خبری با رایحه خوش فرهنگ رضوی...
حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای بلال محمدی مدیر یت محترم حوزه های علمیه خواهران استان زنجان امروز پنجم مهرماه در همایش علمی پژوهشی منزلت خانواده وسبک زندگی در فرهنگ رضوی با ارائه مقاله ای با عنوان ” فرهنگ رضوی ومدیریت زمان در زندگی “ حضور یافتند.ایشان در قسمتهایی از این مقاله با اشاره به این مطلب که زمان مخلوق خدا ونعمت الهی است ، حدیثی از امام رضا (ع) با این مضمون نقل نموده اند که: ” مردم همه به روزگار وزمانه عیب می گیرند وحال آنکه روزگار را عیبی جز ما نیست . ما زمانه را عیب می کنیم در صورتی که عیب در خود ماست ، اگر زمانه وروزگار سخن می گفت سخت ما را هجو ونکوهش می کرد".
ایشان در بخشی دیگر از مقاله به اصول صحیح مدیریت زمان در فرهنگ رضوی اشاره وتصریح نموده اند که امام هشتم (ع) در برهه ای از حیات پربرکت شان در شرایط ایجاد شده توسط مامون والزام ایشان به پذیرش منصب ولایت عهدی ، بهترین وبیشترین استفاده را برده وتوانستند جان خود ، علویان ودوستداران را حفظ وماهیت حکومت مامون ومقاصد نادرست اورا برملا ومسئولیت اصلی خود را در حفظ وتبیین اندیشه اسلام وآگاه سازی مردم ونجات آن ها انجام دهد.
بخشی دیگر از مقاله اختصاص به بیان اصولی چند در مدیریت صحیح زمان در اندیشه اسلامی وفرهنگ رضوی دارد . اصولی مانند: تقسیم زمان - استفاده صحیح از زمان - تلاش وعمل- کلان نگری در مدیریت زمان و..
در بخشی دیگر از مقاله به رهزنان زمان در فرهنگ رضوی اشاره شده است.سرگرمی با امور بیهوده ، خستگی وکوتاهی وعوامل مزاحمی مانند: انجام کارهای کم اهمیت در وقت های اصلی ، به کار گیری روش های ناصحیح در استفاده از زمان ونبود انضباط کاری ، عادت امروز وفردا کردن وسستی وبی ارادگی در تصمیم گیری و…موجب هدر رفت زمان می شوند .
در پایان چنین نتیجه گیری شده است :” زمان ووقت از آن خدا ومظهری از نعمت های اودر حق انسان هاست ودر اندیشه اسلامی وفرهنگ رضوی وهمین طور در نگاه انسانی ، جایگاه واهمیت بی بدیل وسرنوشت ساز دارد ولذا توجه به آن ورعایت اصول صحیح مدیریت آن در زندگی ودوری از راهزنان زمان وفرصت ها یک ضرورت اجتناب ناپذیر است".
بکوب بکوب همانست که دیدی!!!
در شهر غزنین ابوالعلی نام روزی به خدمت دانشمندی رفت و از او پرسید: افضل ترین اعمال کدام است که به کار آخرت آید؟ گفت: علم و عمل و پرهیزکاری. پرسید: حلال ترین مأکولات را از چه ممر به دست توان کرد؟ گفت: از رنج دست و عرق جبین. ابوالعلی روزها به تحصیل علوم و شب ها به دقاقی مشغول شد تا شبی در واقعه دید بر سر کوه بلندی تفرج کنان است، چشمش به شعبی از شعوب افتاد که نوری از وی می درخشد. سطحی دید مشبک از سوراخ های بزرگ و کوچک داشت و آب سفیدی باندازه منفذها بر می آید. از جمعی که متصدی آن امر بودند پرسید که این سوراخ ها و آب سفید که به هم آمیخته نمی شدند چیست؟ گفتند: این سوراخ های خرد و بزرگ و آبی که از آن ها فرو می ریزد سرچشمه رزق خلایق است.
