تلاش براي تحريف حديث مباهله
از برترى هاى اهل بيت عليهم السلام
از فضايل و برترى هاى اهل بيت عليهم السلام حديث مباهله است. خداوند متعال مى فرمايد:
( فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ);(1)
هر گاه پس از علمى كه ( پيرامون حضرت عيسى) به تو رسيده است، به كسانى كه با تو به محاجّه و ستير برخيزند بگو: بياييد ما فرزندان خود و شما فرزندان خود، ما زنان خود و شما زنان خود و ما جان خود و شما نيز جان خود را فرا خوانيم. آن گاه مباهله نماييم و لعنت خدا را براى دروغ گويان قرار دهيم.
پس از نزول اين آيه، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به همراه على، فاطمه و حسنين عليهم السلام براى مباهله در وعده گاه حضور يافتند.
حديث مباهله پيامبر خدا به همراه اهل بيت
بسيارى از دانشمندان اهل تسنّن اين حديث زيبا را نقل كرده اند. جلال الدين سيوطى در تفسير الدر المنثور اين گونه مى نويسد:
ابن ابى شِيبه، سعيد بن منصور، عبد بن حميد، ابن جرير و ابونعيم نقل كرده اند كه شَعْبى مى گويد: اعتقاد مسيحيان نجران درباره حضرت عيسى عليه السلام، از گفته ديگر مسيحيان مبالغه آميزتر بود. آنان همواره با پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله درباره او مجادله مى كردند و از اين رو خداوند اين آيات را در سوره آل عمران نازل فرمود: ( إِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللّهِ… فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ).
پس از اين رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آن ها را به مباهله و ملاعنه فرا خواند. آنان بر اين كار فرداى آن روز را وعده كردند. بامداد فردا پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به همراه على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام به سوى وعده گاه رهسپار شدند.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
لقد أتاني البشير بهلكة أهل نجران حتّى الطير على الشجر لو تمّوا على الملاعنة;(2)
بشارت دهنده اى نزد من آمد و اعلام كرد: اگر نجرانيان به ملاعنه مبادرت مى كردند، همه آنان حتّى پرندگان روى درختان نابود مى شدند.
سيوطى در ادامه مى نويسد: مسلم، تِرمذى، ابن منذر، حاكم نيشابورى و بيهقى ـ در السنن الكبرى ـ نقل كرده اند كه سعد بن ابى وَقّاص مى گويد:
هنگامى كه آيه: ( قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ) نازل شد، پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهلي;(3)
بارالها! اينان خاندان من هستند.
وى در ادامه مى نويسد: در اين باره حاكم نيشابورى حديثى نقل كرده و آن را صحيح دانسته است. ابونعيم اصفهانى در دلائل النبوه هم چنين ابن مردويه نقل كرده اند كه جابر مى گويد:
عاقب و سيد از بزرگان مسيحى نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله آمدند… رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بامدادان در حالى كه دست على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را گرفته بود به وعدگاه روانه شد. آن گاه كسى را در پى عاقب و سيد فرستاد; ولى آن ها از حضور در اين محفل خوددارى كرده و در مقابل ايشان تسليم شدند. پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
والّذي بعثني بالحقّ لو فعلا لأمطر الوادي عليهما ناراً;
سوگند به كسى كه مرا به حقّ به پيامبرى مبعوث كرد! اگر اين كار را انجام مى دادند، اين سرزمين بر آن دو آتش مى باريد.
جابر در ادامه مى گويد: اين آيه درباره اهل بيت عليهم السلام نازل شد كه: ( تعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ…).
جابر مى گويد: منظور از ( أَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ)، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و على عليه السلام، منظور از ( أَبْناءَنا)، حسن و حسين عليهما السلام و منظور از ( نِساءَنا)، فاطمه عليها السلام هستند.(4)
جلال الدين سيوطى در ادامه مى نويسد: ابن جرير، از علباء بن احمر يشكرى اين گونه نقل كرده است:
وقتى اين آيه نازل شد كه ( قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ…)، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در پى على، فاطمه و دو پسر آنان، حسن و حسين عليهم السلام فرستاد و يهوديان را به مباهله و ملاعنه دعوت كرد. جوانى از يهود گفت: واى بر شما! آيا گذشته را به خاطر نداريد كه برادرانتان به بوزينه و خوك مسخ شدند! ملاعنه را رها كنيد! آنان نيز از ملاعنه خوددارى كردند.(5)
راويان حديث مباهله
عدّه اى از راويان مشهور، اين حديث را نقل كرده اند كه برخى از آنان عبارتند از:
1. ابوبكر بن ابى شِيبه;
2. سعيد بن منصور;
3. عبد بن حميد;
4. مسلم بن حجّاج;
5. ابوعيسى تِرمذى;
6. ابوعبداللّه حاكم نيشابورى;
7. ابن منذر;
8. محمّد بن جرير طبرى;
9. ابوبكر بيهقى;
10. ابونعيم اصفهانى;
11. جلال الدين سيوطى.
