در ستایش پروردگار...
به نام چاشنی بخش زبانها
حلاوت سنج معنی در بیانها
شکرپاش زبانهای شکر ریز
به شیرین نکتههای حالت انگیز
به شهدی داده خوبان را شکر خند
که دل با دل تواند داد پیوند
نهاد از آتشی بر عاشقان داغ
که داغ او زند سد طعنه بر باغ
یکی را ساخت شیرین کار و طناز
که شیرین تو شیرین ناز کن ناز
یکی را تیشهای بر سر فرستاد
که جان میکن که فرهادی تو فرهاد
یکی را کرد مجنون مشوش
به لیلی داد زنجیرش که میکش
به هر ناچیز چیزی او دهد او
عزیزان را عزیزی او دهد او
مبادا آنکه او کس را کند خوار
که خوار او شدن کاریست دشوار
گرت عزت دهد رو ناز میکن
و گرنه چشم حسرت باز میکن
چو خواهد کس به سختی شب کند روز
ازو راحت رمد چون آهو از یوز
وگر خواهد که با راحت فتد کار
نهد پا بر سر تخت از سردار
بلند آن سر که او خواهد بلندش
نژند آن دل که او خواهد نژندش
به سنگی بخشد آنسان اعتباری
که بر تاجش نشاند تاجداری
به خاک تیرهای بخشد عطایش
چنان قدری که گردد دیده جایش
ز گل تا سنگ وز گل گیر تا خار
ازو هر چیز با خاصیتی یار
به آن خاری که در صحرا فتاده
دوای درد بیماری نهاده
نروید از زمین شاخ گیایی
که ننوشتهست بر برگش دوایی
در نابسته احسان گشادهست
به هر کس آنچه میبایست دادهست
ضروریات هر کس از کم وبیش
مهیا کرده و بنهادهاش پیش
وحشی بافقی
آزمون بزرگ الهی...
فرزندداري ارتباط تنگاتنگي با عواطف و احساسات بشري دارد و به بخش بزرگي از نيازهاي عاطفي و احساسي بشر از اين طريق پاسخ داده مي شود. عشق و علاقه به فرزند همان اندازه كه پاسخگوي عواطف و احساسات آدمي است همان اندازه مايه آزمون هاي بزرگي براي اوست. انسان ها به اشكال گوناگون در دام اين آزمون گرفتار مي شوند و به سادگي نمي توانند سربلند از آن بيرون آيند.
خداوند گزارش مي كند كه برخي از مردم به فرزند تفاخر مي ورزند (كهف، آيات 34 تا 39) و فرزند بيشتر را مايه تفاخر و بزرگي خود برمي شمارند و بدان بر ديگران تكبر مي ورزند و خودنمايي مي كنند (مريم، آيه77؛ و نيز سبا، آيات 34 و 35) همين تفاخر و تكاثرطلبي، آنان را از خود و خدا جدا مي كند و موجبات شرك، كفر و انكار قيامت و معاد ايشان را فراهم مي آورد. (كهف، آيات 34 و 36 و 37 و 42)
البته برخي از فرزندان به طريق ديگر مايه گمراهي بشر مي شوند و در دام خسران و زيان ابدي مي افتند. (نوح، آيه 21) از اين افراد مي توان به كودكي اشاره كرد كه حضرت خضر(ع) وي را مي كشد چون زمينه كفر و گمراهي والدين خود را فراهم مي آورد. از اميرمؤمنان علي(ع) اين معنا درباره عبدالله بن زبير آمده است كه موجبات گمراهي پدرش زبير را فراهم آورد و او را به جنگ با علي(ع) وادار كرد.
خداوند در آيه 14 سوره تغابن از دشمني برخي از فرزندان با پدران مؤمن خود در امر دين خبر مي دهد (مجمع البيان، طبرسي، ج9 و 10، ص452) در همين آيه خداوند به مؤمنان توصيه مي كند تا هوشياري خود را حفظ كنند و از تأثيرات سوء فرزندان خود در امر دين بر حذر باشند؛ چنان كه از ايشان خواسته است تا با عفو و گذشت و چشم پوشي همراه با هوشياري زمينه بازگشت آنان به دين را فراهم آورده و اجازه ندهند تا ايشان به سبب تسلط عاطفي خود بر والدين آنان را گمراه كنند. در حقيقت مدارا با فرزندان بايد به شكلي باشد كه ايشان به دين بازگردند نه اينكه موجبات تزلزل ديني والدين را فراهم آورند و آنها را به راهي كه مي روند ببرند و در دام گمراهي افكنند.