ابوالعلی پرسید: سرچشمه رزق من کدام است؟ منفذی را که از دل یتیمان تنگ تر بود و قطره قطره آب از آن می چکید به او نمایاندند. در این حال از خواب برخاست و پس از آن در موقع دقاقی می خواند: بکوب بکوب همانست.
سلطان محمود شب ها به لباس درویشی سیر می نمود تا حال مردم شهر معلوم کند. عبورش به دکان ابوالعلی افتاد و زمزمه بکوب بکوب همانست که دیدی، از درون دکان شنید. پیش رفت، حلقه بر در زد و گفت: مردی غریبم و راه به جایی ندارم، امشب مرا جای ده. ابوالعلی درب بر روی مهمان ناخوانده باز کرد و نان خشکی که داشت او را خورانید.
سلطان در گوشه ای بیاسایید و ابوالعلی به کار دقاقی مشغول و همچنان می گفت: بکوب بکوب همان است که دیدی. سلطان سبب این جمله را پرسید. او خواب خود را نقل کرد.
چون صبح شد سلطان او را وداع کرد و به مقر سلطنت قرار گرفت و یکی از خادمان را گفت یک لنگری مزعفر با سه قطعه مرغ مسمن در شکم یک مرغ لعل و یاقوت و یکی زر سرخ و یکی در و مروارید کرده بعد از نماز شام بدون آشنایی به در خانه دقاق رسانید. ابوالعلی با خود اندیشید که اگر نفس را امشب به غذای لذیذ عادت و هم فردا تحصیل چنین غذایی میسر نباشد و در تعب افتم چه بهتر این طعام را دست نخورده به سوداگری که وقت شام از گرد راه رسیده و هنوز سرانجام طعام نکرده دهم و با او آشنا شوم شاید که در این شهر آنچه پارچه خرید نماید به من دهد تا دقاقی کنم و مزد ستانم طعام را به بود اگر غریب داد.
سوداگر چون دست به طعام برد از آن همه نعمت حیران شد. طعام را خورد و آن همه نعمت را برداشته طبق به سرایدار سپرد و خود نیمه شب از آن شهر کوچ کرد.
شب دیگر سلطان به سر وقت دقاق آمد، همان نوا را شنید: بکوب بکوب همان است که دیدی. از او پرسید طعامی که برایت آوردند صرف کردی؟ دقاق گفت: بازرگانی غریب از راه رسیده بود بدان امید که اگر طعام به او بدهم خرید کند من دقاقی کنم و مزد خود ستانم. سلطان گفت: بکوب بکوب همان است که دیدی.
جامع التمثیل
دل باید کربلایی باشد...
خون حسین «علیه السلام» و اصحابش کهکشانی است که بر آسمان دنیا، راه قبله را می نمایاند… اگر نبود خون حسین «علیه السلام»، جوشیدن سرد می شد و دیگر در آفاق جاودانه شب، نشانی از نور باقی نمی ماند…
حسین «علیه السلام» سرچشمه خورشید است… و بدان که سینه تو نیز آسمان لا یتناهی است با قلبی که در آن خورشید می جوشد، و گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن: حسین، حسین، حسین… آن شراب طهور که شنیده ای بهشتیان را بدان می خوانند، میکده اش کربلاست و خراباتیانش این مستانند که این چنین بی سر و دست و پا افتاده اند. آن شراب طهور را که شنیده ای تنها به تشنگان راز می نوشانند. ساقی اش حسین است. حسین از دست یار می نوشد و ما از دست حسین «علیه السلام». عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف حسین «علیه السلام» است.
اینجا در کربلا، در سر چشمه جاذبه ای که عالم را بر محور عشق نظام داده است، شیطان اکنون در گیرودار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شکست می خورد: از خون عاشق، خون شهید.