احمد بن حنبل اين حديث را در مسند چنين نقل مى كند:
قُتَيْبَة بن سعيد، از حاتِم بن اسماعيل، از بُكَير بن مسمار، از عامر بن سعد، از پدرش نقل مى كند كه مى گويد: رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله در يكى از جنگ ها ( غزوه تبوك) على عليه السلام را جانشين خود قرار داد. على رضى اللّه عنه گفت: آيا مرا همراه زنان و كودكان باقى مى گذارى؟
پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:
يا علي! أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى، إلاّ أنّه لا نبوّة بعدي؟
اى على! آيا راضى نيستى كه براى من، همانند هارون براى موسى باشى، جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود؟
هم چنين سعد مى گويد: از حضرتش شنيدم كه در جنگ خيبر مى فرمود:
لاُعطينّ الراية رجلاً يحبّ اللّه ورسوله ويحبّه اللّه ورسوله;
البتّه پرچم را به دست مردى خواهم سپرد كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند.
همه ما گردن دراز كرديم تا ببينيم او چه كسى است. ناگاه حضرتش فرمود: على رضى اللّه عنه را برايم فرا خوانيد.
على عليه السلام را آوردند، در حالى كه چشم درد داشت. پيامبر صلى اللّه عليه وآله از آب دهانش به چشم او ماليد و پرچم را به دست آن حضرت داد و خداوند به دست او، فتح و پيروزى را نصيب مسلمانان كرد.
و آن گاه كه آيه: (نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ) نازل شد، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله على، فاطمه، حسن و حسين رضوان اللّه عليهم اجمعين را فرا خواند و فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهلي;(6)
بارخدايا! اينان خاندان من هستند.
البتّه پوشيده نيست كه اين همان حديثى است كه مسلم آن را روايت كرده است و متن آن، در بخش يكم و در بررسى حديث منزلت گذشت.
اكنون متن اين حديث را با متن حديث گذشته مقايسه كنيد تا تحريف و تصرّف در متن حديثى را كه احمد بن حنبل نقل كرده است روشن شود.
گفتنى است كه مفسّران قرآن، حديث مباهله را ذيل همين آيه مباركه ذكر كرده اند. براى آگاهى بيشتر مى توان به كتاب هاى تفسير دانشمندانى هم چون: زمخشرى، فخر رازى، بيضاوى، خازن، جلالين، آلوسى و تفسيرهاى ديگر مراجعه نمود.
حديث مباهله و تحريف واژگان آن
با توجه به آن چه پيش تر بيان شد، اين فضيلت، از فضيلت هاى اختصاصى به اهل بيت عليهم السلام است; از اين رو تعصّب ورزان پس از آگاهى از اين موضوع، به ويژه اين كه اين حديث بيان گر عصمت امير مؤمنان على عليه السلام و امامت آن حضرت است، و اين كه حسنين عليهما السلام پسران رسول خدا صلى اللّه عليه وآله هستند ـ آن سان كه فخر رازى و ديگران در تفسير اين آيه بدان تصريح كرده اند ـ بر آن شدند با جعل حديثى به همين مضمون ولى براى ديگران، به مقابله با حديث مباهله و مصاديق حقيقى آن ها پرداخته و اين فضيلت را به غير اهل بيت عليهم السلام نسبت دهند.
ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق، در شرح حال عثمان بن عفّان مى نويسد: ابو عبداللّه محمّد بن ابراهيم، از ابوالفضل بن كُريدى، از ابوالحسن عتيقى، از ابوالحسن دارقُطْنى، از ابوالحسين احمد بن قاج; و از محمّد بن جرير طبرى ـ به روش املاء(7) ـ از سعيد بن عنبسه رازى، از هيثم بن عدىّ، نقل مى كند كه وى مى گويد: از جعفر بن محمّد شنيدم كه از پدرش نقل مى كرد كه آن بزرگوار در مورد اين آيه كه مى فرمايد: ( قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ) فرمود: در اين هنگام ابوبكر و فرزندانش، عمر و فرزندانش، عثمان و فرزندانش و على و فرزندانش نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آمدند[!!].(8)
جلال الدين سيوطى نيز در تفسير اين آيه، اين حديث ساختگى را از ابن عساكر نقل كرده است.(9)
دقّت ها و تأمّلاتى درباره سند اين حديث ساختگى
بديهى است كه اين حديث، دروغى بيش نيست كه سند و متنش باطل است. ما به بررسى سند آن اكتفا كرده و از بين راويان اين سند، فقط به بررسى دو راوى بسنده مى نماييم تا روشن شود كه چگونه اين دو فرد دروغ گو به جعل اين حديث پرداخته اند.
