کوتاه و خواندنی از تاریخ اسلام!
جلد دوم کتاب “جستارهایی از تاریخ اسلام” تألیف سید محمد سعید مدنی (مدیر مسۆل روزنامه کیهان ورزشی) منتشر و وارد بازار نشر شده است.
این کتاب مجموعه ای است از نکته ها و یادداشت های مبتنی بر منابع معتبر (شیعه و سنی ) آثار موثق محققان نامدار و برجسته درباره تاریخ اسلام که تا کنون کمتر به آن ها پرداخته شده است.
در این كتاب، نكاتی درباره تاریخ صدر اسلام تا سال 61 هـ .ق درج شده است. نوشتار حاضر كه جلد نخست از مجموعة «جستارهایی از تاریخ اسلام» است، با هدف پاسخ گویی به برخی سۆال ها و ابهامات در زمینة تاریخ اسلام و بیان مسائل و نكته هایی برای افرادی كه شناخت تخصّصی از این تاریخ ندارند، تدوین شده است. نگارنده در این اثر بر آن بوده كه از بازگویی مباحث تكراری دوری جوید و مسائلی كه كمتر به آن ها پرداخته شده، توجّه نشان دهد.
از جمله موضوعات مورد بحث در كتاب می توان به این موارد اشاره كرد: آشنایی با هاشم و امیه، حوادث بعد از هجرت، حوادث سال اندوه، جنگ احد، وقایع غدیر خم، وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله، ماجرای جانشینی ایشان و کارشکنیهای اهل سقیفه بنی ساعده، وقایع زمان خانه نشینی حضرت امیر المۆمنین علی علیه السلام، سرنوشت تلخ بعضی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و زمینه سازان جنگ جمل و سایر جنگ های امام علی علیه السلام، این کتاب بعد از شرح وقایع دوران خلافت امام علی علیه السلام اشاراتی به وقایع زمان امامان شریف حسنین علیهم السلام دارد و صحنه هایی از قیام عاشورا را به تصویر می کشد و سپس با شرحی کوتاه به نکاتی از زندگی سایر ائمه علیهم السلام گذر می کند.
بخش دوم این کتاب شامل یادداشت های نویسنده از وقایعی چون زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها و هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله، اقدامات پیامبر اکرم، ملاک مسۆلیت در خلافت امام علی علیه السلام و بررسی چند حدیث است.
بخشی از این کتاب با عنوان “وصیت ابوبکر “را با هم می خوانیم:
وصیت ابوبکر:
ابوبکر در جمادی الاخر سال 13 بیمار شد و چون بیماری او به سختی کشید عمر بن خطاب را به جای خویش برگزید و عثمان را فرمود که سند ولایت عهدش را بنویسد و نوشت.
ابوبکر به عثمان گفت: «بنویس بسم الله الرحمن الرحیم، این سفارش ابوبکر بن ابی قحافه به مسلمانان است اما بعد…» پس مدهوش شد و عثمان خود چنین نوشت: «اما بعد من عمر بن خطاب را جانشین خود بر شما قرار دادم و در حق شما هیچ خبری را فرو نگذاردم.»
ابوبکر به هوش آمد و گفت: «بر من بخوان» و عثمان نوشته را بر او بخواند. ابوبکر تکبیر گفت و افزود: می بینمت که از اختلاف مردم پس از بیهوشی و مرگ احتمالی من ترسیدی؟! عثمان گفت: آری، ابوبکر گفت: خداوند از سوی اسلام و مسلمین پاداش خیرت دهد و نوشته او را تأیید کرد.
و در باره عمر نوشته اند که او، در جمع مردم با چوبدست خود نشسته بود و در حالی که غلام ابوبکر با نامه خلافتش در کنار او قرار داشت می گفت: ای مردم بشنوید و سخن خلیفه رسول الله را اطاعت نمایید که او می گوید: «من در حق شما هیچ خبری را فرو نگذاردم.
به این ترتیب ابوبکر در جمادی الاخر سال سیزدهم هجری از دنیا رفت و عمر بن خطاب با وصیت او به جانشینی و مقام خلافت رسید.(کتاب جستارهایی از تاریخ اسلام جلد 2 ص 168-169)
این کتاب توسط انتشارات کیهان به چاپ رسیده و در اختیار علاقمندان قرار گرفته است . (خبرگزاری کتاب ایران)
فاطمه محمدی
خاطرات آن بیست و سه نفر
آن بیست و سه نفر. احمد یوسفزاده. انتشارات سوره مهر. چاپ اول. تهران: 1393. 2500 نسخه.408 صفحه. قیمت: 13900تومان.
