيلات خود به اصفهان رفت و در محضر درس “ظهيرالدين فارسي"، كتاب “بصائر” ابن سهلان ساوي را در منطق فراگرفت، در همين شهر بود كه با افكار و آراي “شيخالرئيس ابوعليسينا” آشنا شد.
او پس از پايان تحصيلات به سير و سفر پرداخت. مدتي با جماعت صوفيه حشر و نشر داشت و به رياضت و مجاهدت با نفس مشغول شد. غالب ايام سال روزه بود و زندگي را به سختي ميگذارند. ميگويند به دليل رياضتها به مقامات عاليه سالكان رسيد و صاحب كرامت و خوارق عادت شد.
سفرهاي او گسترش يافت تا اينكه از آناتولي به سوريه و سپس به شهر حلب رفت. حاكم شهر در آن زمان “ملك ظاهر"، پسر “صلاح الدينايوبي"، قهرمان جنگ هاي صليبي بود. “سهروردي” با او ديدار كرد و “ملك ظاهر” او را تكريم بسيار كرد و از او خواست در حلب بماند و به درس و بحث بپردازد. در مدسه حلاويه شهر حلب بود كه شاگرد معروف “سهروردي"، “شمس الدين محمد شهرزوري” به او پيوست.
صراحت “شهاب الدين سهروردي” در فاش كردن مسائل سير و سلوك باعث شد فقهاي شهر عليه او بشورند و سخنانش را خلاف اصول دين عنوان كنند.
ميگويند، اين فقها “ملك ظاهر” را به قتل او تشويق كردند. “ملك ظاهر” به دليل ارادتي كه به شيخ اشراق داشت، زير بار قتل او نرفت. فقيهان نيز كه ديدند “ملك ظاهر” وقعي به درخواست آنها نمينهد، شكايت خودرا به “صلاح الدين ايوبي"، پدر “ملك ظاهر"، بردند. گفتهاند، “صلاحالدين” به پسرش نامهاي نوشت و به بهانه برخي ملاحظات سياسي دستور قتل “سهروردي” را صادر كرد. “ملك ظاهر"، عليرغم ميل باطني خود به دستور پدر عمل كرد.
آمده است، “شيخ شهاب الدين سهروردي” در سن 36يا 38 سالگي به نحو مرموزي از دنيا رفت. به روايتي او را به دار آويختند و به روايتي ديگر او را خفه كردند. برخي نيز گفتهاند، وقتي شيخ فهميد، قصد كشتن او…
پاجای پای عباس...
پاجا پاي ماه گذاشته اي؛ هم او که روي دشمن را از ترس مرگ کبود کرده بود وخود بر لب، تبسم آرامش داشت. هم او که بي دست بود، ولي عظمت چشم هايش نمي گذاشت کسي نزديک بشود. هم او که آب پاکي را روي دست آب ريخت و تشنگي شيرين تر از عسل را در راه امامش برگزيد.هرچند این روزها تحمل حضورت برای عده ای سخت وتوام با بی مهری هاست اما …
روزت مبارک
این جا چراغی روشن است...
نقل شده است که «بوعلي سينا» به «ابوسعيد ابوالخير» که عارفي وارسته بود، نامه نوشت مبني بر اينکه چه لزومي دارد مردم همه در مسجد اجتماع کنند. با اينکه خداوند از رگ گردن به آنها نزديک تر است؟! ابوسعيد در جواب نامه بوعلي نوشت: اگر چند چراغ در يک جا روشن باشد، با خاموش شدن يکي از آنها چراغ هاي ديگر روشن است ولي اگر تنها يک چراغ روشن باشد، با خاموش شدن آن، آن مکان تاريک مي گردد. انسان ها نيز همين گونه هستند، بعضي گنهکار هستند که اگر تنها باشند، شايد موفق به کسب فيوضات نور الهي نشوند ولي اگر با اجتماع باشند، شايد خداوند به برکت وجود بعضي از افراد، آنان را نيز مشمول فيوضات و برکات خود قرار دهد…