برای آبروی انسانیت
ما آفریده شدیم که «فخر آفرینش» باشیم؛
«اشرفِ» دستساختههای خداوند کریم.
امّا ما،
درّندهخویی را برگزیدهایم،
و حیوان بودن را مقصد خویش ساختیم.
خوردن برای شکم چرانی،
رفتن به پای هوس،
خوابیدن برای نیرویی دوباره برای سرپیچیدن از آدمیّت!
انسان نشدیم که «بَل هم اضلّ»(1) شویم؛ امّا شدیم.
ما آفریده شدیم برای تعظیم پروردگار خویش؛
تا آیه و علامتی باشیم از بزرگی آفرینش او.
تا نشانهی خالق خود باشیم.
ما را «عبدِ» پروردگار آفریدهاند.(2)
امّا ما،
جنگ افروزی خویش را به پای خداوندگار خویش نوشتیم؛
خونخواهی خود را به قصد قربت انجام دادیم؛
عبدِ شیطان شدیم؛
آشکارترین دشمن؛(3)
اویی که قسم خورده بود به کمر بستن برای نابودیمان.(4)
غارتگری به قصد فرودست کردن مردمان مظلوم؛
سر بُریدن به قصد برادرکشی؛
برده داری به قصد رفتن بر فراز قلّههای خودکامگی و قدرت طلبی.
انسان نشدیم که «بندهی هوای خود» باشیم؛(5) امّا شدیم.
ما آفریده شدیم برای در خدمت «خلیفة الله بودن.»(6)
ما را خادمان نورانیترین مخلوقات، «محمّد، فاطمه و علی»(ع) آفریدهاند.
تا در شاهراه رسیدن به جایگاه «رضوانِ» پروردگار خویش،
دست به دامان نزدیکترینها بزنیم و
بالی بلند و مستحکم
برای پریدن و رسیدن به «قُرب» بیابیم.
امّا ما،
خویشتن را از یاد برده ایم؛
پدرمان را محبوس کرده ایم؛
خود را خلیفه میپنداریم
و برای بالاتر رفتن، چنگ به پیراهن پارهی خویش میزنیم.
همچون ماری چنبره زده بر خویشتن که برای بزرگتر شدنش، دُم خود را میخورد.
ثروت میاندوزیم به قصد بزرگی؛
تکیه بر میز دنیاییِ قدرت میزنیم، رها شده از دغدغهی قیامت؛
غرق عادت و روزمرّگی میشویم، فارغ از یک دم نفس زدن برای مولایان خویش.
انسان نشدیم که «مردان بیدرد» باشیم؛ امّا شدیم.
اکنون،
برای آبروی از دست رفتهی انسانیت،
برای مقصد و مأوای فراموش شدهی الهی خویش،
برای رسیدن به سر منزل خدمت به خلیفة الله،
برای تغییر واژهها،
برای تنزّل معنای بلندترین مفاهیم،
برای دست یافتن به بلندای عدالت،
برای بر هم ریختن بساط ستمگری،
باید به پا خیزیم.
ما انسانیم،
خادمان خلیفة الله.
باید به جنّیان،
به موجودات ناشناختهی عالمیان،
به فرشتگان،
نشان دهیم
که خداوند در آفرینش ما،
«چیزی میدانست که دیگران نمیدانستند…»(7)
پینوشت:
1. به معنای «پایین تر از چهارپایان» با اشاره به آیه ی الأعراف : 179 وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون؛ و در حقيقت، بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريدهايم. [چرا كه] دلهايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمى كنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمىبينند، و گوشهايى دارند كه با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراهترند. [آرى،] آنها همان غافلماندگانند.
2. الذاريات : 56 وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون؛ انس و جنّ را نیافریدیم مگر برای آنکه عبادت کنند.
3. خداوند در آیههای مختلف قرآن، ابلیس را «عدوّ مبین» خوانده است. برای مثال: بقره: 168؛ انعام: 142.