« برخلاف تصورمان ابووقاص خیلی آتشی نشد. گفت:” پس شما میخواید قهرمان بازی در بیارید! شما میخواید مثل بابی ساندز مشهور بشید! ولی کور خواندید. همین جا از گرسنگی میمیرید. صداتون از این دیوار هم اون طرف تر نمیره. ” این را گفت و از زندان خارج شد. جمع شدیم دور هم. یک گام جلو افتاده بودیم. احساس پیروزمندانهای داشتیم. گذشته از این، تهدید شکنجه با آب جوش هم عملی نشده بود. امیدوار بودیم تا آخر راه پیش برویم. »[1]
موضوع داستان
آن بیست و سه نفر در واقع خاطرات بیست و سه نوجوانی است که در عملیات بیت المقدس به اسارت نیروهای عراقی درآمدند. احمد یوسفزاده، یکی از آن نوجوانان است که پس از آزادی خاطراتش را در این کتاب به تصویر کشیده است.
بیست و سه نوجوان پس از دستگیری به کاخ صدام حسین منتقل میشوند و با وی دیدار میکنند. صدام حسین از دیدن آنها متعجب میشود. وی به آنها میگوید آزادشان خواهد کرد تا بروند درس بخوانند و دکتر ومهندس بشوند و بعد از آن برایش نامه بنویسند. در آن جلسه صدام حسین به آنها میگوید اکنون باید در کلاس درس باشند نه در جبهه و اظهار میدارد کودکان دنیا کودکان ما هستند.
صدام حسین با این حال نوجوانان را وادار به اعتراف اجباری میکند و از آنها میخواهد بگویند به اجبار حکومت ایران به جنگ واداشته شدهاند. نوجوانان دست به اعتصاب غذایی میزنند و پس از پنج روز بی غذایی و بی آبی نیروهای عراقی مجبور میشوند آنها را نزد سربازهای اسیر ایرانی در اردوگاه رمادی بفرستند. از آنجا نیز به اردوگاه موصل و بین القفسین فرستاده میشوند و دوران طولانی اسارت را میگذرانند.
این خاطرات بیشتر مربوط به بخش نخست اسارت آنان است. در این اثر خاطرات همه این بیست و سه نفر به شکل داستانی و با تعلیقهای روایی به تصویر کشیده میشود. این کتاب حاوی خاطرات و رشادتهای نوجوانان رزمندهای است که مقاومت را ترجیح میدهند و حماسه بزرگی میآفرینند.
چند کلامی درباره بیست و سه نوجوان رزمنده
بیست و سه نوجوان رزمنده در سال 1361 در عملیات بیت المقدس توسط نیروهای عراقی دستگیر میشوند. عملیاتی که منجر به آزادسازی خرمشهر می شود. در پی این عملیات خشم صدام حسین بالا میگیرد. اکثر این نوجوانان از بچههای کرمان هستند و از تیپ ثارلله داوطلب جنگ شده بودند. این نوجوانان پس از اینکه وارد کاخ صدام میشوند مورد بازجویی قرار میگیرند. صدام حسین آنان را وادار به بیان اعتراف های اجباری میکند و از آنان میخواهد اجباری بودن اعزام نوجوانان به جبهههای جنگ در ایران را تایید کنند. کاری که میتوانست افکار عمومی جهانیان را بر علیه ایران تشدید کند. این اعترافات می توانست همچنین افکار عمومی را در جهت خواستههای رژیم بعث عراق تغییر دهد و دنیا را با آنها همسو کند.
نویسنده کتاب که خود یکی از نوجوانان به اسارت کشیده شده است مینویسد: دلیل این جنگ روانی این بود که عراقیها در جریان عملیات بیت المقدس شکست سختی خورده بودند و قصد داشتند آن شکست را جبران کنند. صدام حسین پیش از عملیات گفته بود اگر ایران بتواند خرمشهر را آزاد کند من کلید بصره را به ایران تحویل خواهم داد. زمانی که بعثیها خرمشهر را از دست دادند، این پروژه را برای فرار از شکست خود ترتیب دادند و در روزنامههای عراقی اکاذیبی را به ما نسبت دادند.