اصولا يكي از روش هاي آزمون الهي، آزمون با نعمت است كه از اين جمله مي توان به آزمون انسان ها با فرزندان اشاره كرد. از اين رو خداوند در آياتي از جمله 28 سوره انفال و 14 و 15 سوره تغابن نسبت به آزمايش مؤمنان از طريق فرزندان هشدار مي دهد تا آمادگي روحي و رواني براي اين آزمون سخت و خطرناك داشته باشند. اين آزمون، اشكال گوناگوني دارد كه از جمله آنها مرگ فرزندان است (بقره، آيه 155)
خداوند در آيه 34 سوره ص، افكنده شدن جنازه فرزند سليمان بر تختش را وسيله اي براي آزمايش او مي داند و در آيات 83 تا 106 صافات، حضرت ابراهيم(ع) مأمور ذبح فرزندش مي شود تا اينگونه، آزمون الهي را بگذراند.
از نظر بسياري از مردم ارزش فرزند گاه حتي از دين و ايمان و آخرت نيز فراتر مي رود و اين گونه است كه بسياري از مردم دين و ايمان خويش را فداي فرزند مي كنند. از اين رو خداوند به مؤمنان هشدار مي دهد تا در مقايسه و ارزيابي خود به درستي حركت كنند و فرزند را فراتر از ارزش هاي اعتقادي و اموري چون خدا و جهاد و آخرت قرار ندهند. بنابراين لازم است تا انسان هاي مؤمن با پايين قراردادن ارزش فرزند درمقايسه با ارزش هاي الهي، پيامبر(ص)، جهاد و آخرت، درمسير تعالي و كمال به درستي گام بردارند. (توبه، آيه 24)
البته از نظر قرآن، فرزند خود يك ارزش است به شرط آنكه درمسير تعالي وكمال مورد ارزيابي قرار گيرد و عامل بازدارنده نباشد. با اين همه حتي اگر فرزند به عنوان يك ارزش و نعمت الهي با ديگر امور چون احسان و انفاق و محبت به خدا و اولياي الهي سنجيده شود، فرزند درمقايسه با آن باقيات صالحات، داراي ارزش محدود و ناچيزي است. (كهف، آيه46)
به سخن ديگر، اميدبستن به فرزند، درمقايسه با اميدواربودن به پاداش الهي امري كم ارزش و ناچيز است؛ بنابراين بايد توجه بيشتري به ديگر باقيات صالحات داشت و براي ذخيره آخرت و دست يابي به كمالات از آن بهره برد.
بولتن نیوز
سلفیه و...
از آغاز قرن چهاردهم هجری قمری، مکتب «سلفیّه» مشهور شد و گروهی آن را به عنوان «دین» و «مذهب» برگزیدند و خود را «سلفی» نامیدند و برخی، آن را «روش فکری» برای رسیدن به حقیقت اسلام دانستند.
این گروه که در حجاز و عربستان سعودی هستند و کمکم به جاهای دیگر هم رسیدهاند. به جمعیّت سلفی یا سلفیگرا مشهورند؛ در حال حاضر اگر یک جوان سنّی بخواهد روشن فکر شود، روشن فکری او به صورت سلفی و سلفیگری است.از آغاز قرن چهاردهم هجری قمری، مکتب «سلفیّه» مشهور شد و گروهی آن را به عنوان «دین» و «مذهب» برگزیدند و خود را «سلفی» نامیدند و برخی، آن را «روش فکری» برای رسیدن به حقیقت اسلام دانستند.برای روشن شدن مطلب، لازم است با تاریخچه «سلفیّه» و شیوه تفکّر و روش استدلال آنها در بحثهای اعتقادی و فقهی بیشتر آشنا شویم.
تاریخچه «سلفیّه»
سلفیها خود را پیرو مکتب «اهل حدیث» میدانند که در عصر عبّاسیان و پس از اختلاف با معتزله و اهل کلام و شیعیان، پدید آمدند. پس از درگذشت احمد بن حنبل در سال241 «ه .ق.» که بنیانگذار مذهب اهل حدیث است، این شیوه در میان حنبلیها ادامه داشت و حنبلیها در اصول و فروع و عقیده و احکام، خود را پیرو اهل حدیث دانستند، خلفای عبّاسی از دوران متوکّل تا زمان مقتدر، به ترویج این مکتب پرداختند.
