برادران شرلی و...
به بهانه روز جهانی مبارزه با مواد مخدر
بديهي است گرانبهاترين سرمايهاي كه هر جامعهاي براي نيل به آرمانها و تأمين آينده خود در اختيار دارد، نيروي سازنده و تواناي فكري انديشمندان، رهبران و خاصه جوانان آن جامعه ميباشد.
به راستي هيچ چيز سادهتر از معتاد كردن يك انسان نيست!؟ طي چند روز ميتوان، يك فرد عادي را به هروئين معتاد كرد! غالباً هيچ جواني براي شروع اعتياد پولي نميپردازد، نشست و برخاست چند روزه با بازارياباني كه خود اغلب معتادند، كافي است كه جواني ابتدا به مصرف مواد مخدر گرايش پيدا كند، سپس به سرعت معتاد شده و سرانجام براي به دست آوردن پول لازم جهت تهيه و خريد مواد مخدر، به پخش آن مبادرت نمايد.
تمدن غربي در راه گسترش هر چه بيشتر سيطره خود و بلعيدن جهان، از جمله به ترويج و توسعه مواد مخدر پرداختند تا از يك طرف فرهنگ مادي اصالت سود و سودپرستي غربي را از راه درآمدهاي سرشار آن ارضاء كنند واز طرف ديگر با از بين بردن توان، غيرت، هميت و پايمردي در ملل ديگر جهان، منافع خود را در دراز مدت تضمين كرده و شور و نشاط و تحرك و روحيه ظلمستيزي و حقطلبي را در آنها خاموش سازد. از اين روست كه ميبينيم در دوران استعمار جديد مواد مخدر به صورت حربهاي در دست استكبار جهاني قرار ميگيرد تا به اين وسيله سود و نفع و حاكميت ظالمانه خودرا هرچه بيشتر دوام بخشد.
پيدايش و گسترش اعتياد در ايران نيز از جمله اين شگردها بوده است كه توسط استعمار انگليس و از سوي «برادران شرلي» در دوره صفويه رواج داده شد. اما در دوران قاجار، از زمان ناصرالدين شاه در اطراف دارالخلافه در تهران، زمينهاي وسيعي به كشت خشخاش اختصاص يافت و سطح كشت آن به حدي زياد شد كه صرفنظر از كفاف مصرف داخلي،ساليانه مقادير زيادي ترياك به مستعمرات انگليس صادر ميگرديد. دولت انگليس براي معتاد نمودن مردم و گسترش اعتياد در ايران، ابتدا عوامل خود را مأمور نمود و اين افراد با تبليغ اين كه ترياك درمان تمامي دردهاست، مردم ايران را كه در آن زمان به دليل فقر و كمبود پزشك از بيماريها رنج ميبردند، به اين ماده مخدر معتاد نمودند. ديري نپائيد كه ترياك به عنوان يك داروي خانگي جاي خود را در ميان ايرانيان باز كرد و پس از مدتي دولت انگليس اعلام كرد كه سوختهي ترياك را با قيمت مناسب از افرادي كه از اين ماده استفاده ميكنند ميخرد.
بدين ترتيب عدهي بيشماري از افراد اين مملكت به منظور كسب درآمد، ترياك را كه به مقدار فراوان و به قيمت ارزان در دسترس بود ميخريدند و پس از كشيدن، سوخته آن را به قيمت چند برابر ميفروختند. به طوري كه…
بچه های خوشمزه...
سریال خواهر اوشین!
آخرین روزهای عملیات مرصاد سپری شده بود، نفس منافقین كوردل داشت قطع میشد. بچههای گردان روحالله داشتند آماده میشدند بروند كمك بچههای گردان امام سجاد(ع). تازه از مانور عملیاتی برگشته بودیم و خسته و كوفته و دلخور از اینكه نتوانستیم برویم غرب، توی چادرهای پادگان اندیمشك لمیده بودیم. اخبار ساعت هشت شب را از بلندگوی گردان شنیدیم. شنبه شب بود و میشد رفت حسینیه گردان پای تلویزیون نشست و یك سریال درست و حسابی دید. شنبهها بعد از خبر، سریال ژاپنی «سالهای دور از خانه» پخش میشد. بلندگوی تبلیغات گردان روشن شد و صدای برادر كافشانی (از بچههای تبلیغات گردان) حالی حسابی به بچههای گردان داد. او با لحنی آرام و پرهیجان اعلام كرد: «برادرانی كه میخواهند سریال خواهر اوشین را تماشا كنند، به حسینیه گردان بیایند.»!! صدای انفجار خنده بچههای رزمنده بود كه به هوا بلند شد. منبع/مشرق
من بند کفش شما هستم!
سال 1361، پادگان 21 حمزه، مرحوم فخرالدین حجازی آمده بود منطقه برای دیدن دوستان. طی سخنانی خطاب به بسیجیان روی ارادت و اخلاصی که داشت، گفت: «من بند کفش شما هستم.» یکی از برادران، نفهمیدم خواب بود یا عبارت درست برایش مفهوم نشد، از آن ته مجلس با صدای بلند در تأیید و پشتیبانی از حرف او تکبیر سر داد! جمعیت هم با اللّه اکبر خودشان بند کفش بودن او را قبول کردند! منبع/فرهنگ جبهه
«لا موت لا موت»!
صبح روز عمليات والفجر10 در منطقه حلبچه همه حسابي خسته بودند. روحية مناسبي در چهرة بچهها ديده نميشد. از طرفي حدود 100 اسير عراقي را پشت خط براي انتقال به پشت جبهه به صف كرده بوديم. براي اينكه انبساط خاطري در بچهها پيدا شود و روحيههاي گرفته آنها از آن حالت خارج شود، جلوي اسيران عراقي ايستادم و شروع به شعار دادن كردم و بيچارهها هنوز، لب باز نكرده از ترس شروع به شعار دادن ميكردند! مشتم را بالا بردم و فرياد زدم: «صدام جارو برقيه»؛ و اونا هم جواب ميدادند. فرمانده گروهان برادر قرباني كنارم ايستاده بود و ميخنديد. منم شيطونيم گُل كرد و براي نشاط رزمندهها فرياد زدم: «الموت لِقرباني» اسيران عراقي شعارم را جواب ميدادند. بچههاي خط همه از خنده روده بُر شده بودند و قرباني هم دستش را تكان ميداد كه يعني شعار ندهيد! او ميگفت: قرباني من هستم «أنا قرباني» و اسيران عراقي هم كه متوجه شوخي من شده بودند رو به برادر قرباني كردند و دستان خود را تكان ميدادند و ميگفتند: «لاموت لاموت»! منبع/فارس
نشرمعارف
به نگاهی ، دلشادم کن...
می خواهم دیگر به دنیا دلشاد نباشم.می خواهم مثل تو “سجاد “باشم.
اینجا ، هوا برای نفس کشیدن ، کم است ؛ از این قفس،آزادم کن…