ما همه افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کرده ایم. ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثّل می یابد؛ عشق را هم، امید را هم، شجاعت را هم و… همه آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیده اند، ما به چشم دیدیم… آنچه را که حتی عرفای دلسوخته حتی بر سر دار هم نیافته اند، ما در شب های عملیات آزمودیم. ما عرش را دیدیم، پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند… تو بگو کیست که زنده تر است. شهید سید عبدالرضا موسوی یا من و تو؟ کیست که زنده تر است؟ تو بگو که آیا این تصاویر واقعی ترند یا روزهایی که من و تو واماندگان از قافله عشق یکی پس از دیگری می گذرانیم؟
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست، اما پرنده عشق تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند… راز خون را جز شهدا در نمی یابند. گردش خون در رگ های زندگی شیرین است، اما ریختن آن در پای محبوب، شیرین تر است و نگو شیرین تر، بگو بسیار شیرین تر است؛ راز خون در آنجاست که همه حیات به خون وابسته است.
شهادت جانمایه انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است. رمز آنکه سید الشهداء «علیه السلام» را خون خدا می خوانند، در همین جاست…
اینها فرزندان قرن پانزدهم هجری قمری هستند، همانان که کره زمین قرن هاست انتظار آنان را می کشد تا بر خاک مبتدای این سیاره قدم گذارند و عصر ظلمت و بی خبری جاهلیت ثانی را به پایان برسانند.
عصر بعثت دگر باره انسان آغاز شده است و اینان، این رزمندگان، منادیان انسان تازه ای هستند که متولد خواهد شد؛ انسانی که خداوند توبه اش را پذیرفته و بار دیگر او را برگزیده است… بگذار آمریکا با مانورهای «ستاره دریایی» و «جنگ ستاره ها» خوش باشد. دریا، دل مطمئن این بچه هاست و ستاره ها نور از ایمان این بچه مسجدی ها می گیرند.
صحرای کربلا به وسعت تاریخ است و کار به یک «یا لیتنی کنت معکم» ختم نمی شود. اگر مرد میدان صداقتی، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این گونه است!… آنان را که از مرگ می ترسند از کربلا می رانند… و مگر نه آنکه گردن ها را باریک آفریده اند تا در مقتل کربلای عشق آسان تر بریده شوند؟ و مگر نه آنکه از پسر آدم عهدی ازلی ستانده اند که حسین «علیه السلام» را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشد؟
هر کس می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند؛ اگر چه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد. از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته اند. زمان هر سال در محرم تجدید می شود و حیات انسان هر بار در سید الشهداء «علیه السلام». حُبّ حسین «علیه السلام» سرّ الاسرار شهداست.
«فاین تذهبون؟» اگر صراط مستقیم می جویی بیا، از این مستقیم تر راهی وجود ندارد: حُب حسین «علیه السلام». آری، کربلا از زمان و مکان بیرون است و اگر تو می خواهی که به کربلا برسی، باید از خود و بستگی هایت، از سنگینی ها و ماندنی ها گذر کنی… از عاشورای سال 61 هجری قمری دیگر زمان از عاشورا نگذشته است و همه روزها عاشوراست. زمان بر امتحان من و تو می گردد تا ببیند که چون صدای هل من ناصر امام عشق برخیزد، چه می کنیم؟…
شریان قیام ما نیز به قلب عاشورا می رسد و این چنین ما هرگز از جنگ خسته نخواهیم شد… آماده باشید که وقت رفتن است. هر شهید کربلایی دارد… و کربلا را تو مپندار که شهری است میان شهرها و نامی است در میان نام ها، نه! کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین «علیه السلام» راهی به سوی حقیقتی نیست… هر شهید کربلایی دارد… و برای ما کربلا پیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است، یک منظر معنوی است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم، نه یک بار، نه دو بار، به تعداد شهدایمان…
هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست و زمان، انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه… خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را بالای نی، رمزی است بین خدا و عشاق؛ یعنی این است بهای دیدار.
سید شهیدان اهل قلم ، آوینی