1. سعيد بن عنبسه رازى
رجال شناسان سعيد بن عنبسه را بررسى كرده اند; ابن ابى حاتِم در مورد او مى گويد: پدرم از سعيد بن عنبسه (ابوعثمان خزّاز رازى) حديث شنيده; ولى از او روايت نكرده است و مى گفت: درباره وى بايد تأمّل كرد.
ابن ابى حاتِم ادامه مى دهد كه عبدالرحمان مى گويد: از على بن حسين بن جنيد، از يحيى بن مَعين درباره سعيد بن عنبسه رازى سؤال شد. وى گفت: او را نمى شناسم.
گفته شد: او از ابوعبيده حدّاد حديث نقل مى نمايد.
گفت: او بسيار دروغ گو است.
ابن ابى حاتِم مى افزايد كه عبدالرحمان مى گويد: از على بن حسين بن جنيد شنيدم كه مى گفت: سعيد بن عنبسه بسيار دروغ گو است. از پدرم نيز شنيدم كه همواره مى گفت: او راست نمى گويد.(10)
2. هيثم بن عَدى
همه رجال شناسان اهل تسنّن درباره هيثم بن عدى اتفاق نظر دارند كه بسيار دروغ گو بود.
ابن ابى حاتِم در اين مورد مى نويسد: از يحيى بن مَعين درباره هيثم بن عَدى سؤال شد. وى در پاسخ گفت: هيثم از اهل كوفه است، مورد اعتماد نيست و بسيار دروغ گو است.
وى مى گويد: از پدرم درباره او پرسيدم. گفت: هيثم متروك الحديث است; ( يعنى علما، حديث او را ترك كرده اند و بدان عمل نمى كنند).(11)
ابن حجر نيز از او نام برده و سخنان علما را درباره او اين گونه نقل مى كند: بُخارى در مورد هيثم مى گويد: او مورد اعتماد نبود و همواره دروغ مى گفت.
يحيى بن مَعين، هيثم را اين گونه توصيف مى كند: او مورد اعتماد نبود و دروغ مى گفت.
ابوداوود مى گويد: هيثم دروغگو بود.
نَسائى و ديگر دانشمندان درباره هيثم مى گويند: او متروك الحديث است.
ابن مَدينى در مورد هيثم اين گونه اظهار نظر مى كند: او را در هيچ موردى نمى پسندم.
ابوزُرعه نيز درباره هيثم مى گويد: وى در ميان ما هيچ جايگاه و ارزشى نداشت.
عجلى با بيان صريح مى گويد: هيثم بسيار دروغ گو بود.
ساجى فراتر رفته و مى گويد: هيثم همواره دروغ مى گفت.
احمد بن حنبل مى گويد: هيثم همواره در نقل روايات خود تدليس مى كرد.
حاكم نيشابورى و نقّاش نيز در مورد او اين گونه اظهار نظر كرده اند: هيثم از افراد مورد اعتماد، احاديث منكر و ناشناخته اى نقل مى كرد.
محمود بن غيلان مى گويد: احمد بن حنبل، يحيى بن مَعين و ابو خيثمه او را معتبر نمى دانند.
علاوه بر آن برخى ديگر از عالمان هم چون: ابن سكن، ابن شاهين و ابن جارود وى را در زمره افراد ضعيف و غير قابل اعتماد شمرده اند.
گروه ديگرى نيز اين حديث را به دليل وجود هيثم در سند آن دروغ شمرده اند، كه از جمله مى توان به طَحاوى در مشكل الحديث، بيهقى در السنن الكبرى، نقّاش و جوزجانى در كتاب هايى كه پيرامون حديث هاى جعلى نگاشته اند و ديگر عالمان رجالى اشاره نمود.(12)
پي نوشت ها :
1- سوره آل عمران: آيه 61.
2- الدرّ المنثور: 2 / 69.
3- همان: 2 / 70.
4- الدرّ المنثور: 2 / 68.