در سال 305 «ه .ق.»، ابوالحسن اشعری «م 324 ه .ق.» تحت عنوان «احیاگری مکتب اهل حدیث» و به طور اخص احمد بن حنبل، مکتبی را پیریزی کرد و خواست اصلاحاتی در عقیده اهل حدیث ایجاد کند؛ زیرا عقیده آنان با خرافات زیادی آمیخته شده بود و پیوسته میگفتند: قرآن، قدیم است و بشر در زندگی خود فاقد اختیار است و خدا دست و پا و چشم و دیگر اعضا را دارد. او برای اصلاح این مکتب، به پا خاست و توانست اصلاحاتی انجام دهد؛ ولی متعصّبان اهل حدیث او را از خود طرد کردند.
ابوعبدالله حمرانی گفته است: اشعری وارد بغداد شد و نزد رئیس مذهب «اهل حدیث» به نام بربهاری رفت و گفت: من با سران اعتزال مانند جبایی و ابوهاشم مناظره کردهام و منطق یهود و نصارا را شکستهام.رئیس مذهب اهل حدیث گفت: من از سخنان تو چیزی نمیفهمم و فقط به آنچه احمد بن حنبل گفته است، ایمان دارم. سپس اشعری برای جلب نظر اهل حدیث، کتاب «الابان» را نوشت که تا حدّی بیانکننده عقیده اهل حدیث است.
با پیدایش مکتب اشعری، شکاف عظیمی بین اهل حدیث و آنها پدید آمد و پیوسته در جنگ و جدال بودند و گاهی اختلافاتشان به خونریزی میانجامید و علّت آن این بود که اشعری اصلاحاتی در عقیده اهل حدیث انجام داد و برای خود در مسائل عقیدتی مقامی قائل شد.در تمام این دوران که اهل حدیث در یک طرف و اشاعره در طرف دیگر بودند، هرگز «سلف» و «سلفیّه» به عنوان مذهب مطرح نبود تا اینکه ابنتیمیّه «م 728 ه .ق.» دعوت به شیوه «سلف » را شعار مکتب خود ساخت؛ ولی از کلمه «سلفیّه» بهره نمیگرفت و میگفت: ما تابع «اهل سنّت و جماعت» هستیم که در سه قرن نخست میزیستهاند؛یعنی از یازده تا سیزده هجری قمری .
پس از درگذشت ابنتیمیّه و هجوم فقیهان همه مذاهب بر ضدّ او، دعوت به پیروی از اهل حدیث، آن هم به شیوه این گروه محدود، چندان رونقی نداشت و برخی از شاگردان او، مانند ذهبی «م748 ه .ق.» و ابن قیّم «م 751ه .ق.» و ابن کثیر «م774ه .ق.» نتوانستند شیوه او را ترویج کرده و گسترش دهند و پیروانی فراهم آورند؛ زیرا او این فکر را در«شام» و «مصر» مطرح کرد که مرکز علم و دانش و قلّه فقاهت بود.
این شیوه در سالهای بعد، به وسیله محمّد بن عبدالوهّاب «م 1207ه .ق.» در سرزمین «نجد» که فاقد فرهنگ اسلامی و علمای برجسته بود، احیا گردید و گسترش یافت و بر اثر حمایت آلسعود، در آنجا به صورت مذهب رسمی درآمد و با تسخیر حرمین شریفین در پرتو حمایت استعمار انگلیس، بر این مناطق تحمیل گشت و تمام مراکز علمی و دانشگاهی و مساجد و منابر وعظ و خطابه رسمی در اختیار آنان قرار گرفت و گروههای دیگر، از این مراکز بیبهره شدند.
از نظر محقّقان، شعار «سلفیّه»، نخست در مطبوعات مصر مطرح شد؛ آنگاه که مصر به اشغال انگلستان درآمد، گروهی از مصلحان مانند سیّد جمالالدّین اسدآبادی «م 1316 ه .ق.» و شیخ محمّد عبده «م 1323 ه .ق.» در مقابل هجوم فرهنگ و تمدّن غرب، تصوّر کردند که راه رهایی از چنگ اشغالگران این است که در مقابل گروهی که فریب فرهنگ غربی را خورده و بیشتر در آنها هضم شده بودند، مردم را به همان اسلام پیشینیان دعوت کنند.
گروه اوّل برای اینکه حرکت خود را با شعاری زیبا، همراه کنند، شعار «سلفیّه» را انتخاب کردند تا بگویند ما پیرو اسلام راستین قرون نخستین هستیم؛2 ولی آنان از احیای این مکتب، هرگز قصد تکفیر دیگران یا ایجاد شکاف در میان مسلمانان را نداشتند؛ بلکه از روی خوشبینی به صحابه و تابعان، این مسلک را ترویج کردند.
