تفحص
هنگام غروب بود و دم تعطیل كردن كار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مى شدیم. خورشید مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود. آخرین بیل ها كه در زمین فرو رفت، تكه اى لباس توجهمان را جلب كرد. همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، شهید را از خاك در آوردیم. روزى اى بود كه آن روز نصیبمان شده بود. شهیدى آرام خفته به خاك. یكى از جیب هاى پیراهن نظامى اش را كه باز كردیم تا كارت شناسایى و مداركش را خارج كنیم، در كمال حیرت و ناباورى، دیدیم كه یك آینه كوچك، كه پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آینه هایى كه در مشهد، اطراف ضریح مطهر مى فروشند. گریه مان درآمد. همه اشك مى ریختند. جالب تر و سوزناكتر از همه زمانى بود كه از روى كارت شناسایى اش فهمیدیم نامش «سید رضا» است. شور و حال عجیبى بر بچه ها حكمفرما شد. ذكر صلوات و جارى اشك، كمترین چیزى بود.
شهید را كه به شهرستان ورامین بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر بدون اینكه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت:
«پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(ع) داشت…».
رهبری
نعمتي كه قدرش را نميدانيم …
امروز انتظار فرج اين است كه ما در حمايت از ولايت، صادق باشيم. اگر امام نيست، جانشين شايسته او وجود دارد. نعمتي است كه قدرش را نميدانيم. كساني كه صلاحيت دارند، تفاوت اين شخصيت را با شخصيتهاي مشابهش و با نزديكانش بسنجند، تا ببينند تفاوت چقدر است. اگر خداي متعال، اين نعمت را به ما نداده بود، با اینهمه تهاجم های پی در پی، تنها قدرت الهي اوست كه با دعا و توسل و سخنان حكيمانهاش، روحيه ايمان و اميد را در مردم ما نگه داشته، عزت اسلامي و غيرت ديني را در جامعه ما حفظ كرده است و جوانهاي ما صادقانه براي حفظ اين باورها و ارزشهاي اسلامي فداكاري ميكنند.
خدا نكند كه اين تعادل به هم بخورد؛ پروردگار هيچ ضمانتي نكرده كه اگر گروهي در يك زماني، صداقت داشتند، الي الابد آنها را به عزت برساند؛ مادامي است كه آن صداقت را دارند. اگر انحرافي پيدا كردند، مدتي به آنها مهلت ميدهد؛ اما اگر مسير را عوض كردند، بدانند كه خدا با كسي خويش و قومي ندارد.
براي اينكه حكومت اسلامي برقرار باشد و پرچم اسلام در سراسر عالم با عزت و افتخار برافراشته بماند، به فرج اجتماعي احتياج داريم. يعني مردم بايد صادقانه در راه اسلام تلاش كنند و عملاً به ثبوت برسانند كه ما حاضريم جان، مال و آبرويمان را براي حفظ اسلام بدهيم.
شهادت فاطمه
چرا با وجود حضرت علي(ع)، فاطمه زهرا (س) پشت در رفت؟
طرح شبهه:
چگونه مىتوان باور داشت كه با وجود علي (ع) در درون منزل، همسر او براى باز كردن در خانه برود! چرا خود علي (ع) براى بازكردن در نرفت؟
نقد و بررسي:
أوّلاً: آن چه كه از برخى از روايات استفاده مىشود: حضرت فاطمه سلام الله عليها نزديك در ورودى منزل نشسته بود و با ديدن عمر و همراهان وى، در را به روى آنان بست.
مرحوم عياشى در تفسير، شيخ مفيد در الإختصاص و… نوشتهاند:
قال: قال عمر قوموا بنا إليه فقام أبو بكر وعمر وعثمان وخالد بن الوليد و المغيرة بن شعبة وأبو عبيدة بن الجراح وسالم مولى أبي حذيفة وقنفذ وقمت معهم فلما انتهينا إلى الباب فرأتهم فاطمة صلوات الله عليها أغلقت الباب في وجوههم وهي لا تشك أن لا يدخل عليها إلا باذنها، فضرب عمر الباب برجله فكسره، وكان من سعف، ثم دخلوا فأخرجوا عليا ( عليه السلام ) ملببا….
عمر گفت: برخيزيد تا پيش او (علي) برويم، پس ابوبكر، عمر، عثمان، خالد بن وليد، مغيرة بن شعبة، ابوعبيد جراح، سالم مولى ابوحذيفة، قنفذ و من به همراه او راه افتاديم، چون نزديك خانه رسيديم، فاطمه آنان را ديد و لذا در را بست و شك نداشت كه بدون اجازه وارد نخواهند شد، عمر در را با لگد شكست، سپس وارد خانه شدند و علي را بيرون آوردند در حالى كه به خاطر اين پيروزى الله اكبر مىگفتند.
صفحات: 1· 2