5- الدر المنثور: 2 / 70. گفتنى است برخى از ناصبى ها و دشمنان اهل بيت عليهم السلام نام « على» را از برخى از متن هاى اين حديث حذف كرده اند.
6- مسند احمد: 1 / 301 و 302، مسند سعد بن أبي وقّاص، حديث 1611.
7- املاء روشى در نقل حديث است كه روايت گر روايت را به صورت املاء براى ديگران بيان مى كند و آنان نيز روايت را مى نويسند.
8- تاريخ مدينة دمشق: 41 / 115.
9- الدرّ المنثور: 2 / 70.
10- الجرح والتعديل: 4 / 51.
11- الجرح والتعديل: 9 / 106.
12- لسان الميزان: 6 / 275 و 276.
منبع مقاله :
ميلاني، سيّدعلي؛ (1392)، احاديث واژگونه، قم: الحقايق، چاپ سوم
تلاش براي تحريف حديث منزلت
نگاهى به حديث منزلت
حديث منزلت از احاديثى است كه در شأن و مقام امير مؤمنان على عليه السلام وارد شده است و همه مسلمانان در ورود آن درباره حضرت على عليه السلام اتفاق نظر دارند.
محدثان بزرگ متقدم و متأخر، علما و دانشمندان اهل تسنّن نيز اين حديث را نقل كرده اند. براى نمونه مى توان به بُخارى، مسلم نيشابورى و ديگر نويسندگان صحاح اشاره نمود. نگارندگان مسند همچون احمد بن حنبل شيبانى در مسند و معجم نگاران مانند طبرانى در المعجم الكبير نيز به اين حديث اشاره كرده اند.(1)
حديث منزلت در شأن امير مؤمنان على عليه السلام
به روايت بُخارى
بُخارى اين حديث را اين گونه نقل مى كند:
محمّد بن بشّار، از غندر، از شعبه، از سعد نقل مى كند كه مى گويد: از ابراهيم بن سعد، از پدرش شنيدم كه اين گونه مى گفت: پيامبر صلى اللّه عليه وآله(2) به على عليه السلام فرمود:
أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى؟(3)
آيا راضى نيستى كه براى من همانند هارون براى موسى باشى؟
بُخارى در بخش ديگرى از صحيح، حديث منزلت را اين گونه نقل مى كند: مسدّد، از يحيى، از شعبه، از حَكَم، از مصعب بن سعد، از پدرش نقل مى كند كه سعد مى گويد:
آن گاه كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به تبوك مى رفت، على عليه السلام را جانشين خود قرار داد.
على عليه السلام عرض كرد:
أتخلّفني في الصبيان والنساء;
آيا مرا در ميان كودكان و زنان باقى مى گذارى؟
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
ألا ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه ليس نبي بعدي؟(4)
آيا راضى نيستى كه براى من، همانند هارون براى موسى باشى جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود؟
به روايت مسلم
مسلم بن حجّاج نيشابورى نيز به نقل اين حديث پرداخته است. وى در صحيح در بخش فضايل على بن ابى طالب عليهما السلام مى نويسد:يحيى بن تميمى، ابو جعفر محمّد بن صباح، عبيداللّه قواريرى و سريح بن يونس ـ متن حديث به نقل از محمّد بن صباح است ـ از يوسف بن ماجشون نقل مى كنند كه وى از ابو سَلَمه ماجشون، از محمّد بن منكدر، از سعيد بن مسيّب، از عامر بن سعد بن ابى وَقّاص، از پدرش نقل مى كند كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به على عليه السلام فرمود:
أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبي بعدي;
تو براى من، مانند هارون براى موسى هستى جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود.
سعيد مى گويد: دوست داشتم كه اين حديث را از زبان سعد بشنوم; وقتى سعد را ملاقات كردم و گفته عامر را براى او نقل كردم، سعد گفت: آرى، من اين حديث را شنيده ام.
گفتم: خودت آن را شنيده اى؟
سعد انگشتانش را بر گوش هايش نهاد و گفت: آرى، وگرنه گوش هايم كر شوند.
اين حديث را ابوبكر بن ابى شِيبه نيز از غندر، از شعبه نقل كرده است.