چگونه نوجوانان با جنگ روانی صدام حسین میجنگند
نوجوانان برای فرار از این جنگ روانی دست به اعتصاب غذایی میزنند و پنج روز کامل آب و غذا نمی خورند. آنها با اعتصاب خود یک بار دیگر صدام حسین شکست میدهند. نوجوانان زندان بغداد را ترک میکنند و اردوگاههای دیگر نزد سایر سربازهای اسیر ایرانی فرستاده میشوند.
در حاشیه دیدار با صدام حسین
صدام حسین به همراه دخترش از این بیست و سه نوجوان دیدار میکند و با آنها عکس میگیرد که همین عکسها دست آویز روزنامههای عراقی میشود. احمد یوسفزاده پس از آزادی برای صدام حسین نامهای مینویسد و وی را محکوم میکند که بر سر کودکان حلبچه گاز خردل ریخته و امیرشاه پسندی نوجوان پانزده ساله کرمانی را با سختترین شکنجهها آزار داده است. کاری که با ادعاهایش مبنی بر این که کودکان دنیا کودکان ما هستند در تناقض است. احمد یوسفزاده این نامه را در سال 1375 برای صدام حسین مینویسد که ضمیمه کتاب است.
چگونگی شکل گیری این داستان
نویسنده در مقدمه کتابش مینویسد: “ماجرای این بیست و سه نفر اتفاقی است که در هیچ جنگی رخ نداده است.”
احمد یوسف زاده این ماجرا را در سال 1370 یعنی یک سال پس از آزادیاش به رشته تحریر در میآورد. ماجرا توسط یکی از جوانان نوشته میشود و به کتابی کم حجم در میآید. پس از آن در سال 1385 داستان این کتاب توسط مهدی جعفری به مستندی سیزده قسمتی در میآید که از شبکه چهار پخش میشود. وقایع کتاب مربوط به سی سال پیش است و نگارش آن بر اساس دست نوشتههای نویسنده و همچنین فیلم مستند مهدی جعفری است که حاوی ساعتها مصاحبه با گروه بیست و سه نفری است. در این کتاب فقط به هشت ماه از هشت سال و سه ماه و هفده روز اسارت این نوجوانان است و باقی سالهای اسارت در رمادی، موصل و بین القفسین هنوز به رشته تحریر در نیامده است. تقسیم بندی کتاب فصلهای سال را نمایندگی میکند. یعنی در چهار فصل بهار، تابستان، پاییز و زمستان روایت میشود که همگی مربوط به سال 1361 است. از این بیست و سه نفر 16 نفر اهل کرمان هستند و در حال حاضر تنها یکی از آنها چشم از جهان فرو بسته است.
عناوین کتاب
این کتاب حاوی یک پیش فصل است که شامل هفت بخش کوتاه به عنوان مقدمه داستان است و چهار فصل بهار، تابستان، پاییز و زمستان. در پایان کتاب نیز نامه احمد یوسف زاده به صدام حسین و تعدادی عکس از روزنامهها و گروه بیست و سه نفره ضمیمه شده است.
پی نوشت:
[1] صفحه 350 کتاب
تلاش براي تحريف حديث منزلت
نگاهى به حديث منزلت
حديث منزلت از احاديثى است كه در شأن و مقام امير مؤمنان على عليه السلام وارد شده است و همه مسلمانان در ورود آن درباره حضرت على عليه السلام اتفاق نظر دارند.
محدثان بزرگ متقدم و متأخر، علما و دانشمندان اهل تسنّن نيز اين حديث را نقل كرده اند. براى نمونه مى توان به بُخارى، مسلم نيشابورى و ديگر نويسندگان صحاح اشاره نمود. نگارندگان مسند همچون احمد بن حنبل شيبانى در مسند و معجم نگاران مانند طبرانى در المعجم الكبير نيز به اين حديث اشاره كرده اند.(1)
حديث منزلت در شأن امير مؤمنان على عليه السلام
به روايت بُخارى
بُخارى اين حديث را اين گونه نقل مى كند:
محمّد بن بشّار، از غندر، از شعبه، از سعد نقل مى كند كه مى گويد: از ابراهيم بن سعد، از پدرش شنيدم كه اين گونه مى گفت: پيامبر صلى اللّه عليه وآله(2) به على عليه السلام فرمود:
أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى؟(3)
آيا راضى نيستى كه براى من همانند هارون براى موسى باشى؟
بُخارى در بخش ديگرى از صحيح، حديث منزلت را اين گونه نقل مى كند: مسدّد، از يحيى، از شعبه، از حَكَم، از مصعب بن سعد، از پدرش نقل مى كند كه سعد مى گويد:
آن گاه كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به تبوك مى رفت، على عليه السلام را جانشين خود قرار داد.