4. ص : 82 قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين
5. الفرقان : 43 أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكيلا؛ آيا آن كس كه هواىِ [نفس] خود را معبود خويش گرفته است ديدى؟ آيا [مىتوانى] ضامنِ او باشى؟»
6. ابن بابويه، محمّد بن على، علل الشرائع، قم، چاپ اوّل، 1385ش، 1966م. ج1، ص9.
7. بقره: 30.
منبع: مستور
کم آوردیم!!!
فکر کردیم بدون تو، برجهای بلند می سازیم و دل آسمان را می خراشیم و به خدا می رسیم! قدرت میاوریم و بی نیاز می شویم!
فکر کردیم بدون تو، جهان را با آرزوهای «دل خوش کنکِ» چند روزه می گردانیم.
فکر کردیم می توانیم به این دنیای شلوغ و پر فریاد و هیاهو به انسان خسته از کار و عادت و همهمه، لختی سکوت هدیه کنیم! لختی خلوت! لختی سکون!
فکر کردیم می توانیم به عشق، رنگ هوس بزنیم و در قلبهای صادق جایشان دهیم!
فکر کردیم می شود دو روزه ی دنیا را سر در گریبان «بی خبری» فرو ببریم و آتش گرفتن جسدها بیجان انسانها و گلوله باران شیعیان را، با نشاط و سرگرمی به باد فراموشی بسپاریم!
فکر کردیم می توانیم جای خالی روح بزرگ تو را با هزار شبح تکه شده و خرد پر کنیم.
فکر کردیم…نه! فکر «آه» مادران داغ دیده ی رنج دیده را نکردیم!
فکر می کردیم،
اما نشد!
نتوانستیم!
کم آوردیم!
اکنون برای بخیه ی زخم های بی شمار محبت،
برای غلبه به آسمان خراشهای زور،
برای نوازش بر سر احساس های مرده و تلخ،
برای کندن گور جنگ و خونبازی،
برای دقایق رویا شده ی خلوت و سکوت،
برای مشتی آرامش
به تو نیاز داریم!
اینک!
پس از گذشت قرنها آشوب و بلا،
اعتراف می کنیم:
کم آوردیم،
تو را میان جهان…
#مهدویت # انتظار
قرار نبود صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن بفرستیم
قرار نبوده تا نم باران زد، دست پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم….
قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی!
ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی، خنده های مصنوعی، آوازهای مصنوعی، دغدغه های مصنوعی…
هر چه فكر میکنم میبینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم،
این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟
قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم،
از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم،
بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود.
باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند،
دراز بکشد نی لبک بزند, با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود.
یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند.
قرار نبوده این همه در محاصره سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا،
قرار نبوده این تعداد میز و صندلیِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد،
بی شک این همه کامپیوتر…و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده…
تا به حال بیل زدهاید؟
باغچه هرس کردهاید؟
آلبالو و انار چیدهاید؟
کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفتهاید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست….
این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر، برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان,
برای خیره شدن به جاریِ آب شاید،
اما برای ساعت پشت ساعت،
روز پشت روز،
شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشدهاند!
قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال صبح خوانی کنند.
آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن ما تا قرص خواب لازم نشویم و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود…..
من فکر میکنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان،
بشود همه دار و ندار زندگی مان،
همه دغدغهزنده بودن مان,
همه دغدغه زنده بودن ….
قرار نبوده کنار هم بودن،
این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد……
قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم و سی سال بگذرد از عمرمان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم…..
قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم….
قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد….
قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم…
….
چیز زیادی از زندگی نمیدانم،
اما همین قدر میدانم که این قرار نبوده هایی که برخلافشان اتفاق افتاده،
همگی مان را آشفته و سردرگم کرده…
آنقدر که فقط میدانیم خوب نیستیم،
از هیچ چیز راضی نیستیم،
اما سر در نمیآوریم چرا ..
نوشته ای از محمد کاظم روحانی نژاد به نقل از هرازنیوز