مسلم در سند ديگرى حديث منزلت را اين گونه نقل مى كند:
محمّد بن مثنّى و ابن بشّار از محمّد بن جعفر نقل مى كنند كه وى، از شعبه، از حَكَم، از مصعب بن سعد، از سعد بن ابى وقّاص نقل مى كند:
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در غزوه تبوك على بن ابى طالب عليه السلام را جانشين خود قرار داد. على عليه السلام گفت:
يا رسول اللّه! تخلّفني في النساء والصبيان؟
اى رسول خدا! آيا مرا در ميان زنان و كودكان باقى مى گذارى؟
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:
أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى غير أنّه لا نبي بعدي؟
آيا راضى نيستى كه براى من، همانند هارون براى موسى باشى، جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود؟
مسلم در سند ديگر اين حديث را اين گونه نقل مى كند:
عبيداللّه بن معاذ، از پدرم، از شعبه براى ما روايت كرده اند كه قُتَيْبَة بن سعيد و محمّد بن عباد ـ با دو متن نزديك به هم ـ از حاتِم ( ابن اسماعيل) از بُكَيْر بن مسمار، از عامر بن سعد بن ابى وَقّاص، از پدرش نقل مى كنند كه معاوية بن ابى سُفيان به سعد گفت: چه چيز تو را از اين كه به ابوتراب دشنام دهى باز مى دارد؟!
سعد گفت: من مادامى كه سه جمله از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله درباره على به خاطر دارم، او را دشنام نخواهم داد كه اگر يكى از اين سه جمله درباره من بود، براى من خوشايندتر از مال دنيا بود.
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به هنگام حركت به غزوه اى على عليه السلام را جانشين خود قرار داد; على عليه السلام به او عرض كرد: اى رسول خدا! مرا همراه زنان و كودكان باقى مى گذارى؟
شنيدم كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله به او فرمود:
أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبي بعدي؟
آيا راضى نيستى كه براى من، همانند هارون براى موسى باشى، جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود؟
بار ديگر از حضرتش شنيدم كه در جنگ خيبر فرمود:
لاُعطينّ الراية رجلاً يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله;
پرچم را به دست مردى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند.
همه ما گردن كشيديم و نگاه مى كرديم كه او چه كسى است. پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: على را برايم صدا بزنيد.
على عليه السلام را پيش رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آوردند. او چشم درد داشت. پيامبر از آب دهان خود به چشم او ماليد و پرچم را به او داد و خداوند به دست او، فتح و پيروزى را به مسلمانان نصيب كرد.
جمله سوم آن گاه بود كه آيه ( نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ) نازل شد. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و گفت:
اللهمّ هؤلاء أهلي;
بارالها! اينان خانواده من هستند.
اين حديث را ابوبكر بن ابى شِيبه نيز، از غندر، از شعبه نقل كرده است.
مسلم نيشابورى، به سندى ديگر، اين حديث را چنين نقل مى كند: محمّد بن مثنّى و ابن بشّار از محمّد بن جعفر، از شعبه، از سعد بن ابراهيم، از ابراهيم بن سعد نقل مى كنند كه سعد مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه وآله به على عليه السلام فرمود:
أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى؟(5)
آيا راضى نيستى كه براى من همانند هارون براى موسى باشى؟
تلاش هاى سست و بى پايه در ردّ حديث منزلت
با توجّه به آن چه بيان شد، ترديدى در صحّت سند و بلكه تواتر آن ـ حتّى از طرقى كه نزد اهل تسنن معتبر است ـ وجود ندارد. از اين رو گروهى از آنان ـ در كتاب هاى حديثى و كلامى ـ در دلالت اين حديث بر برترى امير مؤمنان على عليه السلام و جانشينى او از رسول ربّ العالمين تشكيك كرده اند.
گروه ديگرى وقتى متوجّه بى ارزشى اين تشكيك ها شده اند، به ناچار سند آن را زير سؤال برده و آن را ضعيف شمرده اند، با اين كه حديث منزلت حديثى است كه بخارى و مسلم و ديگر صاحبان صحاح و بزرگان حديث بر آن اتّفاق نظر دارند و صدور چنين حديثى نزد اهل سنّت قطعى است، آن چنان كه اين موضوع براى هر پژوهش گرى كه به كتاب الصواعق المحرقه مراجعه كند پوشيده نيست.(6)
از طرفى، عدّه اى از مخالفان متوجّه شدند كه ضعيف شمردن سند و دلالت اين حديث هيچ سودى ندارد; از اين رو متن حديث را به گونه اى كه هيچ مسلمانى به زبان نمى آورد تحريف كردند و گفتند: متن حديث اين گونه است:
عليٌّ منّي بمنزلة قارون من موسى…!
نسبت على به من، مانند نسبت قارون به موسى است!
پژوهش گرى كه به كتاب هاى رجال، در ضمن شرح حال « حريز بن عثمان» مراجعه كند، از جعلى بودن اين روايت آگاهى خواهد يافت.