على عليه السلام عرض كرد:
أتخلّفني في الصبيان والنساء;
آيا مرا در ميان كودكان و زنان باقى مى گذارى؟
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
ألا ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه ليس نبي بعدي؟(4)
آيا راضى نيستى كه براى من، همانند هارون براى موسى باشى جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود؟
به روايت مسلم
مسلم بن حجّاج نيشابورى نيز به نقل اين حديث پرداخته است. وى در صحيح در بخش فضايل على بن ابى طالب عليهما السلام مى نويسد:يحيى بن تميمى، ابو جعفر محمّد بن صباح، عبيداللّه قواريرى و سريح بن يونس ـ متن حديث به نقل از محمّد بن صباح است ـ از يوسف بن ماجشون نقل مى كنند كه وى از ابو سَلَمه ماجشون، از محمّد بن منكدر، از سعيد بن مسيّب، از عامر بن سعد بن ابى وَقّاص، از پدرش نقل مى كند كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به على عليه السلام فرمود:
أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبي بعدي;
تو براى من، مانند هارون براى موسى هستى جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود.
سعيد مى گويد: دوست داشتم كه اين حديث را از زبان سعد بشنوم; وقتى سعد را ملاقات كردم و گفته عامر را براى او نقل كردم، سعد گفت: آرى، من اين حديث را شنيده ام.
گفتم: خودت آن را شنيده اى؟
سعد انگشتانش را بر گوش هايش نهاد و گفت: آرى، وگرنه گوش هايم كر شوند.
اين حديث را ابوبكر بن ابى شِيبه نيز از غندر، از شعبه نقل كرده است.
مسلم در سند ديگرى حديث منزلت را اين گونه نقل مى كند:
محمّد بن مثنّى و ابن بشّار از محمّد بن جعفر نقل مى كنند كه وى، از شعبه، از حَكَم، از مصعب بن سعد، از سعد بن ابى وقّاص نقل مى كند:
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در غزوه تبوك على بن ابى طالب عليه السلام را جانشين خود قرار داد. على عليه السلام گفت:
يا رسول اللّه! تخلّفني في النساء والصبيان؟
اى رسول خدا! آيا مرا در ميان زنان و كودكان باقى مى گذارى؟
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى غير أنّه لا نبي بعدي؟
آيا راضى نيستى كه براى من، همانند هارون براى موسى باشى، جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود؟
مسلم در سند ديگر اين حديث را اين گونه نقل مى كند:
عبيداللّه بن معاذ، از پدرم، از شعبه براى ما روايت كرده اند كه قُتَيْبَة بن سعيد و محمّد بن عباد ـ با دو متن نزديك به هم ـ از حاتِم ( ابن اسماعيل) از بُكَيْر بن مسمار، از عامر بن سعد بن ابى وَقّاص، از پدرش نقل مى كنند كه معاوية بن ابى سُفيان به سعد گفت: چه چيز تو را از اين كه به ابوتراب دشنام دهى باز مى دارد؟!
سعد گفت: من مادامى كه سه جمله از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله درباره على به خاطر دارم، او را دشنام نخواهم داد كه اگر يكى از اين سه جمله درباره من بود، براى من خوشايندتر از مال دنيا بود.
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به هنگام حركت به غزوه اى على عليه السلام را جانشين خود قرار داد; على عليه السلام به او عرض كرد: اى رسول خدا! مرا همراه زنان و كودكان باقى مى گذارى؟
شنيدم كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله به او فرمود:
أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبي بعدي؟
آيا راضى نيستى كه براى من، همانند هارون براى موسى باشى، جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود؟
بار ديگر از حضرتش شنيدم كه در جنگ خيبر فرمود:
لاُعطينّ الراية رجلاً يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله;
پرچم را به دست مردى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند.