در سال 1929 م. که جمعیت «اخوان المسلمین» در مصر تشکیل شد. آنها نیز به این مسلک رغبت نشان دادند و خیال کردند، پیروی از گروههای نخستین اسلامی «صحابه و تابعین» نجاتبخش امّت اسلامی است؛ ولی در عین حال به همه فرقهها، روی خوش نشان داده و غالباً به مسائل سیاسی و در رأس آنان تأسیس حکومت پرداختند؛ امّا سلفیگری در نجد که خود را وارث محمّد بن عبدالوهّاب میدانست، موجی از تندروی و سختگیری به راه انداخت و کمکم به تکفیر همه مسلمانان پرداخت و گاهی برای ساکت کردن مخالفان، شیعه را تکفیر کرد،
اشاعره و صوفیه و مذاهب دیگر را اهل بدعت خواند و مدّعی شد که اسلام ناب محمّدی در اختیار سلف بوده و فهم آنان از کتاب و سنّت برای همگان حجّت است و هر کس از این راه عدول نماید، بدعتگزار یا خارج از اسلام است.باید توجّه داشت اکنون سلفیهای نجدی، یک گروه نیستند؛ بلکه گروهی «سلفی، تبلیغی»اند؛ ولی گروهی دیگر گام فراتر نهاده و «سلفی، جهادی» میباشند و میگویند، با تشکیل جنبشهای مسلّحانه زیرزمینی، باید دولتها را سرنگون کرد و قدرت را به دست گرفت و اسلام اصیل را پیاده کرد.
روش فکری سلفیّه
مسئله مهم، آگاهی از روش فکری سلفیّه است، آنها دو روش دارند که به هم نزدیک است:
گروهی فقط کتاب و سنّت را حجّت دانسته و از داوریهای عقل کمک نمیگیرند. گروه دیگر میگویند، قرآن و سنّت وقتی برای ما حجّت است که با فهم «سلف» همراه باشد؛ زیرا ما آیین خود را از آنها گرفتهایم. آنان در تعبّد به نصّ «کتاب و سنّت» ، بین خبر واحد و خبر متواتر فرق نمیگذارند و خبر واحد را در تبیین عقاید و معارف، حجّت میدانند و چند وقت پیش در همایشی درباره «حجّیت خبر واحد در عقاید»که در عربستان سعودی برگزار شد، همگان تصریح کردند که قول ثقه در عقاید، برای ما حجّت است.بر همین اساس، خدا را با صفات بشری توصیف میکنند و برای او به خنده و گریه و آمدن و رفتن و نشستن و پا نهادن در جهنّم معتقد هستند و میگویند: صدای تختی که روی آن مینشیند، مانند صدای کجاوه است !!
اندیشه و اعتقادات و فتاوی وهّابیت
1. حرام بودن رفتن و زیارت کردن قبور اولیای الهی؛
2. حرام بودن و شرک دانستن ساختن بنا بر قبور انبیاء و اولیای الهی؛
3. حرام بودن و شرک دانستن ساختن مسجد بر قبور انبیاء و اولیای الهی؛
4. حرام بودن و شرک دانستن خواندن نماز در کنار قبور انبیاء و اولیای الهی؛
5. حرام بودن و شرک دانستن تبرّک جستن به آثار انبیاء و اولیای الهی؛
6. حرام بودن و شرک دانستن کمک خواستن از انبیاء و اولیای الهی؛
7. حرام بودن و شرک دانستن شفاعت خواستن از انبیاء و اولیای الهی؛
8. حرام بودن و شرک دانستن توسّل کردن و صدا کردن انبیاء و اولیای الهی بعد از مرگ آنها؛
9. حرام بودن و شرک دانستن قسم خوردن به خدا، به حقّ نبی یا ولیّ خدا؛
10. حرام بودن و شرک دانستن قسم خوردن به غیر خدا ،مانند پیامبر و خانه خدا و ولیّ خدا؛
11. حرام بودن نذر برای پیامبر یا ولیّ خدا؛
12. حرام بودن اقامه عزا یا مجلس جشن برای انبیاء و اولیای الهی؛
13. حرام بودن برگزاری مراسم عزا یا مجلس فاتحه برای اموات؛
14. حرام بودن روشن کردن چراغ بر سر قبور اموات؛
15. حرام بودن ساختن، تعمیر و تزئین قبور اموات؛
16. نسبت دادن جسمیّت به خدا؛
آیت الله جعفر سبحانی