حديث منزلت و تحريف واژگان آن
برخى ديگر، حديث را قلب(7) كرده و نام ابوبكر و عمر را به جاى نام على عليه السلام گذاشته اند.
خطيب بغدادى در تاريخ معروف خود چنين مى نگارد: طاهرى، از ابوالقاسم علىّ بن حسن بن علىّ بن زكرياى شاعر، از ابوجعفر محمّد بن جرير طبرى، اين گونه نقل مى كند كه بُشر بن دحيه، از قزعة بن سويد، از ابن ابى مُلَيكه اين گونه نقل مى كند:
ابن عبّاس مى گويد كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: نسبت ابوبكر و عمر به من، مانند نسبت هارون به موسى است.(8)
اين روايت را متّقى هندى در كنز العمّال، از خطيب بغدادى و ابن جوزى در الواهيات، از ابن عباس نقل كرده اند.(9) مناوى نيز در كنوز الحقايق همين گونه آورده است.(10)
انديشه اى در سند اين حديث ساختگى
بديهى است كه سند چنين حديث ساختگى، در نهايت بى اعتبارى است. ما راويان اين حديث را با دقّت بررسى مى نماييم. راويان اين حديث ساختگى از اين قرارند:
1. ابن ابى مُلَيكه
ما در مورد اين فرد در كتاب خواستگارى ساختگى كه پژوهشى در داستان جعلى « خواستگارى على عليه السلام از دختر ابوجهل» است، سخن گفته ايم.(11)
2. قزعة بن سويد
ابن ابى حاتِم درباره قزعه، از احمد بن حنبل اين گونه نقل مى كند: قزعه مضطرب الحديث است.
وى از ابن مَعين روايت كرده است كه مى گويد: او از نظر نقل حديث ضعيف است; آن گاه از پدرش ابوحاتِم رازى درباره قزعه چنين نقل مى كند: نمى توان به گفته هايش استناد و احتجاج كرد.(12)
ابن حجر نيز در مورد قزعة بن سويد اظهار نظر كرده است. وى مى نويسد كه بُخارى مى گويد: قزعه در نقل حديث فرد قوى نيست.
وى هم چنين از ابوداوود، عنبرى و نَسائى نقل مى كند كه گويند: قزعه در نقل حديث فرد ضعيفى است.
ابن حجر در ادامه مى نويسد كه ابن حبّان، قزعه را اين گونه وصف مى نمايد: وى خطا و اشتباه هاى بسيار و آشكارى دارد. از آن جا كه چنين مواردى در رواياتش بسيار است، نمى توان به رواياتش استناد كرد.(13)
ذهبى نيز در ميزان الاعتدال نامى از او برده و مى نويسد: او حديثى منكَر و ناشناخته از ابن ابى مُلَيكه دارد… .(14)
البته سخن ابن جوزى را در اين باره بيان خواهيم كرد.
3. بشر بن دحيه
ابن حجر مى گويد: بُشر بن دحيه، از قزعة بن سويد، روايت نقل مى كند; و محمّد بن جرير طبرى نيز از او حديث نقل كرده است. ذهبى در اصل كتاب ميزان الاعتدال، او را ـ ذيل شرح حال عمّار بن هارون مستملى ـ آورده و ضعيف دانسته است.
در ادامه مطالب، عين عبارت ابن حجر را خواهيد ديد. در آن عبارت از ذهبى اين گونه نقل شده است: اين حديث دروغ و جاعل آن بُشر است.
در همان عبارت، سخن ابن حجر اين گونه آمده است: من استاد طبرى ( بُشر) را نمى شناسم. ممكن است كه همو جاعل حديث باشد.(15)
4 . على بن حسن شاعر
گروهى از رجال شناسان على بن حسن شاعر دروغ گو دانسته اند. فراتر اين كه به عقيده گروهى، وى متّهم به جعل اين حديث است، چنان كه خواهد آمد.
تصريحاتى درباره اين حديث
همان گونه كه گفته شد، اين حديث جعلى و ساختگى است; به طورى كه جمعى از بزرگان، رجال شناسان و علماى اهل سنّت هم چون: ابن عَدى، ابن جوزى، ذهبى و ابن حجر عسقلانى ناچار شده اند به اين حقيقت تصريح كنند. ما در ابتدا عبارت ابن جوزى، آن گاه عبارت ابن حجر را نقل كرده و به همين مقدار بسنده مى كنيم:
ابن جوزى درباره اين حديث چنين مى نگارد: ابن منصور قزّاز، از ابوبكر بن ثابت، از على بن عبدالعزيز طاهرى، از ابوالقاسم على بن حسن بن علىّ بن زكريّاى شاعر، از ابو جعفر محمّد بن جرير طبرى، از بُشر بن دحيه، از قزعة بن سويد، از ابن ابى مُلَيكه نقل مى كند كه ابن عبّاس مى گويد: پيامبر فرمود:
نسبت ابوبكر و عمر به من مانند نسبت هارون به موسى است.
