«نمی دانم» هم خوب عبارتی است!
چند وقت قبل از این مصاحبه هم، با سؤالی مشابه همین، مردم آزمایش شدند: «وقتی به کشورها نفت می فروشیم، بشکه های خالی اش را چه کار می کنیم؟» فرض کنید شما این سوال را طرح کنید و انتظار دارید این پاسخ را بشنوید: «بشکه واحد اندازه گیری نفت است.»، امّا وقتی دائم حرفهای دیگری می شنوید، طرف مقابلتان را چه فرض می کنید؟! در همان برنامه 99 درصد از مردمی که به این سوال جواب دادند، پاسخشان غلط بود؛ ولی چهره شان از اعتماد به نفس برق می زد.
این «نمی دانم» درد امروز جامعه ی ماست. از هر کسی هر چیزی بپرسی، حتّی اگر در تخصّصش نباشد، «عار»ش میآید بگوید: «نمی دانم». در حالی که وقتی با اعتماد به نفس و با قاطعیت درباره ی چیزی نظر می دهیم که کوچکترین علمی درباره اش نداریم، هم طرف مقابل را گمراه کرده ایم و هم خودمان را. چرا که به قول سقراط، نگفتیم: «می دانم که نمی دانم!» بلکه تا ابد خودمان را گرفتار جهلّ مرکّب کردیم؛ چون نگفتیم نمی دانم و به ضعف خود پی نبردیم.
از این گذشته، بسیاری از اوقات به شنیده هایمان اکتفا می کنیم و به دنبال حقیقت نمی گردیم. در حالی که به فرموده ی حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) میان حقّ و باطل به اندازه ی چهار انگشت فاصله است: فاصله ی بین چشم و گوش.(1)
کاش این ماجرا با همین دو سوال مصاحبه و معاملات روزمرّه به پایان می رسید؛ امّا مشکل اینجاست که بسیاری از استادان در حوزه و دانشگاه به جای آنکه به دنبال بخش «لَنگ» علم خودشان بگردند و به دنبال چیزهایی بروند که نمی دانند، با سر هم کردن جواب و به قول دانشجوها «پیچاندن» سؤال، سر و ته ماجرا را هم می آورند.
ماجرای وقتی بد و بدتر می شود که چیزهایی را نادانسته می گوییم که مربوط به خداوند و رسول و اولیائش (علیهم السلام) است. گاهی حتّی چیزهایی را، با نیّت نزدیک کردن مردم به خدا، به هم می بافیم و در زبان امامان می گذاریم.
وقتی درباره ی چیزی اطمینان نداریم، یا به عبارتی جاهلیم، باید بگوییم: «نمی دانم.» این توصیه در روایات ما بسیار گفته شده است. این قضیه، آنقدر مهمّ و جدّی است که حقّ خداوند متعال دانسته شده است. از امام باقر(علیه السلام) پرسیدند: خدا بر بندگان چه حقى دارد؟ فرمودند: «اين حق كه هر چه [مردم] بدانند بگويند و در باره ی هر چه ندانند توقّف كنند و دم فرو بندند.»(2)
از امروز بشمرید؛ چیزهایی را که براستی درباره اش مطمئن نیستیم را و پاسخ های «نمی دانم» را.
« لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ ميثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَق؛ (3)
آیا از آنها در کتاب پیمان گرفته نشده است که درباره ی خداوند جز راست و حقّ نگویند؟!»
پی نوشت:
1. ابن بابويه، محمد بن على، الخصال، ترجمه فهرى، تهران،علميه اسلاميه، چاپ: اول، بى تا. ج1، ص 261؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور 3/5.
2. كلينى، محمّد بن يعقوب، أصول الكافي، ترجمه كمرهاى، قم، اسوه، چاپ سوم، 1375، ج1، ص 121؛ با استفاده از نرم افزار.
3. اعراف: 169.
پ. میعاد
علم بهتر است یا ثروت
-یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟
علی در پاسخ گفت:
علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال وثروت میراث قارون و فرعون و هامان وشداد.
-اباالحسن! سؤالی دارم، میتوانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفت:بپرس!
مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید:
- علم بهتر است یا ثروت؟
علی فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ میکند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی.
نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همانجا که ایستاده بود نشست.
-در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد، و امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است،ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!
هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش مینشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید:
یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟
-حضرتعلی در پاسخ به آن مرد فرمودند:
علم بهتر است؛ زیرا اگر ازمال انفاق کنی کم میشود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی برآن افزوده میشود.
نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنارستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال راتکرار کرد.
حضرت علی در پاسخ به او فرمودند
علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل میدانند، ولی از عالم ودانشمند به بزرگی و عظمت یاد میکنند.
با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه کردند. یکی از میان جمعیت گفت: حتماً این هم میخواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت! کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد:
-یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟
امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت:
علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.
مرد ساکت شد. همهمهای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را میپرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت علی و گاهی به تازهواردها دوخته میشد.
در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت علی وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید:
یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟
امام دستش را به علامت سکوت بالا برد و فرمودند
علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه میشود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.
مرد آرام از جا برخاستو کنار دوستانش نشست؛ آنگاه آهسته رو به دوستانش کرد و گفت: بیهوده نبود که پیامبر فرمود: من شهر علم هستم و علی هم درِ آن! هرچه از او بپرسیم، جوابی در آستین دارد، بهتر است تا بیش از این مضحکة مردم نشدهایم، به دیگران بگوییم،نیایند! مردی که کنار دستش نشسته بود، گفت: از کجا معلوم! شاید این چندتای باقیمانده را نتواند پاسخ دهد، آنوقت در میان مردم رسوا میشود و ما به مقصود خود میرسیم! مردی که آن طرفتر نشسته بود،گفت: اگر پاسخ دهد چه؟ حتماً آنوقت این ما هستیم که رسوای مردم شدهایم! مرد با همان آرامش قلبی گفت: دوستان چه شده است، به این زودی جا زدید! مگر قرارمان یادتان رفته؟ ما باید خلاف گفتههای پیامبر را به مردم ثابت کنیم.
در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید، که امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش میماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.
سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمیگفت. همه از پاسخهای امام شگفتزده شده بودند که…
نهمین نفر وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: یا علی!
علم بهتر است یا ثروت؟ امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل میکند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان میشود.
نگاههای متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را میکشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد.
او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبهرو چشم دوخت. مردم که فکر نمیکردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید:
-یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟
نگاههای متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی مردم به خود آمدند:
علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی میکنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضعاند.
فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود. سؤال کنندگان، آرام و بیصدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامیکه آنان مسجد را ترک میکردند، صدای امام را شنیدند که میگفت: اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من میپرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی میدادم.
منبع: کشکول بحرانی، ج۱، ص۲۷٫ به نقل از امام علیبنابیطالب، ص۱۴۲
سه چيز است كه در هركس باشد منافق است
رسول اكرم حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرمودند: ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ فَهُوَ مُنافِقٌ وَ اِن صامَ وَ صَلّى وَحَجَّ وَ اعتَمَرَ و َقالَ «اِنّى مُسلِمٌ» مَن اِذا حَدَّثَ كَذِبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخلَفَ وَ اِذَا ائتُمِنَ خانَ؛ سه چيز است كه در هر كس باشد منافق است اگر چه روزه دارد و نماز بخواند و حج و عمره كند و بگويد من مسلمانم؛ كسى كه هنگام سخن گفتن دروغ بگويد و وقتى كه وعده دهد تخلف نمايد و چون امانت بگيرد، خيانت نمايد.
« نهج الفصاحه، صفحه422»