وقف در فرهنگ اسلامی :
به نقل از استاد جعفر شهیدی :
1- وقف آب انبار برای یهودیان
« سالها پیش یکی از عموزادههای من برای خرید کالا از بروجرد به یزد میرفت و با بعض بازرگانان آن شهر مراوده داشت.داستانی از خیراندیشی و بزرگمنشی یکی از متمکنان آنجا برایم گفت که حدّ اعلای بلندینظر و مردمدوستی را میرساند.آن انسان بلندهمت در آن سالیان که مردم برای تأمین آب آشامیدنی در مضیقه بودهاند، آب انباری ساخته و دایر میکند. صبحگاهی از خانه بیرون میآید و میبیند بر در آبانبار جنجال برپاست، سبب را میپرسد، میگویند زنی یهودی برای برداشتن آب به این آبانبار آمده و مردم متعرض او هستند. وی به میان جمع میآید و میگوید:این آبانبار را من ساختهام و هنوز صیغهء وقف آن را نخواندهام، بدانید از امروز آب برداشتن از این آبانبار مخصوص یهودیان است. برای مسلمانان آبانبار بزرگتر و بهتری میسازم و همین کار را هم انجام داد.»
2. وقف برای آزاد کردن اسیران مسیحی
یکی از موارد وقف در فرهنگ اسلامی، کمک برای آزادی اسیران جنگی بوده است. یک نمونۀ جالب را ابن بطوطه دانشمند و جهانگرد مسلمان در سفرنامۀ خود ( معروف به رحلۀ ابن بطوطه) بیان می کند. او در این سفرنامه به موقوفات دمشق اشاره می کند که مردم نیکوکار اموالی را وقف مدارس، کاروانسراها(مسافرخانه ها)، مساجد، خانقاهها و بیمارستانها و غیرو کرده اند. وی یک مورد خاص را هم بیان می کند که درآمد املاکی صرف آزادی اسیران جنگی شده است. واقف مرد مسلمانی است که این وقف را پس از اتمام جنگهای خونین صلیبی انجام داده است. کسی که احتمالا نزدیکان خود را در این نبرد نابرابر از دست داده است. جنگی که مسیحیان از کناره های دریای مدیترانه وارد شامات شدند و بسیاری از زنان و کودکان بی گناه مسلمان و حتی اسیران را از دم تیغ گذراندند. اما این جوانمرد مسلمان بخشی از سرمایه خود را وقف می کند تا اسیران مسیحی یکی پس از دیگری آزاد شوند و به خانه و خانواده خود بازگردند.
این دو حکایت، مشت نمونه خروار است که در تمدن اسلامی مصادیق فراوانی را می توان برشمرد که رفتار ایرانیان مسلمان با هموطنان غیر مسلمان خود چگونه بوده است. آیا متقابلاً رفتار مسیحیان و یهودیان در بلاد غرب با مسلمانان چنین است؟
تکبر ؛ مانع تکامل ...
مرحوم حاج میرزا جواد آقای تبریزی معروف -که از بزرگان اولیا و عرفا و مردان صاحبدلِ زمان خودش بوده است- اوایلی که برای تحصیل وارد نجف شد، با اینکه طلبه بود ولی به شیوه اعیان و اشراف حرکت میکرد.
نوکری دنبال سرش بود و پوستینی قیمتی روی دوشش میانداخت و لباسهای فاخری میپوشید؛ چون از خانواده اعیان و اشراف بود و پدرش در تبریز ملکالتجار بوده یا از خانواده ملکالتجار بودند.
ایشان طلبه و اهل فضل و اهل معنا بود و بعد از آنکه توفیق شامل حال این جوان صالح و مؤمن شد، به درِ خانه عارف معروف آن روزگار، استاد علم اخلاق و معرفت و توحید، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی -که در زمان خودش در نجف، مرجع و ملجأ و قبله اهل معنا و اهل دل بوده است و حتّی بزرگان میرفتند در محضر ایشان مینشستند و استفاده میکردند- راهنمایی شد.
روز اولی که مرحوم حاج میرزا جوادآقا، با آن هیئتِ یک طلبه اعیان و اشراف متعین به درس آخوند ملاحسینقلی همدانی میرود، وقتیکه میخواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسینقلی همدانی، از آن جا صدا میزند که همانجا -یعنی همان دمِ در، روی کفشها- بنشین. حاج میرزا جواد آقا هم همانجا مینشیند. البته به او بر میخورد و احساس اهانت میکند، اما خودِ این و تحمل این تربیت و ریاضت الهی او را پیش میبرد.
جلسات درس را ادامه میدهد. استاد را -آنچنانکه حق آن استاد بوده- گرامی میدارد و به مجلس درس او میرود. یک روز در مجلس درس (یا) بعد که درس تمام میشود، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی به حاج میرزا جوادآقا رو میکند و میگوید: برو این قلیان را برای من چاق کن و بیاور! بلند میشود، قلیان را بیرون میبرد؛ اما چه طور چنین کاری بکند؟! اعیان، اعیانزاده، جلوی جمعیت، با آن لباسهای فاخر! ببینید، انسانهای صالح و بزرگ را این طور تربیت میکردند، قلیان را میبرد به نوکرش که بیرون در ایستاده بود میدهد و میگوید: این قلیان را چاق کن و بیاور.