ابن جوزى پس از نقل اين حديث مى گويد: اين حديث صحيح نيست و كسى كه به جعل اين حديث متّهم است على بن حسن شاعر است.
ابوحاتِم رازى گويد: روايت هاى قزعة بن سويد قابل استناد نيستند.
احمد بن حنبل نيز در مورد قزعه مى گويد كه او مضطرب الحديث است.(16)
ابن حجر عسقلانى نيز در شرح حال بُشر بن دحيه چنين مى نويسد: بُشر بن دحيه، از قزعة بن سويد روايت نقل مى كند. هم چنين محمّد بن جرير طبرى از او روايت نقل كرده است. ذهبى در اصل ميزان الاعتدال، در شرح حال عمّار بن هارون مستملى او را ضعيف شمرده است. آن گاه از ابن عَدى نقل مى كند كه محمّد بن نوح، از جعفر بن محمّد بن ناقد، از عمّار بن هارون مستملى، از قزعة بن سويد، از ابن ابى مُلَيكه نقل مى كند كه ابن عباس مى گويد كه پيامبر فرمود: هيچ مالى به اندازه مال ابوبكر به من نفع نداد(!)
در ضمن آن حديث آمده است كه حضرتش فرمود: نسبت ابوبكر به من، مانند نسبت هارون به موسى است.
ابن عَدى گويد: نظير اين روايت را ابن جرير طبرى، از بُشر بن دحيه، از قزعة بن سويد نيز نقل كرده است.
ذهبى گويد: اين حديث دروغ و بُشر جاعل آن است.
سپس ابن عَدى مى گويد: اين حديث را مسلم بن ابراهيم، از قزعه نقل كرده است.
ذهبى درباره قزعه مى گويد: او فرد معتبرى نيست.
ابن حجر در ادامه مى نويسد: ذهبى در شرح حال على بن حسن بن على بن زكرياى شاعر، او را به جعل اين حديث متهم كرده است.(17)
سپس ابن حجر در شرح حال شاعر مى گويد:
على بن حسن بن على بن زكريّاى شاعر، از محمّد بن جرير طبرى ـ در حديثى كه او متّهم به جعل آن است ـ چنين نقل كرده است كه پيامبر فرمود: « نسبت ابوبكر به من، مانند نسبت هارون به موسى است»; ولى نبايد اين مرد را متّهم به اين گناه نمود.
خطيب بغدادى در تاريخ بغداد مى نويسد:
على بن عبدالعزيز طاهرى، از ابوالقاسم على بن حسن بن على بن زكرياى شاعر، از ابو جعفر محمّد بن جرير طبرى، از بُشر بن دحيه، از قزعه بن سويد، از ابن ابى مُلَيكه همين حديثى كه از ابن عباس نقل شده، نقل مى نمايد.
ابن حجر پس از نقل اين حديث مى نويسد: من « بشر بن دحيه» را نمى شناسم; از اين رو ممكن است همو جعل كننده اين حديث باشد… .(18)
پي نوشت ها :
1- گفتنى است كه ما به طور مبسوط در نوشتارى جداگانه تحت عنوان نگاهى به حديث منزلت اين حديث را بررسى كرده ايم و اين كتاب در ضمن سلسله پژوهش هاى اعتقادى شماره 12 چاپ شده است.
2- به رغم اين كه در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارك پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمايش حضرتش، درود و صلوات را به صورت كامل آورده ايم.
3- صحيح بُخارى: 3 / 1359، كتاب فضايل صحابه، باب مناقب على بن ابى طالب عليه السلام، حديث 3503.
4- صحيح بُخارى: 4 / 1602، كتاب المغازى، باب غزوه تبوك، حديث 4154.
5- صحيح مسلم: 5 / 22 ـ 24، كتاب فضايل صحابه، باب فضايل على بن ابى طالب عليه السلام، حديث 2404.
6- ر.ك: الصواعق المحرقه: 1 / 31.
7- قلب حديث: جا به جا كردن نام يكى از راويان، يا پس و پيش كردن نامى و يا تعويض يك نام با نام ديگر در سند و يا جا به جا كردن و تغيير دادن مطلبى در متن.
