مسلمان، همچون سلمان...
عَنْ مَنْصُورٍ بُزُرْجَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ علیه السلام مَا أَکْثَرَ مَا أَسْمَعُ مِنْکَ سَیِّدِی ذِکْرَ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ فَقَالَ لَا تَقُلْ سَلْمَانَ الْفَارِسِیَّ وَ لَکِنْ قُلْ سَلْمَانَ الْمُحَمَّدِیَّ أَ تَدْرِی مَا کَثْرَةُ ذِکْرِی لَهُ قُلْتُ لَا قَالَ لِثَلَاثِ خِلَالٍ إِحْدَاهَا إِیثَارُهُ هَوَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع عَلَی هَوَی نَفْسِهِ وَ الثَّانِیَةُ حُبُّهُ الْفُقَرَاءَ وَ اخْتِیَارُهُ إِیَّاهُمْ عَلَی أَهْلِ الثَّرْوَةِ وَ الْعُدَدِ وَ الثَّالِثَةُ حُبُّهُ لِلْعِلْمِ وَ الْعُلَمَاءِ إِنَّ سَلْمَانَ کَانَ عَبْداً صَالِحاً حَنِیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ؛
یکی از یاران امام صادق علیه السلام از ایشان، پرسیده اند:
- چقدر از شما می شنوم که سلمان فارسی را نام می برید؟
- نگو سلمان فارسی، بگو سلمان محمدی. می دانی چرا سلمان، اینقدر نزد ما عزیز و گرامی است؟
- نه نمی دانم مولای من!
- سلمان، به خاطر سه ویژگی نزد ما عزیز و گرامی است:
*خواستة امیر المؤمنین را بر خواستة خود مقدم می داشت.
*محرومان و فقرا را دوست داشته و بر ثروتمندان ترجیح می داد.
*علم و عالمان را گرامی می داشت.
سلمان، عبد صالح خدا ، حق گرا و مسلمان بود و از مشرکین نبود…
بحارالانوار، ج22، ص32
نه هر که سربتراشد ، قلندری داند...
نگام که بهش افتاد، گفتم: خدایا شُکرِت تو این سفر معنوی یه همسفر خوب نصیبم کردی ! رفتم کنارش نشستم ، سلام کردم، نگاشو خیلی عارفانه از پنجره اتوبوس برداشت و به من جواب داد. خیلی ازِش خوشم اومد. چیزی از عرفان کم نداشت؛ ریش بلند و حنایی، چشمان زیبا و نافذ که با سرمه به آن جلوه داده بود، موی قشنگ، دستی پُر از انگشترهای رنگارنگ از عقیق گرفته تا حدید و فیروزه و شرف الشمس و دُرّ نجف، تسبیح هم که اگه نداشت، انگار یه چیزی کم داشت. هیبتِش منو گرفت.
خیلی با ادب پرسیدم: حاج آقا شما هم پابوس حضرت تشریف می بَرین؟!
گفت: اگه لایق باشیم و حضرت طلبیده باشه، باید پیغامی برای یکی از دوستان آقا برسونم!
منو بگو که دیگه تو پوستم از شادی نمی گنجیدم، بابا! عجب سعادتی، سفر معنوی با یه خضر راه، التماس دعا!
کم کم در صحبت باز شد از اینکه: اهل کجایی و چه کار میکنی و چی میخونی و چرا مشهد میری و…
منِ ساده همش اطلاعات می دادم…
رفتار فلفلی با خانواده ممنوع!!!
آیتالله حسنزاده آملی میگوید: من به آقای سیدمحمدحسن الهی که در عرفان و سیر و سلوک شاگرد مرحوم قاضی بود، مکرر عرض می کردم، وقتی خدمت آقا میرسید، از جانب من خواهش کنید که مرا هم در شَرَف خدمت حضرت امام مهدی(عج) شریک خود نمایند و برای من نیز اجازه ملاقات بگیرند.
روزی در شهر آمل، بعدازظهر مشغول استراحت بودم. بچه ها خیلی سر و صدا میکردند و مانع استراحتم شدند. من عصبانی شده و به آنها تندی و پرخاش کردم!پس از مدتی، از رفتار خود پشیمان شدم و از اینکه بچهها را ناراحت کردهام، عذاب وجدان داشتم. عصر رفتم بازار ومقداری شیرینی و میوه خریدم و…