او میرود قلیان را درست میکند و میآورد به میرزا جوادآقا میدهد و ایشان قلیان را وارد مجلس میکند. البته این هم که قلیان را به دست بگیرد و داخل مجلس بیاورد، کار مهم و سنگینی بوده است؛ اما مرحوم آخوند ملاحسینقلی میگوید که خواستم خودت قلیان را درست کنی، نه اینکه بدهی نوکرت درست کند! این، شکستن آن منِ متعرض ِ فضولِ موجب شرکِ انسانی در وجود انسان است. این، آن منیت و خودبزرگبینی و خودشگفتی و برای خود ارزش و مقامی در مقابل حق قایل شدن را از بین میبرد و او را وارد جادهای میکند و به مدارج کمالی میرساند که مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی به آن مقامات رسید.
او در زمان حیات خود، قبله اهل معنا بود و امروز قبر آن بزرگوار، محل توجه اهل باطن و اهل معناست. بنابراین قدم اول، شکستن منِ درونی هر انسانی است که اگر انسان، دایم او را با توجه و تذکر و موعظه و ریاضت -همینطور ریاضتها- پَست و زبون و حقیر نکند، در وجود او رشد خواهد کرد و فرعونی خواهد شد.
بیانات مقام معظم رهبری
اگر شکسته دلی ...
به دیده ، سرمه کند ، خاک ِ آستان ِ رضا را
دلی ، که مرکبِ همت کند ، سمند ِ قضا را
بزرگوار امامی ؛ که فیض ِ رحمت ِ عامش
به زیر ِ چتر ِ هنایت گرفته ، شاه و گدا را
مقیم ِ کوی ِ وصالش ، گره ز دل بگشاید
چو برگ ِ غنچه ، که بیند به خود ، نسیم صبا را
اگر شکسته دلی ، مومیای ِ رحمت ِ او جو
که در خزانه ی او جسته ام ، کلید شفا را
ز بوریا ، به سریرت نهد ، به دست ِ عنایت
نبوید از تو ، چو با داغ ِ سینه ، بوی ِ ریای را
علی ، جمال ِ خدا دید و ، در نهاد ِ تبارش
توان ، معاینه دیدن ، کمال ِ لطف ِ خدا را
تو ، گر رضای ِ رضاجویی ، از سزای ِ سزابه
که دررضای ِ رضا دیده ام ، سزای ِ سزارا
به ناخدایی او ، هر که دل به موج فنا زد
به خاک ِ تیره فشاند ، سبوی ِ آب ِ بقا را
سخن ، دراز نویم ، که وصف ِ طره ِ لیلی
به گرد ِ گردن ِ مجنون نهد ، کمند بلا را
به کیمیاگریش ، در نهاد ِ تیره ی خود بین
نه برق ِ گنبد زرین و ، بارگاه ِ طلا را !
به یک کرشمه ، هزاران غمت ، ز دل بزداید
دمی ، که بر تو گمارد ، نگاه ِ عقده گشا را
ترا ، به پوزش ِ آن جان ِ پرگناه ِ تو بخشد
به گونه های ِ تو ، گر بنگرد ، سرشک ِ صفا را
درآو ، خاک ِ درش ، توتیای ِ دیده ِ خود کن
به پیش آنکه ، نیوشی به جان ، خروش ِ درارا
تو برگ ِ زردی و ، برسان ِ تند باد ِ خزانی
نقیب ِ مرگ ، به گوشت زند ، صفیر ِ صلا را
دلی ، که قبله گهش ، خاک ِ آستان ِ رضا شد
دگر ،رها نکند ، آستین ِ قبله نما را
سرای ِ عاریت است این جهان و همت ِ پاکان
نهاده پیش تو ، مفتاح ِ گنج ِ هر دو سرا را
خطا بود ، که ضمانش ، به جان و دل نپذیری
کسی که ، ضامن ِ جان گشته ، آهوان ختا را
به استخوان لثامت ، گلوی ِ کس نخراشد
کریم ما ، که به یغما سپرده ، خوان ِ عطا را
تو ، زهر ِ خوشه ی انگور بین و ، حیله ی مأمون
که از زمانه برانداخت ، راه و رسم ِ وفا را
امام ِ ما ، که روانش خجسته باد ، دمادم
زند خروش ، که برکن ، بنای ِ جور و جفا را
زند خروش ، که گر کین ِ من ، به معرکه ، خواهی
به کین ِ هر چه ستمگر ، گشاده دار لوا را
رضا ، نه از پی ِ تسلیم خواندت ، به شهادت
که در عزای ِ شهیدان ، کشی ز مهلکه پا را !
درین زمانه ، هزاران رضاست ، بندی ِ مأمون
تو بر گشاده به ظالم ، زبان ِ مدح و ثنا را
به تیغ تیز ، گرست دست می رسد نپسندد
خدای ِ عز و جل ، از تو ، دست ِ عجز و دعا را !
خیانت است ، خموشانه ، سر به سجده نهادن
به گوش ِ مسلم و ترسا رسان خروش ِ رساسرا
روان ِ عالمی ، از مار ِ سامری ، بگدازد
اگر که موسی ِ عمران ، نهد به گوشه عصا را
کمر ، به خدمت ِ ارباب ِ جور و مفسده بستن
جنایتی است ، قوی پنجگان نیزه ربا را
دلی ، که قصد ِ ستمگر کند ، به جوشن ِ ایمان
دلاورانه ، به خون شوید ، آستین ِ قبا را
لگام ِ خامه نگیرد اگر ، به چامه فریدون
سمند ِ فکرت ِ او ، بشکند حریم ِ ادا را
فریدون تدللی