8- تاريخ بغداد: 11 / 383.
9- كنز العمّال: 11 / 259، كتاب فضايل، باب ذكر صحابه و فضلهم، حديث 34679.
10- كنوز الحقايق: 1 / 13، حرف همزه، حديث 84.
11- ر.ك خواستگارى ساختگى: 72 و 73.
12- الجرح والتعديل: 7 / 188.
13- تهذيب التهذيب: 8 / 326.
14- ميزان الاعتدال: 5 / 472 و 473.
15- لسان الميزان: 4 / 259.
16- العلل المتناهيه: 1 / 199.
17- لسان الميزان: 2 / 30 ـ 31.
18- لسان الميزان: 4 / 259.
منبع مقاله :
ميلاني، سيّدعلي؛ (1392)، احاديث واژگونه، قم: الحقايق، چاپ سوم
توصیه علامه طباطبایی به یک جوان!
جوانی 22 ساله در سال 1355 نامه ای به علامه طباطبایی نوشته و از او راه حلی برای بیرون آمدن از گناه خواسته که علامه نیز به نامه او پاسخ داده که آن را بازخوانی می کنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
محضر مبارک نخبه الفلاسفه آیه الله العظمی جناب آقای طباطبائی ادام الله عمرکم ماشاءالله
سلام علیکم و رحمه الله و برکاته
کوتاه سخن آنکه جوانی هستم 22 ساله …چنین تشخیص می دهم که تنها ممکن است شما باشید که به این سۆال من پاسخ دهید، در محیط و شرایطی که زندگی می کنم هوای نفس و آمال و آرزوها بر من تسلط فراوانی دارند و مرا اسیر خود ساخته اند و سبب آن شده اند که مرا از حرکت به سوی الله و حرکت در مسیر استعداد خود باز داشته و می دارند، درخواستی که از شما دارم، برای من بفرمایید بدانم به چه اعمالی دست بزنم تا بر نفس مسلط شوم و این طلسم شوم را که همگان گرفتار آنند بشکنم و سعادت بر من حکومت کند؟
یادآور می شوم نصیحت نمی خواهم و الّا دیگران ادعای نصیحت فراوان دارند، دستورات علمی برای پیروی لازم دارم، همانگونه که شما در تحصیلات خود در نجف پیش استاد فلسفه داشتید، همان شخصی که تسلط به فلسفه اشراق داشت، باز هم خاطر نشان می سازم که نویسنده با خود فکر می کند که شفاهاً موفق به پاسخ این سۆال نمی شود، وانگهی شرم دارم که بیهوده وقت گرانمایه شما را بگیرم، لذا تقاضا دارم پدرانه چنانچه صلاح می دانید و بر این موضوع می توانید اصالتی قائل شوید مرا کمک کنید، در صورت منفی بودن، به فکر ناقص من لبخند نزنید و مخفیانه نامه را پاره کنید و مرا نیز به حال خود واگذارید.
پاسخ علامه طباطبائی به این نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیکم
برای موفق شدن و رسیدن به منظوری که در پشت ورقه مرقوم داشته اید لازم است همتی بر آورده، توبه ای نموده، به مراقبه و محاسبه پردازید به این نحو که هر روز که طرف صبح از خواب بیدار می شوید قصد جدی کنید که در هر عملی که پیش آید، رضای خداعزّاسمه را مراعات خواهم کرد، آنوقت در سر هر کاری که می خواهید انجام دهید، نفع آخرت را منظور خواهید داشت، به طوری که اگر نفع اخروی نداشته باشد انجام نخواهید داد ، هرچه باشد ، همین حال را تا شب، وقت خواب ادامه خواهید داد و وقت خواب، چهار پنج دقیقه ای درکارهایی روز انجام داده اید فکر کرده، یکی یکی از نظر خواهید گذرانید ، هر کدام مطابق رضای خدا انجام یافته شکری بکنید و هر کدام تخلف شده استغفاری بکنید ، این رویه را هر روز ادامه دهید ، این روش اگر چه کلید نجات و رستگاری است و هر شب پیش از خواب اگر توانستید سور مسبّحات یعنی سوره حدید و حشر و صف و جمعه و تغابن را بخوانید و اگر نتوانستید تنها سوره حشر را بخوانید و پس از بیست روز از حال اشتغال ، حالات خود را برای بنده در نامه بنویسید ، ان شاء الله موفق خواهید بود.
والسلام علیکم
محمد حسین طباطبایی