با سخنان امیر: خطبه 29
كلامتان سنگ سخت را مى شكند و عملتان دشمن را نسبت به شما به طمع مى اندازد.
در مجالس، لاف و گزاف مى زنيد، و به وقت جنگ فرياد مى كنيد: اى جنگ از ما دور شو!
دعوت كسى كه شما را بخواند ارزش نيابد، و قلب آن كه رنج شما را تحمل كند آسايش ندارد.
بهانه هاى دور از منطق مى آوريد، همانند بدهكارى كه بى دليل از طلبكار تمديد مى طلبد. خوار و ترسو، ستم را از خود باز نمى دارد، و حق بدون تلاش به دست نمى آيد. از كدام خانه، بعد از خانه ی خود دفاع مى كنيد؟ و همراه كدام پيشوا پس از من به جنگ مى رويد؟
به خدا قسم! فريب خورده كسى است كه شما او را فريب داده ايد، و آنكه شما بهره ی او شويد، به خدا قسم كه به تير قرعه اى كه سهمى ندارد دست يافته، و آن كه به كمك شما تير انداخت، تيرى بى كمان و پيكان پرتاب كرد.
به خدا سوگند! نه گفته ی شما را باور مى كنم و نه طمعى به يارى شما دارم، و نه دشمن را از شما مى ترسانم.
شما را چه شده؟ دواى دردتان چيست؟ و راه علاجتان كدام است؟ دشمن هم مانند شماست. چرا سخن بدون عمل؟! و غفلت بدون ورع (= تقوی)؟! و طمع در غير حق؟!
شريف الرضي، محمد بن حسين، نهج البلاغة، ترجمه انصاريان - قم، دار العرفان، چاپ: اول، 1388، ص 28، خطبه 29؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور 3/5.
داعش و جنایت های فاحش!!
«نمی دانم» هم خوب عبارتی است!
چند وقت قبل از این مصاحبه هم، با سؤالی مشابه همین، مردم آزمایش شدند: «وقتی به کشورها نفت می فروشیم، بشکه های خالی اش را چه کار می کنیم؟» فرض کنید شما این سوال را طرح کنید و انتظار دارید این پاسخ را بشنوید: «بشکه واحد اندازه گیری نفت است.»، امّا وقتی دائم حرفهای دیگری می شنوید، طرف مقابلتان را چه فرض می کنید؟! در همان برنامه 99 درصد از مردمی که به این سوال جواب دادند، پاسخشان غلط بود؛ ولی چهره شان از اعتماد به نفس برق می زد.
این «نمی دانم» درد امروز جامعه ی ماست. از هر کسی هر چیزی بپرسی، حتّی اگر در تخصّصش نباشد، «عار»ش میآید بگوید: «نمی دانم». در حالی که وقتی با اعتماد به نفس و با قاطعیت درباره ی چیزی نظر می دهیم که کوچکترین علمی درباره اش نداریم، هم طرف مقابل را گمراه کرده ایم و هم خودمان را. چرا که به قول سقراط، نگفتیم: «می دانم که نمی دانم!» بلکه تا ابد خودمان را گرفتار جهلّ مرکّب کردیم؛ چون نگفتیم نمی دانم و به ضعف خود پی نبردیم.
از این گذشته، بسیاری از اوقات به شنیده هایمان اکتفا می کنیم و به دنبال حقیقت نمی گردیم. در حالی که به فرموده ی حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) میان حقّ و باطل به اندازه ی چهار انگشت فاصله است: فاصله ی بین چشم و گوش.(1)
کاش این ماجرا با همین دو سوال مصاحبه و معاملات روزمرّه به پایان می رسید؛ امّا مشکل اینجاست که بسیاری از استادان در حوزه و دانشگاه به جای آنکه به دنبال بخش «لَنگ» علم خودشان بگردند و به دنبال چیزهایی بروند که نمی دانند، با سر هم کردن جواب و به قول دانشجوها «پیچاندن» سؤال، سر و ته ماجرا را هم می آورند.
ماجرای وقتی بد و بدتر می شود که چیزهایی را نادانسته می گوییم که مربوط به خداوند و رسول و اولیائش (علیهم السلام) است. گاهی حتّی چیزهایی را، با نیّت نزدیک کردن مردم به خدا، به هم می بافیم و در زبان امامان می گذاریم.
وقتی درباره ی چیزی اطمینان نداریم، یا به عبارتی جاهلیم، باید بگوییم: «نمی دانم.» این توصیه در روایات ما بسیار گفته شده است. این قضیه، آنقدر مهمّ و جدّی است که حقّ خداوند متعال دانسته شده است. از امام باقر(علیه السلام) پرسیدند: خدا بر بندگان چه حقى دارد؟ فرمودند: «اين حق كه هر چه [مردم] بدانند بگويند و در باره ی هر چه ندانند توقّف كنند و دم فرو بندند.»(2)
از امروز بشمرید؛ چیزهایی را که براستی درباره اش مطمئن نیستیم را و پاسخ های «نمی دانم» را.
« لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ ميثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَق؛ (3)
آیا از آنها در کتاب پیمان گرفته نشده است که درباره ی خداوند جز راست و حقّ نگویند؟!»
پی نوشت:
1. ابن بابويه، محمد بن على، الخصال، ترجمه فهرى، تهران،علميه اسلاميه، چاپ: اول، بى تا. ج1، ص 261؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور 3/5.
2. كلينى، محمّد بن يعقوب، أصول الكافي، ترجمه كمرهاى، قم، اسوه، چاپ سوم، 1375، ج1، ص 121؛ با استفاده از نرم افزار.
3. اعراف: 169.
پ. میعاد