رمضان در اسارت...
در ماه مبارك رمضان كه عراقي ها آب را جيره بندي كرده اند، يكي از بچه هاي آبادان پنهاني حدود 10 متر شيلنگ و يك عدد شير آب را به داخل آسايشگاه مي آورد تا يك سر شيلنگ را به شير آب حمام در خارج آسايشگاه وصل كنند و سر ديگرش كه شير آب به آن متصل است را به داخل آسايشگاه بياورند.
مشكل اينجاست كه موقع گرفتن آمار عصر، عراقي ها اسرا را مي شمارند و ديگر كسي نيست كه سر شيلنگ را به دور از چشمان آنها به شير داخل حمام وصل كند. بچه هاي آسايشگاه هاي 10،11 و 12 بعد از همه شمرده مي شوند و آزادي عمل بيشتري دارند، به همين منظور براي اين كار از آنها كمك گرفته مي شود. سرانجام يكي از بچه هاي آن طرف داوطلب مي شود و با به خطر انداختن جان خود، پنهاني ار لاي علفها عبور مي كند تا شيلنگ را به شير آب حمام وصل كند. بدين ترتيب بچه ها هر شب از آب لوله كشي در داخل آسايشگاه استفاده مي كنند. براي حفظ آب بايد از پنجره با آينه نگهباني بدهند تا اگر سربازي از آنجا رد مي شود، نگهبان فرياد بزند: «بكشيد، بكشيد، بكشيد» اولين نفري كه به شيلنگ نزديك است، آن را داخل اتاق مي كشد و بچه ها پنهانش مي كنند و تا صبح بايد بدون آب سر كنند. هرچند اين اتفاق به ندرت پيش مي آيد.
يك شب سربازي از داخل علف ها عبور مي كند و نگهبان دير متوجه او مي شود. با رسيدن او شيلنگ به داخل كشيده مي شود، اما رد آب باقي مي ماند. سرباز با فرياد مي رود و سربازها و افسر نگهبان را مي آورد. در باز مي شود و شروع به تفتيش مي كنند. بعد از يك تا دو ساعت جستجو، اثري از شيلنگ پيدا نمي كنند. سرانجام افسر نگهبان بر سر سرباز فرياد مي كشد و مي گويد: تو ديوانه اي، آخر چطور ممكن است اينها ده متر شيلنگ را پنهان كنند. سرباز قسم مي خورد كه با چشمان خودش شيلنگ را ديده است كه داخل آسايشگاه كشيده اند.
حال شيلنگ كجاست؟ در بين اسير لاغر اندامي شيلنك را به طور منظم و با دقت دور كمرش مي پيچيد كه از روي لباس اصلاً معلوم نيست.
بچه ها بعد از مدتي چند متر سيم برق با دو تكه حلبي تهيه مي كنند و با آن يك «المنت» برقي براي گرم كردن آب درست مي كنند و هر يك به طور منظم به صورت گردشي مسئول گرم كردن آب مي شوند تا به دور از چشمان عراقي ها كه آب را جيره بندي مي كنند، بچه هاي آسايشگاه در كنار داشتن آب لوله كشي، از آب گرم براي حمام هم بهره مند شوند.
سایت راسخون
کاهو های پلاسیده...
مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی، استاد عرفان علامه طباطبائی از نقطه نظر عمل، آیتی عجیب بود، اهل نجف و بالاخص اهل علم از او روایت های ناب اخلاقی دارند. یکی از اهل نجف که از اعلام نجف است می گفت: من یک روز به دکان سبزی فروشی رفته بودم، دیدم مرحوم قاضی خم شده و مشغول کاهو سوا کردن است؛ ولی به عکس همه کاهوهای پلاسیده و آنهایی که دارای برگ های خشن و بزرگ هستند بر می دارد.
من کاملا متوجه بودم؛ تا مرحوم قاضی کاهوها را به صاحب دکان داد و ترازو کرد و زیر عبا گرفت و روانه شد؛ من که در آن وقت طلبه جوانی بودم و مرحوم قاضی مرد مسن و پیرمردی بود به دنبالش رفتم و عرض کردم: آقا من سوالی دارم! شما بعکس همه چرا کاهوهای غیر مرغوب را سوا کردید!؟
مرحوم قاضی فرمودند:” آقاجان من! این مرد فروشنده ، شخص بی بضاعت و فقیری است؛ و من گاهگاهی به او کمک می کنم، و نمی خواهم به او مبلغی بلاعوض داده باشم تا اولا آن عزت و شرف آبرو از بین برود، و ثانیا خدای ناخواسته عادت کند به پول گرفتن؛ و در کسب هم ضعیف شود. برای ما فرقی ندارد کاهوی لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها؛ و من می دانستم که این ها بالاخره خریداری ندارد؛ وقتی که می خواهد دکان خود را ببندد و اینها را به بیرون بریزد، برای جلوگیری از خسارت و ضرر کردن او اینها را می خرم».
دفتر آفتاب