همه ما گردن كشيديم و نگاه مى كرديم كه او چه كسى است. پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: على را برايم صدا بزنيد.
على عليه السلام را پيش رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آوردند. او چشم درد داشت. پيامبر از آب دهان خود به چشم او ماليد و پرچم را به او داد و خداوند به دست او، فتح و پيروزى را به مسلمانان نصيب كرد.
جمله سوم آن گاه بود كه آيه ( نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ) نازل شد. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و گفت:
اللهمّ هؤلاء أهلي;
بارالها! اينان خانواده من هستند.
اين حديث را ابوبكر بن ابى شِيبه نيز، از غندر، از شعبه نقل كرده است.
مسلم نيشابورى، به سندى ديگر، اين حديث را چنين نقل مى كند: محمّد بن مثنّى و ابن بشّار از محمّد بن جعفر، از شعبه، از سعد بن ابراهيم، از ابراهيم بن سعد نقل مى كنند كه سعد مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه وآله به على عليه السلام فرمود:
أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى؟(5)
آيا راضى نيستى كه براى من همانند هارون براى موسى باشى؟
تلاش هاى سست و بى پايه در ردّ حديث منزلت
با توجّه به آن چه بيان شد، ترديدى در صحّت سند و بلكه تواتر آن ـ حتّى از طرقى كه نزد اهل تسنن معتبر است ـ وجود ندارد. از اين رو گروهى از آنان ـ در كتاب هاى حديثى و كلامى ـ در دلالت اين حديث بر برترى امير مؤمنان على عليه السلام و جانشينى او از رسول ربّ العالمين تشكيك كرده اند.
گروه ديگرى وقتى متوجّه بى ارزشى اين تشكيك ها شده اند، به ناچار سند آن را زير سؤال برده و آن را ضعيف شمرده اند، با اين كه حديث منزلت حديثى است كه بخارى و مسلم و ديگر صاحبان صحاح و بزرگان حديث بر آن اتّفاق نظر دارند و صدور چنين حديثى نزد اهل سنّت قطعى است، آن چنان كه اين موضوع براى هر پژوهش گرى كه به كتاب الصواعق المحرقه مراجعه كند پوشيده نيست.(6)
از طرفى، عدّه اى از مخالفان متوجّه شدند كه ضعيف شمردن سند و دلالت اين حديث هيچ سودى ندارد; از اين رو متن حديث را به گونه اى كه هيچ مسلمانى به زبان نمى آورد تحريف كردند و گفتند: متن حديث اين گونه است:
عليٌّ منّي بمنزلة قارون من موسى…!
نسبت على به من، مانند نسبت قارون به موسى است!
پژوهش گرى كه به كتاب هاى رجال، در ضمن شرح حال « حريز بن عثمان» مراجعه كند، از جعلى بودن اين روايت آگاهى خواهد يافت.
حديث منزلت و تحريف واژگان آن
برخى ديگر، حديث را قلب(7) كرده و نام ابوبكر و عمر را به جاى نام على عليه السلام گذاشته اند.
خطيب بغدادى در تاريخ معروف خود چنين مى نگارد: طاهرى، از ابوالقاسم علىّ بن حسن بن علىّ بن زكرياى شاعر، از ابوجعفر محمّد بن جرير طبرى، اين گونه نقل مى كند كه بُشر بن دحيه، از قزعة بن سويد، از ابن ابى مُلَيكه اين گونه نقل مى كند:
ابن عبّاس مى گويد كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: نسبت ابوبكر و عمر به من، مانند نسبت هارون به موسى است.(8)
اين روايت را متّقى هندى در كنز العمّال، از خطيب بغدادى و ابن جوزى در الواهيات، از ابن عباس نقل كرده اند.(9) مناوى نيز در كنوز الحقايق همين گونه آورده است.(10)
انديشه اى در سند اين حديث ساختگى
بديهى است كه سند چنين حديث ساختگى، در نهايت بى اعتبارى است. ما راويان اين حديث را با دقّت بررسى مى نماييم. راويان اين حديث ساختگى از اين قرارند:
1. ابن ابى مُلَيكه
ما در مورد اين فرد در كتاب خواستگارى ساختگى كه پژوهشى در داستان جعلى « خواستگارى على عليه السلام از دختر ابوجهل» است، سخن گفته ايم.(11)
2. قزعة بن سويد
ابن ابى حاتِم درباره قزعه، از احمد بن حنبل اين گونه نقل مى كند: قزعه مضطرب الحديث است.
