پوتین های مریم
من و زهره قبل از رسيدن به گمرک از ماشين پايين پريديم. عراقي ها تا گمرک رسيده بودند و ما براي دفاع رفته بوديم. مي خواستيم تا آنجا که سلاح و مهمات داريم بجنگيم. مسافتي را زيگزاگ رفتيم. از بشکه ها و جعبه هاي چوبي خيلي بزرگ به عنوان سنگر استفاده مي کرديم و براي هم خط آتش مي بستيم. يعني براي جلو رفتن بچه ها و کم شدن حجم تيراندازي دشمن اسلحه را روي رگبار مي گذاشتيم و از بالاي سر بچه هايي که دولا دولا جلو مي رفتند به طرف دشمن تيراندازي مي کرديم تا آنها راحت تر بتوانند تغيير موضع بدهند.
سنگر به سنگر جلو رفتيم تا به جايي رسيديم که ريل راه آهن بود. کم کم به يک رزمنده کامل تبديل شدم.
***
کتاب «پوتين هاي مريم»، خاطرات یکی از زنان خرمشهری (مریم امجدی) از ایام جنگایران و عراق است. راوی اين کتاب که دوران نوجوانی و جوانیاش مصادف با روزهای جنگ بوده، پس از انقلاب اسلامي ضمن تحصیل در دبیرستان به عضویت حزب جمهوری اسلامی، جهاد سازندگی و بسیج مستضعفین خرمشهر درآمده و دورههای امدادگری و فنون نظامی را آموزش میبیند.
با شروع تهاجم عراق به خرمشهر، او در مشاغل مختلف چون امدادرسانی در بیمارستان دکتر مصدق، نگهداری از انبار مهمات مسجد جامع خرمشهر خدمت میکند و در این مدت گاهی نیز به خط مقدم جبهه میرود.
مريم امجدي يکي از دختران خرمشهري است که در شهريور 1359 و در هجوم ارتش عراق به خاک کشورمان تنها هفده سال داشت . وي در جريان جنگ پابه پاي مردان سرزمينش با يک اسلحه ژ- ث دو خشابه و يک کلت رو در روي دشمن ايستاد.
این کتاب را «فریبا طالش پور» از خاطرات شفاهی مریم امجدی تهیه و تدوین کرده و انتشارات «سوره مهر» آن را منتشر کرده است. برای تهیه ی این اثر به فروشگاه سوره مهر مراجعه فرمائید.
منبع معرفی: سایت تابناک
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
من برنده ام!!!
دو برادر در مصر زندگی می کردند، از همان دوران کودکی یکی به دنبال کسب علم رفت و دیگری ثروت. عاقبت آنکه دنبال علم بود علامه دوران خود شد و دیگری پادشاه مصر. روزی برادری که پادشاه شده بود به برادر دیگرش گفت: من به سلطنت رسیدم و تو در فقر ماندی.
عالم جواب داد: ای برادر شکر خداوند بر من باید بیشتر باشد، چرا که به من میراث پیغمبران یعنی علم داد و تو را میراث فرعون و هامان یعنی ملک مصر.
منبع: برگرفته از گلستان سعدی، حکایت شماره 2 از باب سوم در فضیلت قناعت