برای همیشه با تو بودن...
آنجا که تمام رازهایم را به تو گفته ام؛
آنجا که نیازهایم را به سوی تو آورده ام.
سجّاده ای که رو به سوی نشان تو،
کعبه،
پهن کرده ام و
سجاده ی دل را به افق «یار» انداخته ام.
من،
بنده ات،
دستهایی را به سویت دراز کرده ام که –باور دارم- جز به کرم تو، پر نمی شود.
آنگاه
نه برای ریز و درشت زندگی خودم
نه فقط برای «من»
که برای دیگران دعا می کنم.
برای همه…
حتّی آنهایی که دلخوشی ام نیستند.
چرا که به یاد دارم:
«من» خواستن در برابر تو… تویی که مالک هر چیزی؛
تویی که ملائکه لحظه ای از عبادتت خسته نمی شوند؛
تویی که هر چه در آسمان و زمین است برای توست،
تویی که برترین مخلوقات، در مقابلت بنده ای کوچکند…
در مقابل تو، اینگونه حاجت خواستن، «من» نمایی است!
منی که با آنکه خرد و کوچک بود، به حساب آوردی اش؛
منی که تو آفریدی اش؛
تو نعمتش دادی؛
تو رشدش دادی؛
تو غذا خوراندی اش؛
تو راهش بردی؛
تو راهش نمایاندی…
پس؛
تو را به صفاتی می خوانم که بخشندگی ات را نه به یاد تو، که به خاطر خودم بیاورم!
به رحمانیتی که عالم را – حتّی عالم بدکاران- را پر کرده است؛
به کرمی که بی نیاز می کند؛
به «یا ارحم الرّاحمین»!
و آنگاه تو را
به آنانی می خوانم
که چون «من» نیستند!
بزرگند و محبوب تواند و چون اینگونه است، رویشان را زمین نمی زنی؛
حتّی با آنکه «من» از تو می خواهم؛ ولی به خاطر «او» می دهی.
می خوانم:
الهی!
به محمّد و آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین)
در فرج مولایم تعجیل کن!
و می دانم
در این دعا
برای همه
بهترینها را خواسته ام.
و وقت رفتن،
نمی گویم خداحافظ
که هیچ زمانی،
زمان وداع با تو نیست؛
بلکه می گویم: یا علی!
تا از او برای همیشه با تو بودن مدد بگیرم…
پ.میعاد
ماه مبارک تمام شد...
شبهای آخر من و ماه صیام شد
درهایی از ضیافت حق بسته شد، ولی
پشت در نگاه شما، ازدحام شد
سفره دوباره جمع شد و دیر آمدیم
دیر آمدیم و قسمت ما فیض عام شد
بین دعای آخر سفره دعا کنید
شاید که سال، سال ظهور امام شد
آقا دعا کنید که شبهای آخر است
شاید که میهمانی ما هم بکام شد
رحمان نوازنی
حسن خلق لزوما لبخند نیست، کمک به مردم است
حديث:
فى الكافي، عن الباقر: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): … طوبي لمَن حَسُن مع الناس خُلقُه و بذَل لهم معونتَه و عدل عنهم شرّه.[1]
شرح:
خُلق در اينجا طبعا به معناي اخلاقِ رفتاري است، يعني برخورد او با مردم، برخوردِ ناشي ازً حُسن اخلاق باشد؛ تندي، تلخي، جفا، بي اعتنايي نسبت به امر مردم در او وجود نداشته باشد.
حُسن خلق فقط لبخند زدن نيست اگرچه لبخند زدن هم يکي از اجزاء حُسن خلق است. علاوه بر اين، کمک هم به مردم بکند؛ چه کمکِ مالي، چه کمکِ آبروئي، چه احياناً کمک بدني و جسمي.
درِ احوال مرحوم آقاي حاج ميرزا علي آقاي قاضي (رضوان الله عليه)، اين مرد بزرگ، ديدم که ايشان، بعد از ظهر گرم تابستان در يکي از کوچه هاي نجف ايستاده بودند. کسي که اين را نقل مي کند، مي گويد: من ديدم ايشان ايستاده و يک بچه اي دو مشک بزرگ آب را سوار الاغ ميآورد. آن وقت در نجف آب کم بود، از بيرون، از کوفه، جاي ديگر آب ميآوردند. ريسمان مشکها باز شد، هر دو روي زمين افتاد. اين بچه که نميتوانست هر دو مشک آب را بردارد، سوارِ الاغ کند، ببندد، ميگويد: ديدم آقا ميرزا علي آقاي قاضي چشمش به من که افتاد ـ آن راوي هم يکي از علماست ـ ميگويد: چشم آقا که به من افتاد، فرمود: بياييد به اين بچه کمک کنيم! گفتم: اينجا اين مشک به اين سنگيني روي زمين افتاده، گل آلود، لباسهايمان گِلي ميشود! خصوصاً لباس ايشان؛ چون مرحوم آقا ميرزا علي آقا لباسِ سفيد مي پوشيدند. لباس شما گِلي ميشود. ميگويد من حاضر نبودم. آنقدر اصرار کردند که من قبول کردم. سپس آمديم و مشک را با زحمت روي الاغ گذاشتيم و بستيم و به بچه گفتيم بردار ببر!
آن عالم، حاج ميرزا علي آقاي قاضي را نشناخته بود، بعد نشانههاي او را از بعضي از دوستانش پرسيده بود، آنها گفته بودند بله، اين شخص، حاج ميرزا علي آقاي قاضي است.
خدمت به مردم يکي از امهّات کارِ بزرگانِ عالم، فقيهِ عارفي مثل مرحوم قاضي طباطبايي بوده است، يکي از مهم ترين ارکان سلوکشان همين بوده که در هواي گرم نجف، بعد از ظهر، در کوچه پس کوچه، کمک به يک پسر بچهاي که آنجا در مانده، اين برايش از همه چيز مهمتر است، حتيّ در کمک جسمي مثل اين مورد.
کمکِ آبروئي آسانتر است، کمک مالي آسانتر است. خوشا به حال کسي که شرّش را هم از آنها باز بدارد. چون هر انساني يک شرّي هم دارد، ماها منشأ شرور هم هستيم، ممکن است منشأ خيرات هم باشيم، اخلاقمان بد است، غضب غلبه ميکند، اميال گوناگون غلبه ميکند، خودخواهيها غلبه ميکند. اينها در رفتار بيروني ما بروز و ظهور پيدا مي کند. اين بروز و ظهور را از مؤمنين، از مردم باز بداريم، نگذاريم آنچه از شرور نفس برميخيزد، از برخي از غرائز غلط ما، از بعضي از صفات و ضعفهاي اخلاقيِ ما، نگذاريم که اين روي مردم سرريز بشود، به آنها ضرر برساند.[2]