وى از ابن مَعين روايت كرده است كه مى گويد: او از نظر نقل حديث ضعيف است; آن گاه از پدرش ابوحاتِم رازى درباره قزعه چنين نقل مى كند: نمى توان به گفته هايش استناد و احتجاج كرد.(12)
ابن حجر نيز در مورد قزعة بن سويد اظهار نظر كرده است. وى مى نويسد كه بُخارى مى گويد: قزعه در نقل حديث فرد قوى نيست.
وى هم چنين از ابوداوود، عنبرى و نَسائى نقل مى كند كه گويند: قزعه در نقل حديث فرد ضعيفى است.
ابن حجر در ادامه مى نويسد كه ابن حبّان، قزعه را اين گونه وصف مى نمايد: وى خطا و اشتباه هاى بسيار و آشكارى دارد. از آن جا كه چنين مواردى در رواياتش بسيار است، نمى توان به رواياتش استناد كرد.(13)
ذهبى نيز در ميزان الاعتدال نامى از او برده و مى نويسد: او حديثى منكَر و ناشناخته از ابن ابى مُلَيكه دارد… .(14)
البته سخن ابن جوزى را در اين باره بيان خواهيم كرد.
3. بشر بن دحيه
ابن حجر مى گويد: بُشر بن دحيه، از قزعة بن سويد، روايت نقل مى كند; و محمّد بن جرير طبرى نيز از او حديث نقل كرده است. ذهبى در اصل كتاب ميزان الاعتدال، او را ـ ذيل شرح حال عمّار بن هارون مستملى ـ آورده و ضعيف دانسته است.
در ادامه مطالب، عين عبارت ابن حجر را خواهيد ديد. در آن عبارت از ذهبى اين گونه نقل شده است: اين حديث دروغ و جاعل آن بُشر است.
در همان عبارت، سخن ابن حجر اين گونه آمده است: من استاد طبرى ( بُشر) را نمى شناسم. ممكن است كه همو جاعل حديث باشد.(15)
4 . على بن حسن شاعر
گروهى از رجال شناسان على بن حسن شاعر دروغ گو دانسته اند. فراتر اين كه به عقيده گروهى، وى متّهم به جعل اين حديث است، چنان كه خواهد آمد.
تصريحاتى درباره اين حديث
همان گونه كه گفته شد، اين حديث جعلى و ساختگى است; به طورى كه جمعى از بزرگان، رجال شناسان و علماى اهل سنّت هم چون: ابن عَدى، ابن جوزى، ذهبى و ابن حجر عسقلانى ناچار شده اند به اين حقيقت تصريح كنند. ما در ابتدا عبارت ابن جوزى، آن گاه عبارت ابن حجر را نقل كرده و به همين مقدار بسنده مى كنيم:
ابن جوزى درباره اين حديث چنين مى نگارد: ابن منصور قزّاز، از ابوبكر بن ثابت، از على بن عبدالعزيز طاهرى، از ابوالقاسم على بن حسن بن علىّ بن زكريّاى شاعر، از ابو جعفر محمّد بن جرير طبرى، از بُشر بن دحيه، از قزعة بن سويد، از ابن ابى مُلَيكه نقل مى كند كه ابن عبّاس مى گويد: پيامبر فرمود:
نسبت ابوبكر و عمر به من مانند نسبت هارون به موسى است.
ابن جوزى پس از نقل اين حديث مى گويد: اين حديث صحيح نيست و كسى كه به جعل اين حديث متّهم است على بن حسن شاعر است.
ابوحاتِم رازى گويد: روايت هاى قزعة بن سويد قابل استناد نيستند.
احمد بن حنبل نيز در مورد قزعه مى گويد كه او مضطرب الحديث است.(16)
ابن حجر عسقلانى نيز در شرح حال بُشر بن دحيه چنين مى نويسد: بُشر بن دحيه، از قزعة بن سويد روايت نقل مى كند. هم چنين محمّد بن جرير طبرى از او روايت نقل كرده است. ذهبى در اصل ميزان الاعتدال، در شرح حال عمّار بن هارون مستملى او را ضعيف شمرده است. آن گاه از ابن عَدى نقل مى كند كه محمّد بن نوح، از جعفر بن محمّد بن ناقد، از عمّار بن هارون مستملى، از قزعة بن سويد، از ابن ابى مُلَيكه نقل مى كند كه ابن عباس مى گويد كه پيامبر فرمود: هيچ مالى به اندازه مال ابوبكر به من نفع نداد(!)
در ضمن آن حديث آمده است كه حضرتش فرمود: نسبت ابوبكر به من، مانند نسبت هارون به موسى است.
ابن عَدى گويد: نظير اين روايت را ابن جرير طبرى، از بُشر بن دحيه، از قزعة بن سويد نيز نقل كرده است.
ذهبى گويد: اين حديث دروغ و بُشر جاعل آن است.
سپس ابن عَدى مى گويد: اين حديث را مسلم بن ابراهيم، از قزعه نقل كرده است.
ذهبى درباره قزعه مى گويد: او فرد معتبرى نيست.
ابن حجر در ادامه مى نويسد: ذهبى در شرح حال على بن حسن بن على بن زكرياى شاعر، او را به جعل اين حديث متهم كرده است.(17)
سپس ابن حجر در شرح حال شاعر مى گويد:
على بن حسن بن على بن زكريّاى شاعر، از محمّد بن جرير طبرى ـ در حديثى كه او متّهم به جعل آن است ـ چنين نقل كرده است كه پيامبر فرمود: « نسبت ابوبكر به من، مانند نسبت هارون به موسى است»; ولى نبايد اين مرد را متّهم به اين گناه نمود.
خطيب بغدادى در تاريخ بغداد مى نويسد:
على بن عبدالعزيز طاهرى، از ابوالقاسم على بن حسن بن على بن زكرياى شاعر، از ابو جعفر محمّد بن جرير طبرى، از بُشر بن دحيه، از قزعه بن سويد، از ابن ابى مُلَيكه همين حديثى كه از ابن عباس نقل شده، نقل مى نمايد.
ابن حجر پس از نقل اين حديث مى نويسد: من « بشر بن دحيه» را نمى شناسم; از اين رو ممكن است همو جعل كننده اين حديث باشد… .(18)
پي نوشت ها :
1- گفتنى است كه ما به طور مبسوط در نوشتارى جداگانه تحت عنوان نگاهى به حديث منزلت اين حديث را بررسى كرده ايم و اين كتاب در ضمن سلسله پژوهش هاى اعتقادى شماره 12 چاپ شده است.
2- به رغم اين كه در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارك پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمايش حضرتش، درود و صلوات را به صورت كامل آورده ايم.
3- صحيح بُخارى: 3 / 1359، كتاب فضايل صحابه، باب مناقب على بن ابى طالب عليه السلام، حديث 3503.
4- صحيح بُخارى: 4 / 1602، كتاب المغازى، باب غزوه تبوك، حديث 4154.
5- صحيح مسلم: 5 / 22 ـ 24، كتاب فضايل صحابه، باب فضايل على بن ابى طالب عليه السلام، حديث 2404.
6- ر.ك: الصواعق المحرقه: 1 / 31.
7- قلب حديث: جا به جا كردن نام يكى از راويان، يا پس و پيش كردن نامى و يا تعويض يك نام با نام ديگر در سند و يا جا به جا كردن و تغيير دادن مطلبى در متن.
8- تاريخ بغداد: 11 / 383.
9- كنز العمّال: 11 / 259، كتاب فضايل، باب ذكر صحابه و فضلهم، حديث 34679.
10- كنوز الحقايق: 1 / 13، حرف همزه، حديث 84.
11- ر.ك خواستگارى ساختگى: 72 و 73.
12- الجرح والتعديل: 7 / 188.
13- تهذيب التهذيب: 8 / 326.
14- ميزان الاعتدال: 5 / 472 و 473.
15- لسان الميزان: 4 / 259.
16- العلل المتناهيه: 1 / 199.
17- لسان الميزان: 2 / 30 ـ 31.
18- لسان الميزان: 4 / 259.
منبع مقاله :
ميلاني، سيّدعلي؛ (1392)، احاديث واژگونه، قم: الحقايق، چاپ سوم